🌴رمان جذاب #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴قسمت ۱۶۰
پیش چشمانمان آبی زیبای دریا بود و زیر پایمان تن نرم و خیس ماسههای ساحل، و سرانگشت نرم و با طراوت باران بر سرمان دست میکشید
تا ایمان بیاوریم که پروردگارمان برایمان از هیچ نعمتی دریغ نکرده است.
حالا ساعتی میشد مژدگانیِ نعمت که نه، برکت تازهای را در زندگیمان شنیده بودیم که نازنین خفته در وجودم، همانطور که مجید دلش میخواست، دختری پُر ناز و کرشمه بود
و مجید چه ذوقی میکرد و چقدر قربان صدقهاش میرفت و من که بازنده شرط بندی بر سر پسرم شده بودم، سرمستِ حضور دخترم، شادتر از هر برندهای، صورت ظریفش را پیش چشمانم تصور میکردم که در خیالم از هر فرشتهای زیباتر بود.
از وقتی نتیجه سونوگرافی را گرفته بودیم،
با اینکه باران میبارید، به خانه نرفته و به خیال قدم زدن در امتداد خط بیکران ساحل دریا، آن هم در خنکای لطیف اواخر دی ماه بندر و زیر بارش باران خوش عطرش، به میهمانی خلیج فارس آمده بودیم.
موهای مجید خیس شده و به سرش چسبیده بود و صورتش زیر پردهای از رطوبت باران همچنان از شادی میدرخشید. هر چه اصرار میکردم تا چتر را بالای سر خودش هم بگیرد، قبول نمیکرد و چتر بزرگ و مشکی رنگش را طوری بالای سرم گرفته بود که کاملاً از بارش باران محفوظ باشم و تنها از رایحه مطبوعش لذت ببرم که میترسید سرما بخورم و دخترکمان اذیت شود.
به خاطر بارش به نسبت شدید باران، ساحل خلوت بود و حالا که وزش شدید باد هم اضافه شده و همان چند نفری هم که روی نیمکتها به تماشای دریا نشسته بودند، کم کم پراکنده میشدند و ما همچنان به تفرج ساحلیمان ادامه میدادیم که اگر تمام دنیا هم زیر و رو میشد، نمیتوانست حال خوش ما را به هم بزند چه رسد به این باد و باران رؤیایی!
صدای دانههای درشت باران که حالا زیر فشار باد بر سقف چتر تازیانه میزد، در غرش غلطیدن امواج طوفانی روی سینه ماسهها میپیچید
و احساس میکردم زمین و آسمان هم به شادی دل من و مجید، به وجد آمده و جشن پُر سر و صدایی به راه انداختهاند. مجید همانطور که دسته چتر را محکم گرفته بود تا در باد کمتر تکان بخورد، با صدایی که در دل هیاهوی ساحل طوفانی خلیج فارس گم میشد، با دلواپسی زیر گوشم زمزمه کرد:
_«الهه جان! یخ نکنی! اگه سردت شده، برگردیم.»
و من حسابی سرِ ذوق آمده بودم که با صدای بلند خندیدم و میان خنده پاسخ دادم:
_«نه مجید جان! سردم نیس! خیلی هم عالیه!»
ولی حریف کمردردم نمیشدم که به همین چند قدم شدت گرفته و دیگر نمیتوانستم ادامه دهم که از حرکت ایستادم و مجید که این چند ماهه به حالم عادت کرده بود، نگاهم کرد و با نگرانی پرسید:
_«کمرت درد میکنه الهه جان؟»
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و همانطور که با هر دو دست کمرم را گرفته بودم، به دنبال نیمکتی برای نشستن به اطرافم نگاه میکردم که تمام صفحه کمرم خشک شده و نمیتوانستم قدم از قدم بردارم.
به هر زحمتی بود چند قدمی را به آهستگی برداشتم تا به نیمکتی که در چند متریمان بود، رسیدیم. دستم را به لبه نیمکت گرفتم و خواستم بنشینم که مجید چتر را به دستم داد و زودتر از من روی نیمکت نشست.
تازه متوجه شدم که میخواهد خیسی نیمکت را با شلوارش خشک کند که خندیدم و گفتم :
_«خُب میگفتی من دستمال کاغذی بدم!»
کمی خودش را روی نیمکت جابجا کرد تا خوب خشک شود و بعد بلند شد تا من بنشینم و با لبخندی غرق محبت جواب داد:
_«این سریعترین روشی بود که به ذهنم رسید!»
