🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۶۷ و ۶۸
سمیرا درحالیکه با گل توی دستش ور میرفت گفت:
_میای باهاش فال بگیریم
نگاهم درحالیکه به گل بود گفتم:
_فال؟!!!
+آره دیگه، همین که گلبرگاشو بکنیم
_وای از دست تو دختر، اون از کارات تو گلزار شهدا، اینم از فال گرفتنت
خندید و گفت:
_مگه چیه، چیکار کردم خب
خندیدم و فقط سری از تاسف تکون دادم، یعنی این دختر آدم نمیشد ..
قرار بود امروز بریم سینما که من پیشنهاد دادم بریم گلزار، گرچه سمیرا اول مخالفت کرد ولی تونستم راضی اش کنم، البته آخرش پشیمون شدم از دست کارای سمیرا ..
انقدر تو گلزار اومد و رفت، یه بار گل بخره برا خودش، یه بارم گیر داده بود با شهدا یه بستنی بزنیم، یه بار هم شروع کرد به سلفی گرفتن که ترجیح دادم دیگه برگردیم خونه قبل اینکه اوضاع بدتر بشه ..
نفسمو دادم بیرون که گفت:
_خب شروع میکنم،
کمی فکر کرد و گفت:
_ آهان!
گلبرگ اول رو کند و گفت:
_یه خواستگار خوب میاد برام
گلبرگ بعدی:
_یه خاستگار بد میاد
و همینجور ادامه میداد،
دیگه واقعا از خنده نمیدونستم چیکار کنم
من- سمیرا خیلی دیوونه ای
به صورت خیلی جدی گفت:
_حواسم رو پرت نکن جای حساسشه
من فقط به کاراش میخندیدم..دیگه گلبرگ ها داشت تموم می شد، آخریش رو کند و گفت:
_یه خواستگار خوب میاد
بعدم با خوشحالی گفت:
_ آخ جووون
خندیدم و گفتم:
_آخرش من دیوونه میشم از دستت دختر
کمی هر دومون خندیدیم که پرسیدم:
_حالا خواستگار خوب از نظرت یعنی چی؟؟
- یعنی اینکه خوب باشه دیگه، خوش اخلاق، پولدار، خوش قیافه، با شخصیت، تحصیل کرده…
- خب حالا اگه همه شرایط رو داشته باشه بجز اینکه خیلی ام پولدار نباشه چی؟!
یه کم قیافشو کج و کوله کرد و گفت:
_خب حالا باید ببینم اخلاق و شخصیتش خوب هست یا نه!!
- خب اگه یه کمی هم رو حجابت حساس باشه چی؟!!
نگاهم کرد و گفت:
_وای یعنی یه دیوونه باشه مثل تو
- خواهش میکنم عزیزم، پذیرای توهینات سبزتان هستیم
- خب راست میگم دیگه، آدم این همه عبادت میکنه که چی، پس خودمون چی، عشق و حالمون چی میشه
- خب سمیرا جان، ما عبادت میکنیم که شاید تو مسیر بندگی قرار بگیریم، اصل عبد شدنه نه عابد شدن!!
- اینا که گفتی یعنی چی؟!!!
سرمو تکون دادم و گفتم:
_هیچی ولش کن
کمی تو سکوت قدم زدیم تا کوچه مون راهی نمونده بود، تو این سالها که با سمیرا دوست بودم تمام تلاشمو تو موقعیت های مختلف بکار میبستم که بتونم کمکش کنم تا #تغییر کنه، ولی نمی خواستم مستقیم وارد بحث بشم، اما هر بار هم تقریبا با شکست روبرو میشدم،
باید یه چیزی دل سمیرا رو میلرزوند ..
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💜 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۶۹ و ۷۰
و من هنوز نمیدونستم اون چیه ..تو افکار خودمم غرق بودم که گفت:
_#عبدشدن خیلی سخته ها .. نه؟؟
کمی مکث کرد و گفت:
_باید از #خودت بگذری!!
از جمله اش کمی تعجب کردم، یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم
داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود، یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،
دلم یه جوری شده بود، یه جورِ خاص،نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد،
نگاهی به آسمون کردم،احساس میکردم غم آسمونو گرفته،
از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم،
جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی، چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن،
از حرکت ایستادم،
سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد، به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد،
داشت چه اتفاقی میفتاد ..
انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم ..به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..
یکیشونو صدا زدم:
_ ببخشین خانم
خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد،میخواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش ..
سمیرا زودتر از من گفت:
_چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟
خانمه نگاهش رنگ غم گرفت
- پسر آقای حسینی #شهیــد شده
صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم،
آقا هادی قرار بود بیاد، قرار بود دو سه روز دیگه برگرده، اما نه اینجوری،
نه، امکان نداشت،
فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد …
آخ عاطفه …عاطفه ……
#دلم_یه_جوریه_ولی_پر_از_صبوریه
#ببین_چقدر_شهید_دارن_میارن_ازسوریه
کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم، همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..
نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..
چقدر درد داشت....
