فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله #روضه_مادر شروع شد...
💔✨••
اشڪهایے را ڪه مےریزم نثارِ مادر اسٺ
هدیہ بر غم هاے قلبِ بےقرارِ مادر اسٺ
مےرسد روزے ڪه سوغاٺِ مدینہ مےشود
تربٺِ پاڪے ڪه از خاڪ مزارِ مادر اسٺ
#یافاطمہزهراس🥀
#ایامفاطمیه
🏴 @asheghaneruhollah
‼️ سلااام ‼️
#چله_حدیث_کسا
آیت الله بهجت(ره):عجایب و غرایبی در حدیث کساست،خدا می داند کسی بشمارد که چقدر معجزه در آن است خیلی کار بزرگی کرده است...
40روز قرائت #حدیث_شریف_کساء
👈کلید حل مشکل ها و رفع حاجات
از شهادت تا ولادت حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها)
#هر_روز_به_نیابت_از_یک_شهید
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
شروع:یکشنبه 7دی ماه 99
پایان:پنج شنبه 16 بهمن ماه99
😘عزیزان ان شاء الله همه شرکت کنند و به دوستانشون هم اطلاع بدهند...
#یا_زهرا بگو، همگی باهم شروع کنیم
#اگه_دیر_شروع_کردی_از_آخر_اضافه_کن
📌ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
ارادتــــــ شهــدااا به حضرتـــ زهرا(س)
💟محمدرضا هم #مداح بود و هم فرمانده سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: #یازهــــرا (سلام الله علیها)
اونقدر رابطه اش با #حضرت_زهرا قوی بود که مثل بی بی #شهید شد
خمپاره خورد به سنگرش
بچه ها رفتند بالاسرش
دیدند ترکش خورده به
#پهلوی چپ و بازوی راستش😔
📚 کتاب خط عاشقی 2
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز1️⃣
به نیابت از #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
@karbobalair_حدیث کسا.mp3
5.38M
🌷 #حدیث_شریف_ڪسا 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سلحشور
📌 #_چــلہ_حدیث_کسا؛
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
#هادی_طارمی
#همراه_حاج_قاسم
⭕️روایتگری پدرِ #شهید هادی طارمی از فرزندِ شهیدش!
♦️فکر نکنید چون پسرم بوده و حالا که شهید شده از او تعریف میکنم.
همه آنها که هادی را میشناختند میتوانند حرفهای من را تائید کنند. هادی نمونه فرزند صالح بود.
هادی زیر بار حرف زور نمیرفت. در محلهمان هم هرکسی میخواست قلدر بازی دربیاورد و برای ناموس مردم مزاحمت ایجاد کند هادی مانع او میشد.
🔹پسرم نسبت به ناموس مردم حساس بود و اگر متوجه میشد کسی قصد آزار و اذیت آنها را دارد، بیتفاوت نمیگذشت.
👈هادی به #نماز خیلی اهمیّت میداد و همیشه وقتی صدای #اذان را میشنید وضو میگرفت تا ثواب #نماز_اول_وقت را از دست ندهد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز2️⃣
به نیابت از #شهید_هادی_طارمی
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#هادی_طارمی #همراه_حاج_قاسم ⭕️روایتگری پدرِ #شهید هادی طارمی از فرزندِ شهیدش! ♦️فکر نکنید چون پسرم
من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است."
آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری."
هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»
«هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت.
به روایت همرزم شهید
محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی
#شهید_هادی_طارمی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز2️⃣
به نیابت از #شهید_هادی_طارمی
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
@karbobalair_حدیث کسا.mp3
5.38M
🌷 #حدیث_شریف_ڪسا 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سلحشور
📌 #_چــلہ_حدیث_کسا؛
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
❤️ بسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❤️
قالَ الاِمام الباقِر (عَليهِ السلام):
عُنٓــصُـرُ الـشَّجَرةِ، فَـاطِمَةُ سَـلامُ الله عَلـيها
ريشه شجـره پيغمبر، فاطــمه ى زهـراست
مجمع البحرين / صفحه ٢٥٦
👌 #ریشه_محبت
باسلام ان شاء الله از شهادت تا ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)
هر شب به بهانه انتشار یک صوت ، ویدیو (سخنرانی،مداحی،روضه و...) دل رنجور از غم مادر 😔را گره میزنیم با حال و هوای این روز های خانه مولا.....