و همچنانکه کمکم میکرد تا روی نیمکت بنشینم، ادامه داد:
_«میخواستم کمتر معطل شی و زودتر بشینی.»
و باز چتر را از دستم گرفت و کنارم نشست. نگاهی به شلوار مشکی رنگش که از خاکِ خیس روی نیمکت، گِلی شده بود، کردم و گفتم:
_«شلوارت کثیف شده!»
از زیر چتری که بالای سرم گرفته بود، نگاهم کرد و با مهربانی جواب داد:
_«فدای سرت الهه جان! میرم خونه میشورم.»
و بعد مثل اینکه موضوع جالبی به ذهنش رسیده باشد، صورتش به خندهای شیرین گشوده شد و با لحنی پُر شور پرسید:
_«الهه! اسمش رو چی بذاریم؟»
پیش از امروز بارها به این موضوع فکر کرده و هر بار چندین نام پسرانه انتخاب کرده بودم و حالا با دختر شدن کودکم، هیچ پیشنهادی نداشتم که باز خندیدم و گفتم:
_«نمیدونم، آخه راستش من همش اسمهای پسرونه انتخاب کرده بودم!»
از اعتراف صادقانهام، از تهِ دل خندید و با شیطنتی که در صدایش پیدا بود، جواب داد:
_«عیب نداره! چون منم که درست حدس زده بودم، هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم!»
و بعد آغوش سخاوتمند نگاه عاشقش به سمت چشمانم گشوده شد و با آهنگ دلنشین صدایش ادامه داد:
_«همه زحمت این بچه رو تو داری میکِشی، پس هر اسمی خودت دوست داری انتخاب کن الهه جان!»
🌴 ادامه دارد..
🌴نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
🌴https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌴🌴🐎🌴🐎🐎🌴🌴 📢📢دوست داری چله بگیری اونم چله نوکری امام حسین .ع. ؟؟📢📢 سلام خدمت دوستای گل جدید و قدی
یه توضیح بدم خدمت عزیزانی که از جمعه دوست دارن تو چله نوکری باما همراه باشن؛ 😊👇
👈برای چله گرفتن اصلا نیاز نیست اعلام کنین
فقط نیت مهمه و انجام عمل همین...
از اذان صبح🌌 تا ساعت ١٢شب 🕛 وقت دارید بخونین😎
🍃🌹 زندگینامه شهید 🌹🍃
🌻 شهید حسن طهرانی مقدم ۶ آبان ماه ۱۳۳۸ در محله سرچشمه تهران متولد شد و در ده سالگی به فعالیتهای مسجدی در مسجد زینب کبری(سلام الله علیها) وارد شد.
🌻 در مسجد زینب کبرای سرچشمه، زیر نظر آیتالله سیدعلی لواسانی امام جماعت و مدیر مسجد، تعلیمات دینی و مقدمات آشنایی با اسلام را فرا گرفت و به همراه برادرانش در گروه سرود مسجد شروع به فعالیت کرد. این گروه سرود، هسته اصلی گروه سرودی بود که در روز 12 بهمن 57 در فرودگاه مهرآباد و در مراسم استقبال از امام(رحمه الله علیه) به اجرای برنامه پرداخت.
🌻 قبولی در دانشگاه در مقطع کاردانی؛سال 1356
شهید بزرگوار حاج حسن طهرانیمقدم پس از پایان دوره تحصیلات متوسطه در رشته صنایع(برش قطعات صنعتی) در مقطع فوق دیپلم مدرسه عالی تکنیکیوم نفیسی پذیرفته شد.
🌻 همراهی در مبارزات انقلابی؛ 1357
همزمان با اوجگیری فعالیت انقلابی، تحت تاثیر برادرش (محمد) به صف انقلابیون پیوست. او در روزهای منجر به پیروزی انقلاب به اتفاق دوستانش در فعالیتهای زیرزمینی، نارنجکهای دستی 💣 میساخت که با استفاده از سه راهی لوله آب تولید میشد. شب 22 بهمن در میدان امام حسین(فوزیه سابق) با پرتاب نارنجک دستی یک خودروی نظامی ارتش را مصادره و سرهنگ سوار بر خودرو را به اسارت درآورد.
🌻 حسن طهرانی مقدم در سال 1358، در مقطع لیسانس رشته مهندسی صنایع پذیرفته و به اخذ مدرک مهندسی در این رشته موفق شد.
