وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت:
خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
🌷3فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر علی خلیلی را گرامی می داریم.🌷
#شهیدعلی_خلیلی
#خاطره_شهدا
↙️"بپیوندید" ↙
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌹زندگینامه شهید علی خلیلی🌹
علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد
شهید علی خلیلی ناهی امر به معروف نهی از منکر قبل از نائل شدن به درجه رفیع شهادت در گفتوگو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، در مورد درگیری خود با اشراری که سال 90 قصد تجاوز به یک خانم را داشتند، گفت: نیمه شعبان دو سال پیش به نظرم ساعت دوازده شب بود که میخواستیم دو نفر از دوستانم را به خانهشان در خاک سفید برسانم که دیدیم پنج، شش نفر در حال اذیت دو خانم هستند و به زور میخواستند وی را سوار ماشین کنند
او گفت : دوستان من به دلیل پائین بودن سنشان جلو نرفتند اما من به آن افراد تذکر دادم و گلاویز شدیم و یکباره چاقویی که نمیدانم از کدام سو، نثار ما شد
شهید خلیلی با بیان اینکه چاقو به ناحیه گردنم و شاهرگ خورده بود، اظهار کرد: من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتور سواری بلد بود آنها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت
وی میگوید که من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند؛ ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر تا نیم ساعت دیگر مریضتان را به یک بیمارستان مجهز نرسانید وی جان به جان آفرین تسلیم میکند
«دوستان من را به بیست و شش بیمارستان دیگر هم بردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمیکرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند»
#شهیدعلی_خلیلی
#شهید
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
گلویی باز با تیغ آشنا شد
جوانی هیأتی حاجت روا شد
همان وقتی که خونش بر زمین ریخت
به خود گفتم که تهران
کربلا شد
#شهیدعلی_خلیلی
#شهید
#شعر
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
قرار بود با علی بریم سازمانی که میخواستن از او تقدیر کنند.تقدیر که نشد هیچ به او بی احترامی هم شد..وارد ماشین شدیم من به علی گفتم علی جان شرمنده ام، اینها گفته بودن میخواهیم از یک جانباز فرهنگی تقدیر کنیم.علی گفت: مگه برای اینا رفته بودم ، بی خیال حاجی..
این روحیه علی ، این بی توقع بودن و بی منت کار کردن علی ، افضل الفضائل علی بود.
بعد از مدتی ،وقتی حالش یک کمی بهتر شده بود ازش پرسیدم علی فکر نمیکردی در اون شرایط اتفاقی بیفته؟ چاقو بکشند!! با قاطعیت جواب داد چرا میدونستم. ولی حاجی نمیتونستم نرم..
علی همیشه برای هرکاری با من مشورت می کرد اما اون شب صدای کمک خواستن دو خانم را که شنیده بود نتونسته بود تحمل کند.
علی فوق العاده با حیا، شجاع و با ادب بود
#خاطره_شهدا
#شهیدعلی_خلیلی
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
به حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی ارادت داشت ناخود آگاه علی یا زهرا "سلام الله علیها" بود..
دوستش تعریف میکرد بعد از ضربت خوردن دو مرتبه یا زهرا "سلام الله علیها" گفت " و افتاد.
وقتی اسم سیدالشهدا "علیه السلام" می اومد گریه می کرد ولی در روضه حضرت زهرا "سلام الله علیها" ضجه می زد.
روحیه علی همینطور بار اومده بود و همان طور هم به شهادت رسید...
هجده و خورده ای ماه از سنش گذشته بود که ضربه خورد و👈 76 روز در بستر بود و این همان چیزی است که درمورد حضرت زهرا "س" در روایات ما میبینیم.
زمانی هم که علی را روی تخت غسالخانه گذاشتند تمام دنده های پهلوها زده بود بیرون..پوست و استخوان به هم چسبیده بود..
و بعد هم
در شب اول فاطمیه پرکشید..
#خاطره_شهدا
#شهیدعلی_خلیلی
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت امام رضا(علیه السلام)... بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بلیط هم گرفتم٬ اما فقط یه دونه. بیشتر پول نداشتم٬ و قرار بود پیش از عده ای از رفقا که اردو میرفتن مشهد بریم٬ وفقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه.
بهش گفتم هماهنگه شب راه آهن باش بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن٬ منم بلیط برا همون موقع گرفتم...
شب زنگ زد بهم گفت کجایی یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه؟ گفتم من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم... مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم...
حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد٬ دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زد گفت این رفیقت تا رسیدیم مشهد رفت حرم هنوزم نیومده! گفتم پیداش کن نگران شدم؛ سر نماز مغرب دیده بودنش تو حرم که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از آقا خواستم...
تهران مضطرب بودم٬ فکر کردم گم شده و... گوشیم زنگ خورد٬ یکی از بچه های تهرانپارس بود٬ گفت بلیط رفت و برگشت مشهد دارم هوایی٬ دوتا! اونی که قرار بود بیاد٬ نمیاد تو اگه میای بیا...
(مهمون من)
دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت٬ تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت ما بی معرفت نیستیم٬ دمت گرم آقا..
از خوشحالی و حالی که داشت گریه ام گرفت احساس کردم اصلا نمیشناسمش...
بعضی وقتا میگم ای کاش بود...
#خاطره_شهدا
#شهیدعلی_خلیلی
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
خوب نگاه کن
میبینی...؟
مادری فرزندش را ناز میکند...!
اما نه..
عکسش را ناز میکند..
آخر میدانی دلبرش را از او گرفته اند..
قصه اش را حتما شنیده ای...میدانم..
مادر عکس پسرش را ناز میکند و آرام با خود حساب می کند..
چند علی باید بدهد تا چادر سیاه دختران جایش را به شنل قرمزی ندهند..؟!!
از آنهایی میترسد که همیشه در کمین شنل قرمزی ها نشسته اند..
همان هایی که پسرش را از او گرفته اند..
گرگ ها را میگویم...نمیدانی چه بد میدرند..گاهی عفت دخترکی را و گاهی...
و ناگاه مادر اینجا بغضش میگیرد.. خم میشود و گلوی پسرش را میبوسد..
عکس گلوی بریده فرزندش را..
و داستان شنل قرمزی و گرگ ها و علی ها همچنان ادامه دارد...
#تلنگر
#شهیدعلی_خلیلی
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@shahed_sticker۱۴۳۳.attheme
99.2K
#تم
#شهیدعلی_خلیلی⚘
#سیاه_آبی_کمرنگ
#بسیارزیباست😍
↙️بپیوندید↙️
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•