👈 به بهترین دوستانتون پیشنهاد بدهید👆
🔋🔋نشر پیام صدقه جاریه است🔋🔋
همراه با #ریشه_محبت ، #هرشب یک ذکر توسل به حضرت ❤️مادر❤️
📌ناب ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋بسم الله
روضه ی #مادر شروع شد...😔
در #کوچه ، گوشواره #مادر شکسته شد...
ماهرچه میکیشیم از آن راه میکشیم😭😭
🎤حاج #منصور_ارضی
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
چهفـراقـی.mp3
9.13M
•••
| بیـن این همه سلامِ بیجواب |
#کلمینـیفاطمهجانم .. 💔
🎤حاج #مهدی_رسولی
#ریشه_محبت
🌙هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
••• صدای بی جَواب مـاندنِ سَلام حِیدر آمَد💔 #حضرتمادر
•••
مادر
تـو بستر افتاده
نفس نفس میزنه
از مولا رو میگیره
مرد اول خیبر التماسش میکنه
میگه فاطمه جان
کلمینی💔
من علی ام
آخه مادر چیزایی دیده که اجازه نداره به زبون بیاره🥀
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شخصیت شناسی شهید ابومهدی المهندس | خادم ملت
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز3️⃣
به نیابت از #شهید_ابومهدی_المهندس
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید ابومهدی المهندس: باعث افتخار منه که در لیست سیاه آمریکا هستم، اگر در لیست سفید آنها بودم واویلا بود.
آمریکا شیطان است، دشمن اصلی ما و بدتر از اسرائیل است.
و وقتی ما دشمن او بشویم یک امتیاز بزرگ محسوب میشه. خدا این امتیاز رو از ما نگیره.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍️ #چله_حدیث_کسا
روز3️⃣
به نیابت از #شهید_ابومهدی_المهندس
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ و رفع بیماری منحوس،بلا و گرفتاری
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
📌👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #چهارم #هوالعشق #دفتر_خاطرات -مامان تروخدا اومدن دلخور رف
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #پنجم
#هوالعشق
#غروب_دلتنگ_عاشق
-فاطمه خانوم اینجا وایسید تا من بیام
-چشم☺️🙈
-بی بلا😍
همراه علی به خرید آمده بودیم تا مایحتاج را فراهم کنیم.
به دلیل فشار پایین و کمبود آهنم خستگی زودرس جانم را میگرفت٬
علی هم که رنگ پریده صورتم را میدید سریعا آبمیوه و پسته به خورد من میداد طوری که از صبح سه تا چهار بار لیوان های بزرگ آبمیوه میخوردم.
آنقدر خورده بودم که معده ام صدای امواج دریایی میداد؛ به حرف خود خندیدم و
آنسوی خیابان را نگاه کردم ٬هوا داشت روبه سردی میرفت و ماه آبان تمام شده بود
٬به قامت مردانه علی نگاه کردم تمام وجود من شده بود٬وجود فاطمه ای که از آمریکا و عشق و حال دخترانه اش به راحتی دست کشیده بود به خاطر مردی که تمام عشقش بود ٬تمام تمامش...
-بفرمایید فاطمه خانوم زود بخورید😋
-ممنونم ولی سید اقاخیلی خوردما معدم صدای موج دریا میده😁😅
علی از خنده دلش را گرفته بود و روبه فرمان خم شده بود خودم هم از اعماق وجودم میخندیدم و هردو به خنده ی یکدیگر لحظه ای نگاهمان با خنده درهم گره خورد و چشم هایش رنگی زیبا گرفت
سریع نگاهش را دزدید و پا رو پدال گاز گذاشت٬پسرمان خجالتی بود.