🌻 طهرانی مقدم در 21 سالگی و در ابتدای شکلگیری رسمی سپاه پاسداران، به عنوان مسئول اطلاعات منطقهی 3 سپاه شمال، مشغول به فعالیت شد و تا 59/7/31 در این سمت باقی ماند. در زمان بروز ناآرامیها در نقاط مرزی که مهمترین آنها حوادث تجزیهطلبانه در کردستان بود، سپاه را در 15 ماه اول عمر خود متوجه ضرورت تقویت صبغه نظامی کرد.
✨ اللهم الرزقنا 🌷 شهادت 🌷 فی سبیلک✨
منبع
http://www.hamshahrionline.ir/details/203522
💚 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷شهید حسن طهرانی مقدم🌷
✨تولد : ۶ آبان ۱۳۳۸ ، محله سرچشمه تهران
✨شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ، پادگان امیرالمؤمنین (مدرس) در حوالی بیدگنهٔ ملارد ، بر اثر انفجار
✨لقب : پدر موشکی ایران
✨فرماندهی مسئول سازمان جهاد خودکفایی سپاه پاسداران
✨متاهل 👈همسر : الهام حیدری
فرزندان: زینب، حسین، فاطمه و زهرا
#خداکند_شرمنده_نباشم
💍 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽کلیپ
تصاویر از 🌷سرلشکر تهرانی مقدم🌷
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
خدمات ارزنده شهید طهرانی مقدم👌👌
👣 تلاش برای استقلال در صنعت موشکی 👈 1365
🌹 از 20 مرداد 1365 تا 10 دی 1365 بعد از عملیات والفجر 8 و قبل از کربلای 4، لیبیاییها در همکاری موشکی کارشکنی کردند و ما توان جواب دادن نداشتیم. ما در 20 مرداد 1365، پالایشگاه نفتی الدوره عراق را زدیم. در این مقطع پنج موشک 🚀 زدیم ولی به دلیل کارشکنی لیبیاییها 35 روز توان پاسخ نداشتیم. لیبیاییها 38 ایراد روی سکوی قطعات گذاشته بودند. بعضی از قطعات همزمان با مذاکراتی از کره شمالی وارد شد.
🌹 به روایت محسن رضایی: «قذافی فکر کرده بود با دادن تعدادی موشک 🚀 میتواند دل مارا به دست بیاورد و امام بعد از گذشت چند سال از انقلاب به او اجازه ملاقات میدهد که به ایران بیاید، بنابراین چندین موشک به همراه لانچر پرتاب و تعدادی کارشناس را به ایران فرستاد. همین که ما مشغول کار با آنها شدیم، شنیدیم که پادگانی که برایشان در نظر گرفتهایم را ترک کردهاند و به همراه قطعاتی از موشکها به سفارت لیبی رفتهاند، به طوری که نمیتوان از موشکها استفاده کرد. حسن و تیمش ظرف دو ماه این موشکها را عملیاتی کردند و به محض اینکه عراق موشک زد، ما هتل الرشید را که محل تجمع دیپلماتها بود زدیم».✌️
👣 راهاندازی یگان موشکی حزبالله در لبنان به روایت برادر 👈 1366-65
🌹 محمد طهرانی مقدم برادر شهید از این رویداد چنین سخن میگوید: «حاج حسن حتی به لبنان هم آمد و یگان موشکی 🚀 حزبالله را در آنجا ایجاد کرد. تقریباً در سال 66-65 بود. بچههای حزبالله لبنان بسیار دوستدار حاج حسنآقا بودند. با کارهایی که ایشان انجام داد، حزبالله موفق به تجهیز سلاحهایی شد که هرگاه صهیونیستها شرارتی میکردند، با پاسخ دندانشکن مواجه میشدند. باید بگویم بهترین هدیه حاج حسن آقا🎁 به مردم و حزب الله لبنان، آموزش و انتقال تجربیات موشکی به این کشور بود، به طوری که در جنگ ۳۳ روزه و جنگ ۲۲ روزه غزه، پیروزی حزب الله ✌️ و بچههای حماس علیه صهیونیستها مدیون همین آیندهنگری ایشان بود که رزمندگان حزبالله را آموزش دادند. از همین طریق بود که حزبالله توانست سیستم موشکیاش را ایجاد کند و نه تنها مانع پیشرفت رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان شد بلکه تمام نقشههای صهیونیستها را نقش بر آب کرد». ✊✊
✨ اللهم الرزقنا 🌷 شهادت 🌷 فی سبیلک ✨
منبع :
http://www.hamshahrionline.ir/details/203522
#زندگی_ما_چقدر_شبیه_شماست! ؟
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5