11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 قاسم، فقط از آنِ #ایران نیست ...
@shidegomnam
rouhollah_bahmani_gharghe_eshgh.mp3
3.51M
حسین جان 💔
ای امن یجیب دل های مظطر
باحال دِل گوش بدین 🎧🎧
@shidegomnam
سه دقیقه درقیامت
قسمت هفتم
پایان عمل جراحی
عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پیش بینی ميشد با مشكل جدی همراه شد. آنها كار را
ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... احساس كردم آنها كار را به خوبی انجام دادند. ديگر هيچ مشکلی نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايی بود! درد از
تمام بدنم جدا شد.يكباره احساس راحتی كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی بود. با اينكه كلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای يك لحظه، زمانی را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم!
از لحظه كودكی تا لحظه های كه وارد بيمارستان شدم، برای لحظاتی با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شيرينی داشتم. در يك لحظه تمام زندگی و اعمالم را ديدم!
در همين حال و هوا بودم كه جوانی بسيار زيبا، با لباسی سفيد و نورانی در سمت راست خودم ديدم
@shidegomnam
سه دقیقه درقیامت
قسمت هشتم
او بسيار زيبا و دوست داشتنی بود. نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم.او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد. محو چهره
او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهره اش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديده ام!؟سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمهام و آقاجان سيد پدربزرگم و ... ايستاده اند. عمويم مدتی قبل از دنيا رفته بود.
پسر عمهام نيز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلی خوشحال شدم.
زير چشمی به جوان زيبا رويی كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم.
من چقدر او را دوست دارم.چقدرچهره اش برايم آشناست.
يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد...
عالم خواب... حضرت عزرائيل...
با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال
ايشان بودم كه با لبخندی بر لب به من گفتند: برويم؟
باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دكتر
جراح، ماسك روی صورتش را درآورد و به اعضای تيم جراحی گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه.
يكی از پزشكها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهی به دستگاه ها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند!
عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من
ميتوانستم صورتش را ببينم! حتی ميفهميدم كه در فكرش چه
ميگذرد! من افكار افرادی كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم.
همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت.
#ادامه_دارد...
@shidegomnam
هدایت شده از عاشقان حسین🖤دوستداران حسن💚
🍂✨بسم الله الرحمن الرحیم✨🍂