eitaa logo
عاشقانه هاےِ رنگے 😍🍃
9.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
4 فایل
کانال قشنگمون پر هستش از کلیپ و آهنگ های عاشقانه متن های زیبا و عاشقانه😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii❤️ تبلیغات قیمت مناسب پذیرفته میشود آیدی زیر جهت رزرو تبلیغ @mfm6666 پیشنهاد ها و انتقاد های خودتون را با ما در میان بگذارید 😊
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. (در عرض این چند سال خواستگارای زیادی داشتم اما چون اکثرشو از نظر موقعیت شغلی و مالی به من نمیخوردند جواب رد داده بودم)….دختر عمو گفت:اره…پیدا شده….امیر پسر یکی از دوستای باباست….میشه گفت بابای امیر شریک بابای منه…..بنده خدا امیر بخاطر خانواده اش با یه دختر خرپول ازدواج کرد اما زندگیشون به بن بست رسید و از هم جدا شدند……به امیر گفتم الان بیاد پیشت تا حرف بزنید….تا من بگم این چکاریه که کردی دخترعمو بلند شد و بجاش امیر نشست….از اینکه مستقیم بهش نگاه کنم خجالت میکشیدم اما امیر کلی باهام حرف زد و در نهایت ازم خواستگاری کرد….نیم ساعتی گذشته بود که عمو (اون شب مست بود )اومد پیش ما و گفت:چیه مثل پیرزن و پیر مرد نشستید ؟؟پاشید یه کم برقصید….اینو گفت و خندید و رفت….با این حرف عمو امیر ازم دعوت کرد برای رقصیدن و دستشو بطرفم گرفت…....چون چراغها خاموش بود و فقط رقص نور فضا رو روشن کرده بود با اکراه و خجالت دستمو دادم دستش و مشغول رقصیدن شدیم…..خیلی معذب بودم چون اولین باری بود که با یه مرد میرقصیدم..،، ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@asheghanehaye_rangi ❤️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر شماره ی خواهر کوچیکه حامد رو خیلی شانسی گرفتم که خوشبختانه درست بود و خودش جواب داد.تاصدام رو شنید گفت چی میخوای،گفتم چرااینکارروبامن میکنید چرا بچه ها رو دزدیدی..باحرفم عصبانی شدگفت گمشوزنیکه فلان فلان شده برادرم روبه خاک سیاه نشوندی کشتیش پروهم هستی توصلاحیت بزرگ کردن بچه هارونداری پدرم میخوادنوه هاش پیش خودش باشن توام گورت گم کن..گفتم ازراه قانونی بچه هاروازتون میگیرم..گفت هرغلطی دلت میخوادبکن انقدرپرونده ات سیاه هست که کسی ازت حمایت نمیکنه..هواتاریک شده بوددیگه موندنم اونجافایده نداشت رفتم سمت خونه ی پدرم گفتم فرداصبح برم دنبال شکایت..بعدازچندسال دوری برگشته بودم به محله ی که کلی ازش خاطره داشتم وقتی زنگ زدم،مامانم..سریع،درروبازکردفکرمیکردتازه رسیدم..داشتم براش تعریف میکردم که برادرکوچیکم بابام امدن..بابام تامن رودیدگفت کی به تواجازه داده پاتوبذاری توخونه ی من گمشوبیرون.. ادامه در پارت بعدی 👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم وقتی داداشم گفت :مهربان دیگه دوستت نیست،،ناموسته…سرمو انداختم پایین و گفتم:چون ناموسیه ،من فقط ازش گواهی سلامت خواستم،،خواسته ی زیادیه؟برادرام گفت:اره زیاده.چرا قبل از عقد گواهی نخواستی؟اکبر..من میدونم تو به امید نهال داری مهربان رو از خودت دور میکنی اما یاد روز خواستکاری بیفته.یادته که چطور توی جمع سکه ی یه پولت کرد و با خفت و خواری از خونه بیرونت کرد؟؟من میگم نهال اینقدر بی ادب بود که حتی حرمت خالشو هم نگه نداشت..یه کم بیشتر فکر کن داداش کوچیکه ی لوس…گفتم:داداش.!!اصلا ربطی به نهال نداره…داداش چشمهاشو ریز کرد و با صدای ارومی گفت:داره..خوب هم داره.منو تو خوب میدونیم که به نهال ربط داره..بچسب به زن و زندگیت..این دختر از جونش برای تو مایه گذاشت تا ترک کردی.فکر میکنی من خبر نداشتم؟؟بابا خدا بیامرز نمیدونست که داری مصرف میکنی؟؟خیال کردی روز عقدت پاک پاک بودی و‌کسی متوجه نشد؟؟به والله قسم منو بابا خوب میدونستیم اما سپردیم به خودتو خانمت.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎آدرس کانال قشنگمون 😍👇 🌈@asheghanehaye_rangiii ❤️
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام.... با شنیدن صدای حامد انگار تیر خلاصی خورد تو قلبم...... اشکام از گوشه ی چشمم اومد.... دلم میخواست چشمامو باز کنم و فقط ازش بپرسم چرا ....؟ ولی توان اینکارو نداشتم..... قلبم درد میکرد.... احساس میکردم زندگی برام تموم شده.... احساس می کردم کاخ رویاهام فروریخته..... اون لحظه فقط دلم مرگ میخواست..... اما دختر بیچاره ام چه گناهی کرده بود...؟ که هنوز پاش به این دنیا .نرسیده روزگار اینقدر باهاش ناسازگاری گذاشته بود...؟ چند دقیقه نگذشته بود که آمبولانس رسید... منو بردن تو کابین پشت آمبولانس... فشارمو گرفتن... حامد مدام داشت از پرستار میپرسید چی شده...؟ خانمم چشه؟ بچه حالش خوبه...؟ پرستارهم میگفت چیز خاصی نیست یهو افت فشار شدید پیدا کرده... شانس آوردیدسرپا نبود وگرنه ممکنه بود محکم بخوره زمین و برای بچه خطری پیش بیاد..... پاهامو گرفتن بالا..... سریع ازم رگ گرفتن و بهم سرم زدن... پرستار به حامد گفت برو سوپرمارکت یه نمک بگیر... حامد رفت و یه دقیقه بعد با یه بسته نمک اومد یه مقدار کم نمک ریختن تو دهنم.... چند دقیقه ای که گذشت حالم بهتر شد... چشمامو باز کردم و پاشدم نشستم... به محض اینکه چشمم به حامد افتاد در حالی که اشک میریختم یه سیلی محکم خوابوندم تو گوشش... رفتم دومی رو بزنم دستمو گرفت و نذاشت..... با گریه فریاد کشیدم اون زنیکه کجاست...؟ کی بود اون پتیاره؟ ادامه درپارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