آرامشی ميخواهم از
جنس ِ آغـ.ـوش ِ " تو "
و لبخندی كہ
تمام ِ دلهُـ.ـرههايم
را از يادم ببرد ،
تا نقش ببندد " عشق " در
قاب ِ زنـ.ـدگیم
♥️⸙჻ᭂ࿐
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#آوین
#قسمت 260
. و بالاخره بعد از کلی انتظار آزمایش رو دادم و در حالی که جوابش دستمون بود به سمت اتاق دکتر رفتیم... نگاهی به برگه انداخت و با لبخند سرش رو بالا آورد و گفت _تبریک میگم. شما باردارید ! چندبار مثل ماهی دهنم رو باز و بسته کردم و بالاخره پرسیدم... _یعنی .. یعنی واقعا حاملم ... هیج توموری در کار نیست .؟ سرش رو به طرفین تکون داد و گفت _ نه دخترم تومور نیست شما باردار هستید ..! نگاهی به مصطفی که از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید انداختم از خوشحالی اون منم بالاخره لبخندی روی لبن شکل گرفت اما در واقعیت نمیدونستم حس واقعیم نسبت به بچه ای که الان در وجود من هست چیه ! دکتر یکسری تذکر بهم داد و اعم از اینکه بخاطر توموری که قبلا داشتم ممکنه این بارداری برام خطرناک باشه و بایستی حسابی مراقبت کنم تا هم سلامت خودم حفظ بشه هم سلامت جنین درونم! بعد از شنیدن تذکرات لازم تشکری کردیم و همراه با مصطفی از اتاقش و بیمارستان خارج شدیم تا رسیدن به خونه چیزی بینمون رد و بدل نشد جز بوسه های گاه و بیگاهی که مصطفی از فرط خوشحالی روی دستم مینشوند... همینکه به خونه رسیدیم و داخل رفتیم مصطفی سریع منو به آغوش کشید اول بوسه ای روی سرم زد و بعد منو کمی از توشد فاصله داد و عمیق لب هامبوسید ... با خوشحالی گفت _این بهترین خبری بود که امروز شنیدم ! بهش لبخند زدم که با نگرانی گفت _اصلا تو چرا وایسادی بیا بشین....دستم رو دنبال خودش کشوند روی مبل نشست بعد مقنعه ی مدرسه رو از سرم کشید و به گوشه ای انداخت ...
گفت :_نمیدونی الان با این خبر انگار دنیا رو بهم دادن...و حاضرم همون دنیا رو به پای تو و این کوجول بریزم !لبخند خجولی زدم و سرم رو به زیر انداختم ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دلبر نازم🫀
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
آخ من به قربون بودنت بشم جونِ دلم🥹❤️
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#آوین
#قسمت 261
اون روز مصطفی خیلی خوشحال بود
میشه گفت این اولین بار بود که به این خوشحالی میدیدمش !اصلا نزاشت دست به چیزی بزنم تا جایی که با حرص گفتم :
_این بچه فقط الان نقطه با دوتا ظرف شستن چیزیش نمیشه ..در جواب فقط ضربه ی آرومی به نوک دماغم زد و گفت :
_تا وقتی به دنیا بیاد دربست در اختیارتم !
با حرص لب گزیدم و ناچار نشستم ...
صبحش مثل همیشه از خواب بلند شدم و لباس مدرسه پوشیدیم تا برم ....
مصطفی خواب آلوده از اتاق بیرون اومد و با دیدنم متعجب گفت :_کجا به سلامتی ؟
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم :
_صبح کجا میرن ؟مدرسه ! منم الان دارم میرممدرسه...صبحانه رو واسه تو آماده کردم روی میز هست ...سرش رو تکون داد و نچی گفت :_شما هیچ جا نمیری
الان میری میشینی استراحت میکنی !
با چشم های گرد شده گفتم :_یعنی چی هیچ جا نمیری ؟من الان باید برم مدرسه ...
