eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
599 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت پانزدهم 🐩 جایی برای سگ
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت شانزدهم 🚓 قاتل سریالی؟ 📜 قانون مصوبه در مورد بومی ها [در استرالیا] رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم و یه پلاکارد پایه دار درست کردم، مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداحتم ... در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است... شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است! 🏬 رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه! 👲🏿تک و تنها، بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم، حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم... 👥 روز اول کسی بهم کاری نداشت...فکر می کردن خسته میشم خودم میرم... اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم... 🚧 گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن، بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم... دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه! 👲🏿این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود، کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن، داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد! 🚓 🚓 چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن! 🚨 در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم، تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید، دومی از کنار به سمتم حمله کرد، یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد، نمی تونستم به راحتی نفس بکشم... اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت و خلاف جهت تابوند و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن... 💥همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد، از شدت درد، نفسم بند اومده بود، هم گلوم به شدت تحت فشار بود، هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود، دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم، درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه. یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم و تمام وزنش رو انداخت روی اون ... هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد، اونها به اون دست نابود شده من توی همون حالت از پشت دستبند زدن و بلندم کردن... 👲🏿از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود، دیگه هیچی نمی فهمیدم، تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد، صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت. 🚓 من رو پرت کردن توی ماشین و این آخرین تصویر من بود از شدت درد، از حال رفتم ... ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت هفدهم 👤👥 همه ما انسانیم 👲🏿چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم! حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن... خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود، قدرتی برای حرکت کردن نداشتم، دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید... 🖐🏿حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم... به زحمت اونها رو حس می کردم، با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد... . ⌛️زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم، هیچ فریادرسی نبود، هیچ کسی که به داد من برسه، یا حتی دست من رو باز کنه... 🗯 یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم و لحظه بعد می گفتم: 👲🏿نه کوین... تو باید زنده بمونی ... تو یه جنگجو و مبارزی... نباید تسلیم بشی... هدفت رو فراموش نکن... هدفت رو... . 🚑 دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد... 💥با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن... 🚨 سرم یه شکستگی ساده بود، اما وضع دستم فرق می کرد، اصلاً اوضاع خوبی نبود... آسیبش خیلی شدید بود... 💵 باید دستم عمل می شد، اما با کدوم پول؟ 🗂 با کدوم بیمه؟ ... 🖐🏿دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند... 🎥 📸 از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن... این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم! 🏨 از بیمارستان که مرخص شدم، جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت... بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود ... این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن... همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن... 🏬 آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن... همه ما انسانیم و حق برابر داریم ... مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید... . 👨🏿پدرم گریه می کرد... می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم... با اون وضع دستم در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
💢9دی مهمتر است یا 22 بهمن؟ شاید بگویید مقایسه و سوال نادرست است. اما با یک حدیث می توان پاسخ داد. در جمهوری اسلامی، یوم الله کم نداریم... روز تاریخی و ماندنی... عده ای شاید زنده نگه داشتن9دی را سیاسی بدانند... محل بحث اینجا نیست... اما بایک حدیث از پیامبر اسلام، چند لحظه ای روی این سوال فکر کنیم... پیامبرخدا میفرمان که حسین(ع) ازمن است... خب این کلام واضح و روشن است... حسین(ع) فرزند و نوه پیامبر خداست... اما در ادامه ی حدیث، پیامبر میفرمایند: و من هم از حسینم!؟!؟ این قسمت دوم حدیث چه معنایی دارد؟ یعنی چه که پیامبر که جد امام حسین است، میفرماید: من هم از حسینم؟ این کلام یعنی حسین(ع) با کربلایش... با جانفشانی اش... با ظهر عاشورایش... دوباره دین مرا زنده می کند... وگرنه از دین و زحمات پیامبر چیزی باقی نمانده بود... دی ماه سال88 یعنی زنده ماندن 22بهمن1357 اگر نهم دی نبود خمینی و انقلابش بود ولی در موزه... قال رسول الله (ص): حسین منی و انا من حسین ✅ @asheghaneruhollah
#عالم_فدای_حضرت_زهرا_و_دخترش #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌺💐جشن باشکوه ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) 🤚بزرگداشت حماسه 9 دی ⭕️ #یاد_بود_شهدای_مدافع_حرم 👈به کلام خطیب توانا:حجت الاسلام #سلیمانی 🎤به نفس گرم: کربلایی #هادی_یزدانی 📆چهارشنبه11 دی ماه1398 🕖ساعت 19 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_برادران_خواهران ❤️دوستان اطلاع رسانی شود 💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت هفدهم 👤👥 همه ما انسانیم
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت هجدهم 🎯 تحقق یک رویا 🏬 بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد... نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد! 👲🏿برای من لحظات فوق العاده ای بود، طعم شیرین پیروزی هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت... 💵 شهریه دانشگاه زیاد بود و از طرفی، من بودم و یه دست علیل! دستم درد زیادی داشت به مرور حس می کردم داره خشک می شه و قدرت حرکتش رو از دست می ده، اما چه کار می تونستم بکنم؟! حقیقت این بود، من دستم رو در سن ۱۹ سالگی از دست داده بودم! 👥👤 یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن، هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید، خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم، به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم، جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر، کار دیگه ای برای یه بومی نبود، اون هم با وضعی که من داشتم! 👲🏿کار می کردم و درس می خوندم، اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن، کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت، اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن، هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم یه بار دیگه، بقیه رو تحت تأثیر قرار داد. 📚 چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن، من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود، اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم! ✊🏿 قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره، بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه. 🎓 دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم، گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود. ⚖️ بر عکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن، من موندم و دوره وکلای تسخیری، وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم... 👲🏿هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود، باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم، چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹زن مگو مرد آفرین روزگار 🌹زن مگو بنت الجلال اخت الوقار 🌹زن مگو عرش خدا را قائمه 🌹یک محمد یک علی یک فاطمه 🌸ولادت باسعادت حضرت زینب(س) بر همگان مبارک🌸 شب ولادت حضرت عقیله العرب،جای همه ی شهدای مدافع حرم خالی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم در تاریخ ثبت میشود معترضین عراقی درب داخلی سفارت آمریکا را شکستند و وارد سفارت شدند. فتح خیبری دیگر توسط شیعیان👊 🔷 @asheghaneruhollah
نوشتن نام سردار سلیمانی روی دیوار سفارت آمریکا در عراق #سلیمانی_قائدی (سردار سلیمانی فرمانده من است) #سردار‌_دلها #حب_الحسین_یجمعنا 🔷 @asheghaneruhollah
و خدا می‌دانست علی ﷺ بدونِ زهرا ﷺ دوام نمی‌آورد برایش زهراے دیگرے آفرید زینب ﷺ را کہ هم فاطمه بود و هم علی وقتی مادر فاطمه باشد و فدا شود در راهِ حیدر باید کہ دخترش زینب باشد و بماند بہ پاے حسین ﷺ... باید کہ دخترش بشود کوهِ صبر و استقامت و اسوه عشق و وفادارے ...آری عشق را باید کہ تا پاے جان پرستارے کرد اما اگر زینب عاشقِ حسین است و فاطمه فدایی علی ما فقط لاف عاشقی زده ایم. #الهی_بحق_الزینب_الصبورعجل_لولیک_الفرج 🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
و خدا می‌دانست علی ﷺ بدونِ زهرا ﷺ دوام نمی‌آورد برایش زهراے دیگرے آفرید زینب ﷺ را کہ هم فاطمه بو
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96.mp3
37.36M
🌺ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) حضرت زینب صحبت های شنیدنی و بسیار زیبا در مورد عظمت حضرت عقیله العرب 🎤استاد دکتر ✅پیشنهاد ویژه دانلود ⭕️اختصاصی هیئت عاشقان روح الله(ره) ⭕️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
🚨فوري/سپاه پاسداران، خبر شهادت سردار سلیمانی را تایید کرد ▪️انالله و اناالیه راجعون ▪️سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خبر شهادت سرلشکر #حاج_قاسم_سلیمانی در حمله بالگردهای تروریست‌های آمریکایی را تایید کرد./ فارس چه جمعه تلخی 😭😭 سردار شهادتت مبارک😭 #انتقام 🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🚨فوري/سپاه پاسداران، خبر شهادت سردار سلیمانی را تایید کرد ▪️انالله و اناالیه راجعون ▪️سپاه پاسدارا
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد 👈 انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است در پی شهادت سردار پرافتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس رهبر انقلاب پیامی صادر کردند. پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای KHAMENEI.IR متن پیام را به شرح زیر منتشر میکند: بسم الله الرحمن الرحیم ملت عزیز ایران! سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبه‌ی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیة‌الله‌ارواحنافداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوه‌ی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان -‌ و نیز همه‌ی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد. ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت می‌گویم. سیدعلی خامنه‌ای ۱۳دیماه ۱۳۹۸ 🔷 @asheghaneruhollah
خبر چه سنگینه...💔 خبر پر از درده غم رفیقامون بیچارمون کرده تا کی باید بمونیم و بسوزیم از غصه کی اخه میرسه به ما مسیر این قصه تا کی با دستمون روی گلا بریزیم خاک خدایا پاره پاره شد دلم دیگه بسه😭😭😭 امید زندگی‌مونو تو نا امید کردی با این خبر موهای مادرو سفید کردی آخرشم شهادتو گرفتی از ارباب بس که تو روضه التماس هر شهید کردی😭😭😭 خبر پر از داغه💔💔💔 خبر پر از سوزه😭 خبر میگه بازم یه لاله میسوزه🔥 شبیه بچه‌های شاه بی‌کفن سوختن😭 با شعله‌هایی که به خیمه‌ها زدن سوختن شنیده‌ها رو دیدن اینا که توی روضه به یاد آتیشِ دل سوختن😭 مصیبت رو ندیدم که شنیدم من ولی سوختم دوباره تازه شد روضه که زهرا گفت علی سوختم رفیق نیمه راه من، خداحافظ رفیق نیمه راه من خداحافظ رفیق نیمه راه من خداحافظ رفیق نیمه راه من خداحافظ💔💔💔💔💔💔💔 🔷 @asheghaneruhollah
💢 سردار دستت افتاده و تصویرش دست به دست میشود... به ما میگویی ابتدا از یسار بریدند یا از یمین؟ رحم الله العباس فلقد آثر وابلی وفدی اخاه بنفسه حتی قطعت یداه فابدله الله بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه قسم به دست های مولایت ، علم نمی افتد.... 🔷 @asheghaneruhollah
زهرایی ها می شوند این را من نمیگویم نگاه کن حتے لبخندشان هم عطر دارد رمز پرواز یا 🔷 @asheghaneruhollah
هدایت شده از تنفیس 313
خواهران و برادران؛ هم حقِ گریه دارید هم شیون و هم حقِ فریاد ؛ ولی حق ندارید ضَعف نشان دهید ، حق ندارید بنشینید .. ولایتِ فقیه مالکِ اشتر میخواهد ایستاده ، رشید ، امیدوار ... برخیزید برادران دلِ آقا نباید ذره ای بلرزد از رفتنِ یاران ، که سربازان تازه نفس صف به صف در راهند . حاج قاسم ها برخیزید... #قاسم_سلیمانی_یک_تفکر_است #قاسم_سلیمانی_یک_نفر_نیست #منتظر_انتقام_این_خون_باشید @tanfis313
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت هجدهم 🎯 تحقق یک رویا
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت نوزدهم 💥 میدان جنگ 📠 توی دفتر، من رو ندید می گرفتن. کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و... شده بود، اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم، حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم. 👲🏿من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه، حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم! 📑 دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود، باید برای یاد گرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم، علی الخصوص توی دادگاه... من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم، اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود. ⚖️ چیزی که من رو زجر می داد، مرگ عدالت در دادگاه بود... حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت! 👥👤 اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند، دقیقاً برعکس تمام فیلم ها، وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن. 👲🏿من احساس تک تک اونها رو درک می کردم، من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم: دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم، دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد و حس نفرت از اون دنیای سفید در من شکل می گرفت. 📃 بالاخره دوره کارآموزی تمام شد، بالاخره وکیل شده بودم... نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم ... حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی می شه، اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد! - فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟ یا اصلاً اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟ ... یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟ 🏚به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم ... یه حال چهار در پنج ... با یه اتاق کوچیک قد انباری ... میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری می خوابیدم... . 🗯 حق با اون بود... خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود... ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار، با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود... . 🗑فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد. 💥 به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah