eitaa logo
عاشقانه هاےِ رنگے 😍🍃
9.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
4 فایل
کانال قشنگمون پر هستش از کلیپ و آهنگ های عاشقانه متن های زیبا و عاشقانه😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii❤️ تبلیغات قیمت مناسب پذیرفته میشود آیدی زیر جهت رزرو تبلیغ @mfm6666 پیشنهاد ها و انتقاد های خودتون را با ما در میان بگذارید 😊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🍃 جــانِ مــنو جــهــانِ مـــن فــقــط تــو هــســتــی
. اینکه کنار ٺو باشم، ɞافتخارʚ منه انقد دوسٺ دارم، انقدری قبولٺ دارم که پیش همه ɞطرفداریٺʚ رو کنم ٺو انقدر خوبیاٺ به چشمم میان که ٺا همیشه ازٺ ممنونم ٺو بدٺرین من رو دیدی بازم دوسم داشٺی .. ازٺ ɞممنونمʚ زندگیم😻🌪♥️ ‌ ‌. ♥️
269 اگر نمیخوردم از فکر و خیال قطعا دیوانه میشدم ...روی تخت خوابیدم و همینجور چشمم به در بود ...چرا مصطفی نمی اومد داخل اتاق؟ اصلا واسه چی نصفه شبی رفته بود بیرون ؟؟مصطفی چشم‌و دل پاکه ولی سحر چی ؟اون الان قطعا خودش رو به مصطفی چسبونده با اومدن صحنه ی چند لحظه پیش وقتی سحر دستش رو روی بازوی مصطفی گذاشته بود کم مونده بود جیغ بکشم ... نفس های عصبی و کلافه میکشیدم که بالاخره در اتاق باز شد و مصطفی داخل اومد...نفس آسوده و نامحسوسی کشیدم و خودم رو به خواب زدم ..‌کاش زود تر این یک هفته تموم میشد و اینا برمیگشتن خونشون ... از صبح که بیدار شدم بازم دلپیچه و معده درد داشتم و باعث شده بود کمی نگران بشم ... اگر به مصطفی هم میگفتم هول میکرد و قطعا مادرش اینا به رازمون پی‌میبردن ... همه هنوز خواب بودن ...تصمیم‌گرفتم تا بیدار شدنشون خودم برم‌دکتر و بیام چون صبح زود بود اولین نفر میشدم‌ و میتونستم زود برگردم خونه ... نگاهی به صورت غرق در خواب مصطفی انداختم و آروم به سمت کمد رفتم .. دم دست ترین لباس رو برداشتم و تنم خواستم از اتاق برم بیرون اما با مکث نگاهی به مصطفی انداختم و کاغذی از روی میز برداشتم و براش یاد داشت گذاشتم ... ادامه پارت بعدی👎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨عشق گرفتنی نیست‼️ عشق دادنیست . . . تا زمانی که نتونی عشق بدی، نمیتونی عشقی هم دریافت کنی . ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . . .
😜 ☘شارژ عمرم را فقط اینگونه افزایش می دهم .... یک ستاره * یک مربع # یک عدد دستان تو 💕 . ♥️
هیچ توضیحی لازم نیست ‌ ‌ ‌ من تو را دوست دارَم (:♥️ ‌‌ ‌ ‌نقطه تَه قلب . ‌ . 💍💌🔖』 ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌ ‌‌‎‎‎‎‎ ‌‌ ♥️
☘ویژه عقد کرده ها یا همسران در حال سفر😍👇 تو نباشى😞 گاهى به تو فكر مى كنم🥺 گاهى به خودم🥲 نباشى😢 يك بى تو🙁 براى ويرانيم کافیست ☹️ ♥️
( Ꭵ ᴌ᥆ʋ ♡ Ⴤ᥆ᥙ ) آنچنان در دلِ مَن نقشِ خوش انداخته ای کَز همه خَلقِ جهان غیرِ تو می پرهیزم...🙂 ♥️
‌ مثلِ دیروز تو را دوست ندارم دیگر متحول شده ام ، دوست تَرَت میدارم....😘🙊 ♥️
270 کاغذ رو روی بالشتم گذاشتم مطمئن بودم بعد از بیدار شدنش و پی بردن به نبود من این کاغذ رو میبینه...خیالم که راحت شد از اتاق بیرون رفتم و از خونه خارج شدم ... هوا بقدری خوب بود که دلم‌میخواست ساعت ها قدم بزنم..اما حیف که زمانم کم بود .. باید به مصطفی میگفتم از این به بعد صبح ها به پیاده روی بیایم‌هم واسه سلامتی خودمون خوبه هم بچه ...دستی روی شکمم کشیدم و به سمت مطب دکتر که تقریبا در نزدیکی خونمون بود پا تند کردم .. طبق انتظارم نفر اول بودم و سریع دکتر معاینم کرد ،بهم اطمینان خاطر داد که مشکلی من و بچه رو تهدید نمیکنه ..و دلپیچه ای که دارم بخاطر استرس هست باید حدالامکان از استرس دوری کنم ... چند تا دارو برام‌نوشت تا از داروخانه بگیرم و بخورم ..با خیال راحت دمی گرفتم و بعد از تشکر از اتاق و مطبش زدم بیرون ... سر راه از داروخانه داروهایی که گفته بود خریدم و به سمت نونوایی رفتم و دوتا نون بربری تازه برای صبحانه هم گرفتم ... از سلامت بچه خیالم راحت بود ولی هر سری که صحنه های دیشب برام یادآوری میشد دلم میخواست خون گریه کنم ! کودکانه دست روی دلم کشیدم و گفتم: _خوشگل مامانی همه چیز خوب میشه... الانم میریم‌پیش بابا میگیم که جای نگرانی وجود نداره ... مگه نه ؟!هنوز نیومده شدید به این بچه وابسته شده بودم.. دکتر گفت از استرس دوری کنم ،اما نمیدونست که استرس دقیقا تو خونمون هست!بودنشون هر لحظه برام باعث استرس هست !و امیدوار بودم زود تر برگردن روستا ... ادامه پارت بعدی👎
( Ꭵ ᴌ᥆ʋ ♡ Ⴤ᥆ᥙ ) مَرا تا دل بُوَد دِلبَر تو باشی جانم....❣ ♥️