eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
1_26229521.mp3
8.74M
🏴روز_تاسوعا_محرم_الحرام_1442 🔻بالا بلندم حیف شدنتونستم زخماتو ببندم 🔺پاشو برس بدادمن عباس من 🎤کربلایی 😭شوراحساسی @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣3⃣1⃣ چشمانش را باز کرد. اکسیژن به ریه هایم باز
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣3⃣1⃣ جیغ زدم : " درد.. درد دارم.. دا..دانیااال.. همه تون گم شید از زندگیمون بیرون.. گم شید آشغالا.. چرا دست از سرمون برنمی دارید.. برادرمن کجاست؟؟ اصلا زنده ست؟؟" صدایِ بی حال حسام را شنیدم " آرووم باش.. همه چی درست میشه.." دیگر نمی دانستم باید به چه کسی اعتماد کنم.. صوفیِ ؟؟ عثمان؟؟ و یا حسام؟؟؟ تمامِ نقش ها، جایگاهشان عوض شده بود.. صوفیِ مظلوم، ظالم.. عثمانِ مهربان، حیوان.. و حسامِ خانه خراب کن، آرامشِ محض. حالا نمیدانستم باید از دانیال هم بترسم یا نه.. صدایِ بریده بریده و بی حالِ حسام بلند شد.. با موجی کم جان، قرآن می خواند.. نمی دانم معجزه ی آیات بود یا صدایش که تا به جانم می رسد، حکم مسکن را می یافت.. دردم از بین نرفت اما کم شد.. آنقدر کم که مجالِ نفس کشیدن پیدا کردم. خماری اش به جانم ننشسته بود که درِ اتاق با ضربی محکم باز شد. عثمان و صوفی بودند. عثمان یقه ی لباسِ حسام را گرفت و او را تکیه به دیوار، نشاند. " ببین بچه .. ما وقت این مسخره بازیا رو نداریم.. مثه آدم، یا اسمِ اون رابط که تو سازمان، اطلاعاتو بهتون لو میده رو بگو یا اینکه بگو دانیال الان کدوم گوریه؟؟ " حسام خندید " شما رو هم پیچونده؟؟ ما فکر می کردیم فقط به ما کلک زده؟؟ صد دفعه گفتم، بازم میگم.. من.. نِ .. می.. دو.. نم.. بفهم.. من نمیدونم.. نه اسمِ اون رابطو.. نه آدرسِ اون گوری که دانیال توش دفنه.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 3⃣3⃣1⃣ جیغ زدم : " درد.. درد دارم.. دا..دانیااال
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣3⃣1⃣ عثمان در سکوت به صورتِ حسام خیره شد. از سکوتش ترسیدم. ناگهان سیلی محکمی بر صورتِ حسام نشست.. آنقدر محکم که سرش به دیوارِ کناری خورد " باید باور کنم که اسم اون رابطو نمیدونی؟؟ تو فکر کردی با یه مشت احمق طرفی؟ تو میگی نمی دونم، منم میگم طفلی گناه داره، یه دست کت و شلوار مارک تنش کنید بره خوونه اش؟ خودتم میدونی دانیال هیچ ارزشی برام نداره.. مهم یه اسمِ که فرق نمیکنه از زبون تو بشنوم یا دانیال.. تنها فرقش اینجاست که اگه تو الان بگی، هم خودت زنده میمونی، هم این دختر، هم اون دانیال عوضی.. اما اگه نگی، دیگه شرایط عوض میشه.. " چرخی به دورم زد.. باورم نمی شد این همان عثمانِ مهربان باشد.. دو زانو روبه رویِ حسام نشست " اگه نگی.. اول تو رو می فرستم اون دنیا.. بعد این خانوم خانوما رو از مرز خارج میکنم و آنقدر شکنجه اش می کنم تا دانیال خودشو برسونه.. میدونی که وقتی پایِ خواهرش وسط باشه تا خودِ کره ی ماه هم شده، میره.. خب.. نظرت چیه؟؟ " قلبم تحملِ این همه هیجان را نداشت.. چرا هیچکس برایم توضیح نمی داد که ماجرا از چه قرار است؟ حسام با ضعفِ نمایان در چهره اش به چشمانِ عثمان نگاه کرد ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
1_26232423.mp3
7.23M
🏴 🔻انگار اومد بر قلب من فرود😭 🔺خنجری که سرت رو از پیکرت ربود 🔻گلوتو میبوسم تو رو خدا دست و پا نزن 🎤کربلایی
امشب رسدبہ گوش مناجاٺ عاشقان فردابہ روےخاڪ بدنּ‌هاے بے‌‌سراسٺ امشب،علم بہ دسٺ علمدارڪربلاسٺ فرداتنش بہ علقمہ درخونּ شناوراسٺ @asheghaneruhollah
آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم بنشین سیر نگاهت کنم ای یوسف عشق لحظه ها می رودنیست زمانی تاصبح @asheghaneruhollah