سرش رو به طرفین تکون داد و گفت :
_مگه یادت نیست دکتر چی گفت ؟
گفت بارداری تو خطرناک هست باید مراقبت کنی !بعدممدیرتون هم گفته نباید کسی بفهمه تو شوهر داری !
الان بری دو روز دیگه شکمت بزرگبشه میخوای به بقیع چی بگی ؟
مدیرتون میدونه تو شوهر داری بقیه که نمیدونن اگه اونجا بلایی سرت بیارن چی؟
نه اصلا نمیشه آوین !
من سر جون بچم احمقانه رفتار نمیکنم ...
دلممیخواستم جیغ بکشم ..این بچه هنوز نیومده شده عزیز دردونه ...نفس عمیقی کشیدن و لبخند مصلحتی زدمو به سمتش قدم برداشتم و گفتم...
_مصطفی ، عزیز دل من ...
سریع حرفم رو قطع کرد و گفت :
_آوین من حرفمو زدم ، بحث نکن ...
پلکی زدم و گفتم :_تو اصلا گوش بده ببینمن چی میگم ...
ادامه پارت بعدی👎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق را به نام تو آغاز کردم...💍❤️
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
هیچ چیز قشنگتر از این نیست یکی را داشته باشی که هر روز به او بگویی با تو حال تمام روزهایم عشق است:) 💋🫶🏼
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب و بیا بغل من !🙈🫂🫀
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
#ایده_شیطنت🙊🌱
واسه اون وقتایی که دل تون هوس شیطونی کرده ،
بفرستید واسه آقای هَمسَر ؛ 🙈👇
یک روز بوسه ای دادی 💋
و دادی عقل و دین ام را به باد....🤤
عَقل و دین آید چه کارم ؟🤷♀️
بوسه را بر لبانم تکرار کن جانِ دل!🤪😋
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
#سرگذشت
#آوین
#قسمت 262
این بچه هنوز اندازه نخود هست شده عزیز دردونه خدا میدونه اگه بیاد دیگه چی میشه
لابد ما رو فراموش میکنی ؟
سریع بهمنگاه کرد و پوفی کشید و گفت:
_به دنیا بیاد روسر باباش جا داره!شما همنگران نباش همیشه جات یه جای مخصوص هست !
دستش رو روی سرم کشید و ادامه داد ..
_من فقط نگران شمام،نمیخوام اتفاقی واستون بیفته ...
ازش فاصله گرفتم و گفتم :_نمیفته
من اصلا یجا تو خونه بشینم دق میکنم ..
حداقل مدرسه میرم یکم دلم وا میشه چار تا چیز هم یاد میگیرم ...کمیسرم رو خمکردم و با ناز گفتم :_لطفا مخالفا نکن ...
نگاهی به چشمام انداخت و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن راضی شد برم مدرسه ..اینم گفت که اگر بلایی سر من یا بچه بیاد نمیبخشه منو !
از اون روز به بعد هر صبح برای اینکه خیالش راحت بشه خودش من میبرد مدرسه ،ظهرمجایی دور از مدرسه که تو چشمنباشه می اموند و صبر میکرد تا من برم ....
همینجوری ۳ ماه گذشت و نسبت به قبل کمیچاق شدمالبته جوری نبود که خیلی تو چشم باشه ....مصطفی تقریبا هر هفته با وسواس منو میبرد دکتر تا معاینه بشم و مطمئن بشه خطری من و بچه رو تهدید نکنه !
امتحانات مدرسه هم به خوبی گذروندم..
با اینکه کلا ۱۵ سالمبود تونستم دیپلم بگیرم اینم بخاطر این بود که همیشه درس میخوندم و از هم رده های خودم بیشتر میدونستم..
﮼چِشات مُعجِزه خِلقَتع لَنتی♥️
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
نسبت
عشق به من
نسبت جان است به تن
تو بگو
من به تو مشتاق ترم
یا تو به من...؟❤️
آدرس کانال قشنگمون 😍👇
🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️