⚫️ گزارش کنیم
🌐هموطن گرامی شما می توانید با معرفی سایت ها و صفحات مجرمانه در سالم سازی فضای مجازی مشارکت کنید.
❌سایت های قمار و شرط بندی
❌و مصادیق مجرمانه
را در پیام رسان های بومی
روبیکا،
سروش،
ایتا
و آی_گپ
به معاونت فضای مجازی دادستانی کل کشور از طریق نشانی @netreport گزارش کنید.
منبع
پایگاه اطلاعرسانی پلیس فتا
🖤رمان شماره👈 هفتـــاد و ســـه🥲🖤
💚اسم رمان؛ #سقیفه
🤍نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
❤️چند قسمت؛ ۴۰ قسمت
با ما همـــراه باشیـــــن🥰👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🖤رمان شماره👈 هفتـــاد و ســـه🥲🖤 💚اسم رمان؛ #سقیفه 🤍نویسنده؛ طاهره سادات حسینی ❤️چند قسمت؛ ۴۰ قس
سلام همراهان گرامی
عزاداریهاتون قبول باشه
خیلی گشتیم که بخاطر این ایام سوگواری یه رمان دلچسب بذاریم
🌱هم معرفتی باشه هم مناسب این ایام
امیدوارم که قدم خیلی کوچیکی برداشته باشم و این رمان رو تا میتونیم پخشش کنیم نذر ظهور کنیم
شاید کسی با خوندن این رمان شیعه شد یا شاید تلنگری پیدا کرد😭🤲
ان شااالله
اللهم عجل لولیک الفرج. الهی امین🤲🤲
این رمان مثل رمان شاهزاده ای در خدمت هست
از اسمش مشخصه که در مورد چیه و کدوم شخصیت از معصومین علیهمالسلام
🍀این شبها برای هم دعا کنیم🤲🖤
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد»
🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة
🌹رمان بصیرتی و معرفتی #سقیفه
🌹قسمت ۱ و ۲
سلام بر بانوی بی نشان،
سلام بر مادر شیعیـان ،
سلام بر مراد عاشقـان،
سلام بر الگوی عارفـان،
سلام بر همسر امیرمؤمنان....
«یا حضرت مادر »،
سلام مان را که از قلبی مملو از محبت تان نشأت می گیرد بپذیر و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهرتان باشیم .
«یا حضرت مـادر»؛
دلمان خون است از شنیدن قصه ی آن میخ خونین، جگرمان آتش گرفته از غصه ی آتشی که بر درب خانهتان افتاد، و قلبمان شکسته از شکسته شدن پهلو و بازوی شریفتان ،
روزها را می شماریم و در انتظاریم تا برسد یوسف گمگشته تان و بستاند ،انتقام این زخم کهنه و این داغ کمر شکن را.....«یا منتقم آل محمد ، العجل العجل العجل»
شهر در هول و هراسی مبهم ،
دست و پا میزد ، انگار مدینه آبستن حوادثی ست.
همگان می دانند که اتفاقی در راه است ، مخلص ترین بندگان خدا ،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیا طلبان ،لحظه ها را می شمارند تا آن زمان موعد فرا رسد.
مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یاالله گویان پا درون خانه ی پیامبر (ص) می گذارند .
بستر پیامبر(ص) وسط اتاق پهن است ،
و حضرت محمد(ص) با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است ،اطراف را از نظر مبارک می گذراند.
همهمه ای در بین جمعیت افتاده بود و هر کدام از عیادت کنندگان حرفی میزد.
پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش ،در دل از خدا کمک طلبید ، می خواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است ،
میخواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود ،گوشزد نماید ، که مبادا فراموش شان شود و حکم خداوند زمین بماند .
پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد ، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر ،ساکت شدند.
و محمد (ص) با لحنی آرام و بریده بریده ، شروع به سخن گفتن نمود :
_سلام یاران و پیروان دین خدا ، خوش آمدید، حال که جمع تان جمع است و بیشتر بزرگان را می بینم ، میخواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید ، هرگز گمراه نخواهید شد ، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا....
زمانی که این سخن از پیامبر(ص) صادر شد ، همهمه ای در بین جمعیت درگرفت ، ناگهان از آن بین دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند ،سر در گوش یکدیگر داشتند ،
اولی به دیگری گفت :
_یعنی محمد(ص) می خواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید ،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر میکند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟
دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت :
_این که واضح است ، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور محمد(ص) چیست!!!
او هر وقت که میخواهد سفارشی کند ، بی شک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی(ع) برمیگردد، کاملا مشهود است که می خواهد واقعه ای را که در #حجةالوداع ابلاغ کرد ، دوباره گوشزد کند ، اگر بگذاریم حرف بزند ،تمام رشته هایمان پنبه می شود....
نفر اول در حالیکه جمعیت را می پایید،سری تکان داد و گفت :
_به خدا که تو راست می گویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی(ع) اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم ، کاش کاری میکردی که محمد (ص)، نتواند به مقصودش برسد.
نفر دوم ، چشمکی به او زد و گفت:
_انگار مرا دست کم گرفته ای ،صبر کن ببین چه میکنم
و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر(ص) می کرد ،گفت : _آهای مردم ، مگر نمیدانید که پیامبر(ص) حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید....
ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند :
_ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ میخواهد، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم...
آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع می گرفت ، خیره در صورت نورانی پیامبر(ص) با صدای خشک و بلند گفت :
_این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی ،مریضی بر بدنشان می افتد، دچار هذیان گویی می شوند ، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید .... بعد از محمد(ص)، قرآن برای ما کافی ست ، مگر کتاب خدا را در بینمان نداریم؟! قرآن هست پس چه نیاز به قلم و دوات....
تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد ،ناگهان....
🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلاماللهعلیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیهالسلام✨صلوات✨
🌹ادامه دارد....
🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