eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
243 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ گزارش کنیم 🌐هموطن گرامی شما می توانید با معرفی سایت ها و صفحات مجرمانه در سالم سازی فضای مجازی مشارکت کنید. ❌سایت های قمار و شرط بندی ❌و مصادیق مجرمانه را در پیام رسان های بومی روبیکا، سروش، ایتا و آی_گپ به معاونت فضای مجازی دادستانی کل کشور از طریق نشانی @netreport گزارش کنید. منبع پایگاه اطلا‌ع‌رسانی پلیس فتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤رمان شماره👈 هفتـــاد و ســـه🥲🖤 💚اسم رمان؛ 🤍نویسنده؛ طاهره سادات حسینی ❤️چند قسمت؛ ۴۰ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن🥰👇 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🖤رمان شماره👈 هفتـــاد و ســـه🥲🖤 💚اسم رمان؛ #سقیفه 🤍نویسنده؛ طاهره سادات حسینی ❤️چند قسمت؛ ۴۰ قس
سلام همراهان گرامی عزاداری‌هاتون قبول باشه خیلی گشتیم که بخاطر این ایام سوگواری یه رمان دلچسب بذاریم 🌱هم معرفتی باشه هم مناسب این ایام امیدوارم که قدم خیلی کوچیکی برداشته باشم و این رمان رو تا میتونیم پخشش کنیم نذر ظهور کنیم شاید کسی با خوندن این رمان شیعه شد یا شاید تلنگری پیدا کرد😭🤲 ان شااالله اللهم عجل لولیک الفرج. الهی امین🤲🤲
این رمان مثل رمان شاهزاده ای در خدمت هست از اسمش مشخصه که در مورد چیه و کدوم شخصیت از معصومین علیهم‌السلام 🍀این شبها برای هم دعا کنیم🤲🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة 🌹رمان بصیرتی و معرفتی 🌹قسمت ۱ و ۲ سلام بر بانوی بی نشان، سلام بر مادر شیعیـان ، سلام بر مراد عاشقـان، سلام بر الگوی عارفـان، سلام بر همسر امیرمؤمنان.... «یا حضرت مادر »، سلام مان را که از قلبی مملو از محبت تان نشأت می گیرد بپذیر و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهرتان باشیم . «یا حضرت مـادر»؛ دلمان خون است از شنیدن قصه ی آن میخ خونین، جگرمان آتش گرفته از غصه ی آتشی که بر درب خانه‌تان افتاد، و قلبمان شکسته از شکسته شدن پهلو و بازوی شریفتان ، روزها را می شماریم و در انتظاریم تا برسد یوسف گمگشته تان و بستاند ،انتقام این زخم کهنه و این داغ کمر شکن را.....«یا منتقم آل محمد ، العجل العجل العجل» شهر در هول و هراسی مبهم ، دست و پا میزد ، انگار مدینه آبستن حوادثی ست. همگان می دانند که اتفاقی در راه است ، مخلص ترین بندگان خدا ،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیا طلبان ،لحظه ها را می شمارند تا آن زمان موعد فرا رسد. مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یاالله گویان پا درون خانه ی پیامبر (ص) می گذارند . بستر پیامبر(ص) وسط اتاق پهن است ، و حضرت محمد(ص) با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است ،اطراف را از نظر مبارک می گذراند. همهمه ای در بین جمعیت افتاده بود و هر کدام از عیادت کنندگان حرفی میزد. پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش ،در دل از خدا کمک طلبید ، می خواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است ، میخواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود ،گوشزد نماید ، که مبادا فراموش شان شود و حکم خداوند زمین بماند . پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد ، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر ،ساکت شدند. و محمد (ص) با لحنی آرام و بریده بریده ، شروع به سخن گفتن نمود : _سلام یاران و پیروان دین خدا ، خوش آمدید، حال که جمع تان جمع است و بیشتر بزرگان را می بینم ، میخواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید ، هرگز گمراه نخواهید شد ، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا.... زمانی که این سخن از پیامبر(ص) صادر شد ، همهمه ای در بین جمعیت درگرفت ، ناگهان از آن بین دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند ،سر در گوش یکدیگر داشتند ، اولی به دیگری گفت : _یعنی محمد(ص) می خواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید ،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر میکند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟ دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت : _این که واضح است ، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور محمد(ص) چیست!!! او هر وقت که میخواهد سفارشی کند ، بی شک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی(ع) برمیگردد، کاملا مشهود است که می خواهد واقعه ای را که در ابلاغ کرد ، دوباره گوشزد کند ، اگر بگذاریم حرف بزند ،تمام رشته هایمان پنبه می شود.... نفر اول در حالیکه جمعیت را می پایید،سری تکان داد و گفت : _به خدا که تو راست می گویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی(ع) اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم ، کاش کاری میکردی که محمد (ص)، نتواند به مقصودش برسد‌. نفر دوم ، چشمکی به او زد و گفت: _انگار مرا دست کم گرفته ای ،صبر کن ببین چه میکنم و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر(ص) می کرد ،گفت : _آهای مردم ، مگر نمیدانید که پیامبر(ص) حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید.... ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند : _ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ میخواهد، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم... آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع می گرفت ، خیره در صورت نورانی پیامبر(ص) با صدای خشک و بلند گفت : _این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی ،مریضی بر بدنشان می افتد، دچار هذیان گویی می شوند ، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید .... بعد از محمد(ص)، قرآن برای ما کافی ست ، مگر کتاب خدا را در بینمان نداریم؟! قرآن هست پس چه نیاز به قلم و دوات.... تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد ،ناگهان.... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