از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین ..
وای که حال امام حسین “علیه السلام “
چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون #علی_اکبر اش رو بیاره ..
چه حالی داشتی مولای من اون لحظه ..
چه حالی …
با یادآروی روز عاشورا....
اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب”
گفتم
تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود ..
نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد...
که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود ..
با دستمال اشکامو پاک کردم
آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..
اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💜 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨اِلهي لا تُؤَدِّبْني بِعُقوبَتِکْ✨
💠چله حدیث کسا💠
روز 8⃣1⃣
جمعه پانزدهم تیر ماه
بیست و دوم شوال
#برای_هم_دعا_کنیم
✨ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
📡دفاع همچنان باقیستـ...📺
تا #قبل_از_۹_شب 👉 وقت هست هر کی دوست داره تعداد صلوات رو بگه
🌴ثواب صلوات امروز شهید مدافع حرم
شهید محمدتقی سالخورده 🌴
براشون کم نذاریم😢 بسم الله....
🌼 گذری بر زندگی شهید سالخورده 🌼
شهید محمدتقی سالخورده🌷 در سايه محبت هاي پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکي را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت .
🌼 محمد تقی در فروردین 1385 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و تحصیلاتش را در مقطع لیسانس نظامی از دانشگاه امام حسین با موفقیت پایان رسانید .
🌼 شهید بزرگوار در مهر ماه سال 1390 ازدواج نمود با دختری از تبار سادات به نام سیده نرگس قاسمی ازدواج کرد 💍 و از ایشان یک دختر 👧 به نام زینب به یادگار ماند که متولد 1393/05/16 است .
🌼 محمدتقی سالخورده عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در یگان ویژه صابرین در لشکر 25 کربلا به اسلام خدمت می کرد . ایشان به عنوان مستشار در تاریخ 1394/07/19 به کشور سوریه اعزام شد 🚶و به مدت 56 روز در ماموریت بود و در 1395/01/14 برای دومین بار به کشور سوریه اعزام شد و در 1395/01/21 در شهرک خان طومان استان حلب شهد شیرین شهادت 🌷 نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت .
این شهید بزرگوار دومین شهید مدافع حرم شهرستان نکا و هفدهمین شهید مدافع حرم استان مازندران هستند. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
✨ اللهم الرزقنا 🌷 شهادت 🌷 فی سبیلک✨
منبع
http://basijtabari.rzb.ir/post/1082
#زندگی_کردن_ما_چقدر_به_شهید_نزدیکه!؟
🏡 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده🌷
✨ تولد: 1365 ،روستای شهاب الدین،نکاء
✨شهادت: 21فروردین 95، خان طومان .
✨ پاسدار تکاور گردان صابرین لشگر 25کربلای مازندران .
#شادی_روح_شهید_پشت_ولایت_را_خالی_نکنیم
🌺 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
بریم نماز... ✨🌷😢👣✨.....
#عشـــــقــ_قیمت_ندارهــ
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💕خصوصیات اخلاقی شهید از زبان مادر گرامی شان
🌹 بسیار مهربان و دلسوز بود و علاقه خاصی به رهبری داشتند. همیشه میگفت هر چه آقا گفت باید همان شود و باید همه ما تابع امر ولی فقیه باشیم.👌👌
اهل نماز شب بود.🌙
همرزمانش میدانند زمانی که در عملیات بود زیر نور ماه نماز شب میخواند و همچنین بسیار صبور بود.
اهل ورزش و مربی ورزش رزمی بود. کنار خانه باشگاه ورزشی ساخت تا جوانان و نوجوانان روستا از این فضا برای ورزش استفاده کنند.
🍃🌼🍃🌹🍃🌼🍃🌹🍃🌼🍃🌹
حرف آخر والدین شهید
مادر شهید 👈 حرف آخر آنکه دشمن امروز میخواهد اسلام را به هر نحوی از بین ببرد و با حمله به حرم اهل بیت تلاش میکند اسلام را در جهان محو کند. باید حواسمان باشد جوانان ما سرمایههای انقلاب هستند قدر خود را بدانند. دختران ما به حفظ حجاب خود اهمیت دهند و با تمام وجودشان پایبند این ارزشها باشند.👌👌
پدر شهید 👈 مردم بدانند شهدای ما چه شهدای 8 سال دفاع مقدس و چه شهدای مدافع حرم، حق زیادی بر گردن ما دارند. بسیاری از این شهدا فرزندان کوچک و خردسال دارند که با ایثار و گذشتن از جان خود به ما درس شهامت و ایستادگی را آموختند. به همین دلیل باید همه پیرو راه شهدا باشیم باید پیرو خط رهبر باشیم تا شرمنده خون شهدا نشویم.
✨ اللهم الرزقنا🌷 شهادت 🌷 فی سبیلک✨
منبع
http://defapress.ir/fa/news/241498
#شادی_روح_شهید_حرمت_امانت_خدا_را_نگهداریم
#چهره_مو_اندام_همه_امانت_خداست
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5