🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۳)
با ابومهدی المهندس و بچه های حشد الشعبی آمده بود شادگان، کمک سیل زده ها.🤓
برایشان سفره انداختیم.
تک تک نیروها و محافظ ها را به اسم صدا زد که بیایند سر سفره.☺️
برایشان لقمه می گرفت و می گذاشت در دهانشان، مثل مادر.😍
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۸)
🌷یک روز از ماه را نذر جانباز هفتاد درصد کرده بود، می رفت نجف آباد اصفهان، تمام کارهای جانباز را انجام می داد؛ از حمام بردن تا شستن لباس و نظافت.
🌷سوریه بود که خبر شهادت جانباز را دادند. یک نفر را مامور کرد برود نجف آباد، هم در مراسم شرکت کند، هم کاری روی زمین نماند.
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۱۰)
وسط میدان صبحگاه دست هایش را بالا گرفت؛ 🤚🏾✋
یک دستش وصیت نامه امام بود، یک دستش، نامه حمایت از یک نامزد انتخابات‼️
گفت: حالا کدام را انتخاب کنیم⁉️
فرصت نداد کسی حرف بزند؛ وصیت را جلو آورد و گفت:
وصیّت امام؛ امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح ها دخالت نکنند.
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۱۱)
🌷ظرف غذایش که دست نخورده می ماند، وحشت می کردیم.😩
🌷مطمئن می شدیم به گروهانی در یک گوشه ی خطِ لشکر غذا نرسیده؛ این طوری اعتراض می کرد به کارمان.
🌷تا آن گروهان را پیدا نمی کردیم و غذا نمی دادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد.
🌷گاهی چهل و هشت ساعت غذا نمی خورد تا یقین کند همه غذا خورده اند.
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۱۲)
🌷فرش کوچکی انداخت گوشه حیاط خانه پدری اش؛ توی آفتاب.
🌷پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد.
🌷دست و پیشانی اش را می بوسید و می گفت: همه دل خوشی من توی این دنیا، پدرمه.
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۱۴)
🌷ضد انقلاب شایعه کرده بودند، فرمانده لشکر از ترس یک تونل زیر خانه اش ساخته که بتواند فرار کند، خاک های جلوی خانه را دیده بودند.
🌷گفته بود زیر زمین را طوری بسازیم که بشود داخلش روضه خوانی برگزار کرد.
خودش هم هر وقت می آمد آنجا، دست بنّا را می بوسید 😘 که دارد حسینیه می سازد
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۱۶)
🌷جلوی در می نشست، ب احترام هر کس ک وارد مجلس روضه می شد می ایستاد.
🌷جوانی ک معلول ذهنی حرکتی بود، با کفش پاره و لباس کهنه وارد مجلس شد.
🌷جلوی پای او هم مثل دیگران بلند شد، سلام کرد و خوش امد گفت.
🌷بعد هم با احترام او را بغل کرد، بوسید و یک گوشه نشاند.☺️
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۱۹)
🌷از شهر دیگری آمده بودند به روستای قنات ملک، تا در مراسم روضه، مشکل شان را با خودش در میان بگذارند.
🌷نشست پای صحبت هایشان و قول رسیدگی داد. بعد هم سفارش کرد از آنها به خوبی پذیرایی شود.
🌷می گفت: "گره گشایی از مشکلات مردم، برکت این روضه هاست."
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۲۱)
🌷رفته بود بالای داربست، آب باران را از روی خیمه بیت الزهرا می ریخت پایین.
🌷در مراسم اهل بیت نمی گذاشت کار روی زمین بماند.
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۲۲)
🌷دعوت مان کرد به مراسم روضه روستا، تصور می کردیم مراسم بزرگی باشد؛ با تشریفات و تدارکات خاص.
🌷بیست نفر دور هم نشسته بودند در خانه پدری اش، یک روحانی آمد نماز جماعت خواند، بعد هم چند دقیقه روضه خواند و تمام.
🌷گفت: ما روضه روستا را مثل قدیم ساده برگزار می کنیم.
گاهی خودش را از سوریه یا لبنان و عراق می رساند به همین مجلس ساده.
@shidegomnam
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۱۳)
آمد به خط فاطمیون
شب که شد، گفتیم لابد می رود یک جایی دور از هیاهوی رزمنده ها استراحت کند.
کفش هایش را گذاشت زیر سرش، گوشه اتاق دراز کشید.
خودمان خجالت کشیدیم؛ اتاق راخلوت کردیم که چند ساعت استراحت کند.
@shidegomnam