من بلد نبودم رو بگیرم چون یاد نگرفته بودم اما از ملیحه خانوم که میگفت مامان صدایش کنم داشتم کمی در حجب و حیا پله هارا بالا میرفتم و ملیحه خانوم برایم ذوق میکرد!☺️
به مسجد رسیدیم تا به نماز جماعت برویم هردو پیاده شدیم آنسوی خیابان مسجدی زیبا قرار داشت که از سر ذوق دستی بهم زدم و علی لبخندی زیبا به صورتم پاشید.به سمت مسجد قدم برمیداشتیم پا به پای هم اما قد علی از من بلند تر بود و همین به من احساس غرور میداد.
-خب فاطمه خانوم شما برید سمت خواهران هرموقع راز و نیازتون تموم شد بامن تماس بگیرید تا بریم
-چشم حتما پس٬فعلا
-چشمتون سلامت٬یاعلی
از رسمی حرف زدنش عاجز شده بودم اخر مگر ما محرم نبودیم☹️
پس چه بود این حد و حدود زیادی؟شاید هم مصلحتی اومیداند و من بی خبرم؛این چند وقت علی اگر میگفت ماست سیاه است تایید میکردم چون تا آسمان قبولش داشتم.
نمازم تمام شد به علی تک زنگی زدم و بیرون رفتم اما نبود صدای ماشین می آمد انگار کسی به آن دستبرد زده بود
علی را دیدم دوان دوان به انسوی خیابان میرفت
من هم به حالت دو دویدم یادم نبود هنوز چادر رنگی مسجد روی سرم بود٬کامیون💨🚚 بزرگی به سمت علی می آمد
تمام وجودم لرزید او حواسش نبود هرچه صدایش کردم جوابم را نداد ٬
-علییییییییییییی
چراغ های کامیون روشن بود
لحظه ای نفهمیدم چه شد که دستانم را به بازوهای علی گره خورد و او را باتمام قدرت ورزشیم به کنار پرتاب کردم و نور کامیون درچشم هایم سوخت و برخورد آن به من و صدای بلند علی
-فاطمهههههههههه نههه....😱
🍃🌺ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
#دل_به_دریا_زدمو_موج_نفس_های_تومرا_برد
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #ششم
#هوالعشق
#نفس_فاطمه
#زینب_نوشت
-مامان جان اونارو اونطور گره نزن ٬پاپیونش کن ٬ 🎀ببین اینطوری
-وا مادر خب منم اینطوری زدم دیگه پانیون
-واااای مردم از خنده مامان٬پانیون نه پاپیون😁🎀
-حالا همون پاسیون هر پاچیزی که هست
-الهی دورت بگردم ملیحه خاتون
-خدانکنه زینبم
صدای تلفن ☎️خانه توجهم را جلب کرد
٬به سمت تلفن گام برداشتم علی بود صدایش میلرزید و نفس نفس میزد.
-الو داداش٬چیشده٬الووو
-زینب...زینب بیا..... فاطمه..😞😨
-فاطمه چیی؟
-فاطمه تصادف کرده.
-یا فاطمه زهرا😰
تلفن از دستم افتاد روی سرامیک و مانیتورش شکست مادر با وحشت به طرفم برگشت٬ماتم برده بود.
-چیشده زینب چرا رنگت پریده دختر؟
-....
-زینببببب چیشده جون به لبم کردی
-فاطمه تصادف کرده مامان
-یا جدسادات😱
با مادر سریع حاضر شدیم
و به طرف بیمارستانی که علی ادرسش را پیامک کرده بود راه افتادیم٬تمام بدنم میلرزید مادر فقط ذکر میگفت و گریه میکرد..
