eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥ 💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۲۱۷ و ۲۱۸ _بگم آقا ؟ +لا اله الا الله... _آقا عصبی نشو.. چشم میگم.. راستش آقا، من یه روزی دم در خونه بودم و بیکار ایستاده بودم داشتم به فوتبال بچه‌های کوچه نگاه میکردم. دیدم یه آقا و خانمی با ماشین شاسی بلند که نمیدونم اسمش چی بود اومدن...اومدن جلوی خونه ترمز زدن و همونطور که توی ماشین نشسته بودن، راننده شیشه رو داد پایین و گفت داریوش تو هستی؟ منم گفتم چطور؟ گفت هستی یا نه؟ گفتم فرض کن هستم.. حالا حرفت و بزن...بعد یارو از ماشین پیاده شد... +اون زن و مرد کی بودن. ببینیشون الان میشناسی؟ _آره آقا +کی بود؟؟ اسمش و مشخصاتش چی بود؟ _چندباری که دیدم، زنه اسمش فکر کنم شیدا...شیوا... یا شیما، بود، مرده هم اسمش آرمین، یا رامین، یا رامتین.. یه همچین چیزایی بود فکر کنم.. چون من زیاد ندیدمشون و اسمشونم زیادتکرار نمیکردن. (خب شیوا رو دستگیر کرده بودیم و اون پسره هم که کشته شده بود. برای همین چیزی بهش نگفتم که الان شیوا هم اینجاست توی همین ساختمون) گفتم: +خب بعدش _پیاده شد و بهم گفت که ما از شرکت (....) میایم. قبلا درخواست کار داده بودی؟ منم گفتم آره. ولی اون شرکت نه. اوناهم گفتند که اسم شرکت عوض شده. فوری دستم و آوردم بالا ، و از دوربین اشاره زدم به عاصف که بیاد توی اتاق. چند دیقه بعد عاصف اومدو در زد. چشم بند داریوش و زدم که عاصف و نبینه. درب و باز کردم وعاصف اومد داخل اتاق بازجویی. بهش گفتم: + یه زحمت بکش برو پایین و همین الان شرکت کاریابی(....)در چالوس و بررسی کن. تموم افرادش واز طریق فیروزفر توی چالوس پیگیری کن و شمارهاشون و با مجوز قضایی رهگیری کنیدوتماس و پیامای مشکوک و بررسی کنید. چون شیوا و آرمین اونجا آدم داشتن. بعد ازشناسایی ومطمئن شدن به فیروزفر بگید برن دستگیر کنن و فوری بیارنشون تهران. بیسیمتم بزار اینجا، کاری باهات داشتم دوساعت نیای بالا. عاصف رفت و منم رفتم سراغ داریوش. رفتم نشستم وبهش گفتم: +خب ، اِدامش و بگو. بهت دیگه چی گفتند؟ _راستش آقا بعدش بهم گفتند که فردا ساعت ۱۰ صبح همدیگرو باید ببینیم. + تو هم رفتی؟ _بله، منم پذیرفتم و همدیگرو فرداش دیدیم. وقتی که همدیگرو دیدیم سر حرف باز شد و بهم گفتن که ما کارمون خیلی خاص هست با تو. میخوایم یه کم بازی کنیم در واقع. بازی میکنیم و پول میگیریم. هم ما و هم تو به داریوش گفتم: +اینارو کی بهت گفت؟ _اون مرده.. زنه هم تا حدودی همین چیزارو میگفت. بعد بهم گفتند که میخوای یک جا ، دویست میلیون پول گیرت بیاد؟ +تو چی گفتی؟ _ بهشون گفتم کی هست بدش بیاد. +چی میخواستند ازت؟ دیدم سرش وانداخت پایین و حرف نمیزنه. یه دونه محکم مشت زدم روی میز و داریوش مثل برق گرفته ها پرید. بهش گفتم: +یه بار دیگه ادا_اتفار دربیاری برام و بخوای ساکت بشی، خودت میدونی.. اوقات من و تلخ نکن. یه سوال و یکبار میپرسم.. وگرنه از الان به بعد اولی رو جواب دادی که دادی، و اگر ندادی با چگ و لگد مجبوری جواب بدی.. حالا حرف بزن. _چشم آقا... راستش اونا بهم گفتند یه همسایه داری اینجا، که هر از گاهی میاد اینجا سر میزنه. احتمالا تا چند روز دیگه میاد. بهم گفتند تو باید دهنت قرص باشه. اگر چیزی بخوای بگی از این بازیمون به کسی ، میندازیمت بیرون.. این خانومه طبق آماری که ما داریم تا یکی دو روز دیگه اینجاست. موقعی که اومد اینجا... +اومد اینجا چی؟ _آقا عصبی نشو بهت میگم همه چیز و. +عصبی نیستم داریوش.. بگو فقط.. چون دارم عصبی میشم. چه غلطی باید میکردی؟ هان؟ _گفت وقتی اومد اینجا.. بعدش یهویی حرفش و اون مرده قطع کرد و بهم نگفت که دیگه وقتی اومد اینجا چیکار کنم... فقط اون زنه بهم گفت تو بچه ای .. بهتره بازیت ندیم.. منم اصرار کردم که تورو خدا بهم بگید داستان چیه. هرکاری بگید میکنم.. فقط واقعا دویست میلیون بهم میدید؟ +اونا چی گفتند؟ _گفتند اگر قول بدی دهنت بسته بمونه و کارت و درست انجام بدی، آره بهت بیشتر هم میدیم. بعدش گفتند که یه خانومی قراره بیاد اینجا. همسایتونه.. مادر عاکف سلیمانی. راضیه اسمشه. بعد بهم گفتن داریوش خان شناختی کی و میگیم دیگه.. منم گفتم آره.. +منظور اوناهم مادر من بود... _بله دقیقا.. +چی خواستند ازت. _اون روز تا همینجا گفتند فقط.. احساس کردم اونا فقط میخوان ذهنم و درگیر کنند و من و به طمع پول وادار به کاری کنن که نمیدونستم چیه تهش.. ولی من فقط برام پول مهم بود.. فرداش دوباره اومدن خونه ما...... ✍ادامه دارد.... 👈 https://eitaa.com/kheymegahevelayat 💠نویسنده؛ مرتضی مهدوی 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📲 اختلال در پیام‌رسان ایتا(قطع شدن ایتا) 🔸متأسفانه روز گذشته ساعاتی ارسال و دریافت پیام در ایتا دچار اختلال شد. 🛑مدیر روابط‌عمومی این پیام‌رسان گفت: دلیل بروز مشکل، اشکال فنی در مرکز داده ها بوده است ✍پی‌نوشت‌: واتساپ و با وجود اون همه منابع عظیم‌شون هم بارها و برای ساعت‌ها و روزها قطع شده بودن اما به‌خاطر فرهنگ اشتباه در بین برخی از مردمان ما، پیامرسانی مثل که با وجود امکانت و منابع کم نسبت به تعداد کاربران خیلی عملکرد خوبی داره اگه یک ساعت مشکل فنی در سرورهاش بخاطر زیادبودن کاربرها و کمبود سرور پیش بیاد؛ به‌خاطر قطع شدنش میگن ای داد بیداد این بود پیامرسان داخلی!! 👈ولی این اعتراض وارد نیست شما برید پیامرسان‌های بزرگ دنیا رو ببینید؛ 👈باوجود منابع زیاد بعضی اوقات برای ساعت‌ها یا برای چندین روز دچار قطعی می‌شن اما این‌جور وقتا به پیام‌رسان خارجی که می‌رسه این وضعیت طبیعی دیده می‌شه!!🥴 ✅پس ایرادی به ایتا و تیم ایتا چندان وارد نیست؛ چرا که تیم پشتیبانی ایتا با وجود امکانات کم و منابع محدود، عملکرد خیلی خوبی دارن و این قطعی گاه‌و‌بی‌گاه ایتا هم به‌زودی تموم میشه ان‌شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خیلی مچکرم از دلگرمیتون من با حرفای شما انرژیم چند برابر میشه❤️❤️ چشم حتما میگردم ببینم اسم رمانی که گفتین چیه میخونمش خوب بود حتما میذارم🥰🌹
🌱سلام یاسمن جان واقعا خیلی ناراحت شدم الهی خدا کمکت کنه بتونی زودتر نجات پیدا کنی🥺🤲 دوستان میبینین از این نمونه‌ها زیاده تو پیامای ناشناس ببینین خودتون قضاوت کنین 🌱🌱سلام خیلی خوش اومدین متشکرم که به من اعتماد کردین🌹❤️ 🌱🌱🌱با نظرای خوب شما دلگرم میشم خواهر گلم 🌸🌸
🌱سلام عزیزم جالبه عجب جوابی نویسنده بهتون داده من واقعا نمیدونم چی بگم🥺ببینین دوستان اینم یه نمونه دیگه🤧 🌱🌱سلام چشم میخونم خوب بود میذارم ¤¤رمان پایان یک عشق¤¤ 🌱🌱🌱سلام دقيقا درست گفتین👏👏👏 خیلی از همین عاشقانه‌ها مخصوص ادمای متاهله نه مجرد در سن بلوغ😑 🌱🌱🌱🌱سلام بله همه رمانهاشون رو گذاشتیم این لیستش هست👇 https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/7424
🌱سلام مچکرم باشه چشم میگردم پیدا کنم میخونمش خوب بود حتما میذارم ¤¤پیام یک عشق¤¤ 🌱سلام من رفتم کانالشون ولی اجازه کپی نمیده چون هم داره از این راه کسب درامد میکنه هم کانال vip داره چندین بار هم نوشته که راضی نیستم از هیچ طریقی کپی بشه رمانم برای همین شرمنده نمی‌تونم بذارم چون واقعا نویسنده‌ش راضی نیست 🌱🌱🌱سلام رمان" او را "نکته منفی نداره علت بعضی از رمانها که نمیذاریم اینه که یا نویسنده راضی نیست یا کتاب هست و چاپ شده رمان او را چون چاپ شده لینکش هم برداشتن از سایت برای همین درست نیست ما پخشش کنیم تو مجازی بهرحال نویسنده‌ش زحمت کشیده 🌱🌱🌱🌱سلام رمان عاشقانه داریم بعدش اونو میذاریم ولی چشم عاکف سری ۳ و ۴ هم میذارم🌹