سلام با کارهای کوچیک میتونیم حمایت کنیم مثلا پروفایل عوض کنیم یا تو تجمعات شرکت کنیم خیلی عالیه😎😇👏👏👏👏
خوشحالم که شما تو کانالمون هستی☘🌹
#طوفان_الاقصی
سلام مچکرم از حرفاتون🌼🌼 حرف های خیلی قشنگی زدین 👏👏👏👏👏
ما هم دقیقا نظرمون مثل نظر شماست🌸🌻
#طوفان_الاقصی
آب روشون بستن بچه ها رو هم قتل عام کردن🥺🥺🥺آدم یادش به عاشورا میافته🥺👌
#طوفان_الاقصی
وای چقدر خوشحالم شما مخاطب های ما هستید🥺خوش به سعادتتون
میدونین هر کی بوسیله شما بیدار بشه چقدر خوبه
الهی امام زمان جانمون زودتر ظهور کنند🥺🤲
#طوفان_الاقصی
سلام چشم حتما ممنون از دلگرمیتون به حرفتون گوش میدم☺️✌️
#طوفان_الاقصی
هدایت شده از 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
اعضای جدید خیلی خوش اومدین❤️🌟
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
قسمت ۳۱ تا ۵۰ امروز ۲۰ تا میذاریم😍👇
☘☘امروز ۵۱ تا ۶۰ میذارم ☘☘ روزی ۱۰ پارت☘☘☘👇👇👇
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۵۱ و ۵۲
فیلمهایی که از اون دوتا پسره و گفتگوی خودم با مَتِی والوک توی دفترش گرفتم ویواشکی ضبط کرده بودم،
از یه طریق فوق سری فرستادم ایران.
تا هم بررسی کنند و هم اینکه اون دوتا آدمی که با زبان فارسی حرف میزدن و شناسایی کنند.
یه چیزی به ذهنم رسید.به داخل خاک ایران پیام فرستادم:
101_110: _غذا روی اجاق هست؟میخوام وقتی اومدم با کباب بزنم.
(221 من بودم و این کد یا همون متنی
که فرستادم یعنی من دارم میام ایران).
110_101:_مهمون حبیب خداست. کی از شما بهتر؟
وسیله هام و جمع کردم ،
و به حسینی زنگ زدم برام بلیط تهیه کنه. باید منتظر میموندم خودش بلیط و بیاره. حالا میخواست یک دقیقه دیگه بشه، یا اینکه ۱۰۰ روز دیگه.
باید منتظر میشدم.
دیدم بعد از ۳ ساعت خودش اومد درِ خونه ی امنی که توش مستقر بودم. در ورودی باز بود و اومد داخل حیاط .
در ورودی به سالن خونه بسته بود و در زد. از پشت در دیدم خودشه درو باز کردم.
گفت :_فردا صبح پرواز دارید به سمت ایران.
هم دیگرو بغل کردیم.
گفتم:_تا کی باید بمونی اینجا؟
گفت: _هرچی خدا بخواد. فعلا توی ماموریتم. منتظر باشید صبح میام دنبالتون.
بیشتر ازاین نمیتونستم بپرسم.
چون اصول کار اطلاعاتی امنیتی همینه. نباید حتی همکارت هم خبر داشته باشه
چیکار میکنی. این سوالم از روی دلسوزی و برادری بود...بیخیال...
منم هدفم شناسایی مکان مورد نظر و شخص مورد نظر بود که خداروشکر یه روزه انجام شد.
اون روز تا فردا صبح نشستم آنالیز کردم اوضاع رو که ایران رفتم باید دست به کار بشم و اقدام کنم و اینکه چیکار کنم و...
صبح حسینی اومد دنبالم.
من و برد فرودگاه و از هم خداحافظی کردیم.
پروازم نیم ساعت با تاخیر انجام شد.
ولی خلاصه از گِیت پرواز رد شدم و سوار شدم وخوابیدم تا خود ایران.
¤¤تهران پاییز ۱۳۹۵
تاکسی های دم فرودگاه رو سوار شدم. خودم نخواستم بچههای اداره بیان دنبالم. مستقیم رفتم خونه امنی که برام تدارک دیده شده بود از قبل. اونجا منتظرم بودند.
کد ورودی رو دادم و وارد شدم.
یکی از بچه های تشکیلات که اونجا مستقر بود بهش گفتم:
_رو بالا یه سجاده آماده کنید نمازم و بخونم.
نمازم و خوندم و بهم گفتند حق پرست و حاج کاظم طبقه بالا منتظر هستند.
لپ تاپ و برداشتم و رفتم بالا.
بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:
+آقای حق پرست قرار بود آخر قصه رو بشنوید.. اما انگار عجله داشتید درسته؟
_عجله که خیر جناب عاکف، ولی خب این آخرِ بخش اول بود!.
+بله درسته.
حاج کاظم گفت:
_چیکار کردی؟
+عرض میکنم خدمت دو بزرگوار.
بسم الله الرحمن الرحیم...طبق ارتباطی که با متِی والوک داشتم و صحبتهایی که اون درمورد پروژه های علمی و تحقیقاتی داشته و درمورد ارتباطش با ایرانی های داخل و اون دوتا آدمی که من توی شرکتش دیدم که فارسی حرف میزدند و تصاویر مستندش رو فرستادم برای شما در ایران، باید عرض کنم تیمی رو باید تشکیل بدم که روی پروژه سوار بشه. خودم از اینجا چک کنم کارا رو. اون گفته ایمیلش و به کسانی که میخوان کار تحقیقاتی و پژوهشی کنند بدم و باهاش ارتباط بگیرن. باید دست به کار بشم.باید یک نفرو یا خودمون بفرستیم جلو تا باهاش مذاکره علمی کنه و یا اینکه منتظر بمونیم ببینیم خودشون چه شخصی و میخوان شکار کنند.
یه کم دیگه باز براشون از آنالیزهایی که توی این سفرکوتاه داشتم گفتم.
قرار شد بریم اداره.
سه تایی رفتیم اداره و از هم جدا شدیم و هرکی رفت دفترش.
فورا با پیمان و سیدرضا جلسه گذاشتم.
اون نفر سومی هم که توی آب نمک خوابونده بودمش، همچنان نگهش داشتم و وارد معرکه نکردمش تا به وقتش.
اومدن دفترم و نشستیم.
شروع کردم:
_بسم الله الرحمن الرحیم...سیدرضا جان بهم بگو توی این یکی دو روزی که اونور بودم من، چی کار کردی؟
+حاج عاکف با بررسی هایی که من روی سایت اینا داشتم و ارتباط بعضی ها از ایران با این شرکت، اینطور که معلومه اینها دارن نزدیک به موعد مقرر میشن برای ورود به ایران.
_چطور ؟ مگه چی شده که این و داری میگی؟
+چون صحبت از یک مصاحبه حضوری میکرد.
_جالبه !!! پس باید منتظر بود. مصاحبه توی ایران!!! خیلی پس جالب میشه قضیه....شما چیکار کردی پیمان؟
××من در مورد اون دونفری که فرمودید بررسی کردم. اون دوتا جوونی که شما توی فرانسه فیلمش و برامون فرستادی، از دانشجوهایی هستند که مشکل امنیتی داشتند و الان هم توی اون شرکت هستند و دارند کار میکنند.
گفتم:_پس اون یه شرکت نیست. در #پوشش یک شرکت هست که دارند اقدام علیه ما میکنند. میخوام بدونم....
✍ادامه دارد....
👈 #کپی_فقط_با_ذکر_منبع
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
🌷نویسنده؛ مرتضی مهدوی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