-دکتر سماوات به بخش آی سیو ...دکتر سماوات به بخش آی سیو
صدای بیمارستان شلوغ در ذهنم اکو میشد .
در راهرو به دنبال علی میگشتم ته سالن دوم آن را پیداکردم ٬باچادر مادر را به آن سمت هدایت کردم٬حدسم درست بود علی آشفته تر از آشفتگان جهان بود..
-علی داداشم٬سلام
-فاطمه...😣😞
-علی مادر چیشد؟چطور تصادف کردید؟الان فاطمه کجاست؟دکترا چی گفتن؟اخه ما که..
-الله اکبر مامان تروخدا یک دقیقه وایسید دیگه
_٬داداش؟الان فاطمه کجاست؟
-فاطمه...
مثل دیوانه ها شده بود
به گوشه ای خیره بود و بعد هر سوالم نام فاطمه را نجوا میکرد ٬هرکس نمیدانست من میدانستم جانشان به هم وابسته بود.. اینطور نمیشد
خودم باید با دکترش صحبت میکردم٬در اتاق باز شد و پزشک کهنسالی با عینک فرم پروفسوری سمتمان آمد
-همراه خانم پایدار؟
-بله ماهستیم
-لطفا همراهم بیاید
-من میرم زینب
-نه داداش تو حالت خوب نیست باید..
-پس باهام بیا
مادر روی صندلی نشست و همراه علی به اتاق پزشک رفتیم.دکتر سریعا توضیحاتش را شروع کرد ...
-خب ببینید٬خانم پایدار دچار ضربه مغزی شدند و الان در حالت کما به سر میبرند
در همین لحظه علی روی صندلی سر خورد و جسم ناتوانش را به آن تکیه داد
-به نخاع ضربه شدیدی وارد نشده اما این احتمال وجود داره بعد بهوش اومدنشون یک دستشون فلج بشه.
علی یاحسین گفت و شانه هایش میلرزید😰😭 و من تنها درشوک بودم😳😰 که مگر چه شده فاطمه اینطور شد و علی حالش خوب است.
-و یک بحث دیگه اینکه ممکنه بعد بهوش اومدن حافظه کوتاه مدتشون رو از دست بدن
-یعنی چی دکتر؟
-شما خواهرشون هستید؟
-نه خواهر همسرشون تازه میخواستند عقد کنن
-یعنی شاید هیچ کدوم شمارو به یاد نیاره..
اینبار علی لب به سخن باز کرد٬
-خوب میشه؟
-ما سعیمونو میکنیم بقیش باخداست دعا کنید
علی سریعا از اتاق خارج شد
٬باعذر خواهی به سمت علی دویدم و دیدم در راهرو رفته و به در میکوبید تمام بیمارستان راجمع کرده بود برادرم وجودش را میخواست و به او نمیدادند ٬چند مامور ازحراست امدند و علی را به بیرون هدایت کردند.
مادر فقط گریه میکرد و من میان زمین و اسمان مانده بودم...
علی در حیاط بیمارستان راه میرفت بی قرارتر از بیقراری های ادم ها چون عاسق بود٬عاشق..
به پدر و مادر فاطمه تلفن زدم تا موضوع را گفتم
مرا به هزار حرف ناجور بستند😔 و گفتند شما لیاقت دختر ما را ندارید ودوروز کنار شما بود به کشتنش دادید از شما شکایت میکنم ادم کش ها و ..
مادر به نمازخانه میرفت
و دعا میکرد٬پدر هم که رسید مشغول دلداری مادر شد٬
علی سرگردان بود می آمد و میرفت پشت در اتاق به شیشه ای مینگریست که صورت و جسم فاطمه اش را قاب کرده بود...
فاطمه خواب بود خوابی عمیق..
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
#نفس_فاطمه
#عاشقانه_دو_انسان_خدایی
#نبود_فاطمه
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah