eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
#روضه_هفتگی ولو،دوسه نفرباشد... اسباب گشایش امور است... #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌹یادبود #شهید_سید_یحیی_براتی 👈به کلام: حجت الاسلام #سلیمانی 🎤به نفس گرم:کربلایی #سید_حبیب_مجیدی 📆چهارشنبه14 آذرماه1397 🕖راس ساعت 20 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران ❤️دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣8⃣2⃣ دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣8⃣2⃣ با حرص چشمانم را بستم " چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا.. جای این که من طلبکار باشم، اون داره ناز می کنه.. حالا چیکار می کنی؟؟ باهام میای یا برم؟؟ " دانیال زیادی ناراحت نبود؟؟ " حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سر در بیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم.. " رو به رویش ایستادم " دانیال حالت خوبه؟؟ " دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد " آره.. فقط سرم درد میکنه.. " دروغ می گفت. خیلی خوب می شناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید. نمی خواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم " دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه.. " تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد. کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت " حسام چی شده، دانیال ؟؟ " اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت " هیچی.. هیچی به خدا.. فقط زخمی شده.. همین.. چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣8⃣2⃣ کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت. چه دروغ بچه گانه ای.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم.. حنجره ام دیگر یاری نمی کرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم " شهید شده، نه؟؟ " قطرات اشک امانش را بریده بود و دروغ می گفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت می گفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش می گفت.. تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمی زد.. دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را می شکست.. شهادت مگر گریه کردن داشت؟؟ نه.. اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا. فغان داشت.. شیون داشت.. نالیدن داشت.. دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس می کردند.. باید حسام را می دیدم. " منو ببر، می خوام ببینمش.. " مخالفت ها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ای نداشت، پس تسلیم شد.. از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ای گریان منتظرمان بود. رو به حرم ایستادم وچشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم " ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
اختلافی بین چشم است و قلم می نویسد می خوانم ❤️ 😍دوشنبه های امام حسنی😍 پس از خود؛ بـرای فاطـمے شـدن...! برو به سجـده و بگو؛ هـزار مـرتبه ...! 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اختلافی بین چشم است و قلم می نویسد #عشق می خوانم #حسن ❤️ 😍دوشنبه های امام حسنی😍 #جـانم‌امام‌حسن‌جـا
30.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدافعان حرم حضرت زینب(س) در سوریه 📌پیشنهاد دانلود ما این اسلحه را گذاشتیم رو شونه هامون تا عادت کنیم بذاریم بریم برا ائمه مظلوم بقیع حرم بسازیم❤️ ‼️‼️‼️‼️ ان شاء الله قسمت بشه همه امام حسنی ها بذاریم رو شونه هامون و بریم حرم کریم اهل بیت را بسازیم 👈خانم سلحشوری شما هم نگران نباش 😶😶 👇 ✅ @asheghaneruhollah
#روضه_هفتگی ولو،دوسه نفرباشد... اسباب گشایش امور است... #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌹یادبود #شهید_سید_یحیی_براتی 👈به کلام: حجت الاسلام #سلیمانی 🎤به نفس گرم:کربلایی #سید_حبیب_مجیدی 📆چهارشنبه14 آذرماه1397 🕖راس ساعت 20 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران ❤️دوستان اطلاع رسانی شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار گشودن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در عربستان به درخواست رییس جمهور چچن به مناسبت میلاد پیامبر صلی الله علیه وآله 🔻شما اگر دقت کنید دارد قبر قاتلین حضرت فاطمه زهرا سلام الله را زیارت میکند 🔻 از آرامگاه رسول الله(ص) بی تفاوت رد میشه، بعد به سراغ اولی وقتی سر قبر دومی که میرسه، می‌شینه و بوسه می‌زنه 🔻 لطفاً فیلم را با دقت نگاه کنید اینها برای ورود به داخل که پیش قبرها بروند، از این درب باید وارد بشوند👆👆👆👆👆👆👆 ان شاءالله با نابودیشون به زودی میریم اینجا زیارت ... ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣8⃣2⃣ کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت. چه در
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣8⃣2⃣ به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد. قدم هایم سبک بود و پاهایم را حس نمی کردم.. قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم.. دانیال بازویم را گرفت و من می شنیدم سلام ها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ هم ردیفانِ همسرم را.. شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود "اگر شهید نشم، میمیرم". پس نمرده بود.. به آخرین درب که چندین مرد با شانه هایی لرزان محاصره اش کرده بودند رسیدیم. کنار رفتند.. در را بازم کردم و داخل شدم. خودش بود.. آرام خوابیده رویِ تخت، با لباسهایی نظامی که انگار تنش را به خون غسل داده بودند.. گوشه ی سرش زخمی بود و رد زیبایی از خون تا کنارِ گونه اش کشیده شده بود.. قلبم پر کشید برایِ آرامش بی حد و حسابش.. دستِ آرامیده رویِ سینه اش را بلند کردم و انگشترِ عقیقِ گلگون شده اش را با نوازش از انگشتش خارج کردم. این انگشتر دیگر مالِ من بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣9⃣2⃣ کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاطراتم.. کاش بیشتر تماشایت می کردم و حفظ می شدم حرکاتت را.. کاش سراپا گوش می شدم و تمامِ شنیدن هایم پر می شد از موج صدایت.. راستی میدانی که خیلی وقت است برایم قرآن نخواندی؟؟ کاش دیشب بچه نمی شدم.. موهایش را مرتب کردم و او یک نفس خوابید.. به صورتش دست کشیدم و او لبخند زد محضِ دلداری ام.. عاشق که باشی دل خوش میکنی به دلخوشی هایِ معشوقت.. و من عاشقانه دل خوش کردم. " این قلب ترک خوده ی من، بند به مو بود... من عاشق"او" بودم و "او" عاشق "او" بود.. " بارانِ اشک هایم، سیل شد اما طوفان به پا نکرد.. باید با خوشیِ حسام راه می آمد.. پس بی صدا باریدم.. چشمانِ بسته اش را بوسیدم و دستانش را به رسمِ عاشقانه هایش دورِ صورتم قاب کردم. حسام بهترین ها را برایم رقم زد و حالا من در سرزمین کربلا وداعش را لبیک می گفتم. به اصرارِ دانیال عازم هتل شدیم که یکی از آن جوانان نظامی صدایم زد و نایلونی به سمتم گرفت " گوشیِ سیده.. خاموشه.. فک کنم شارژش تموم شده.. " کیسه را گرفتم و به هتل برگشتیم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
تاری ازموی سرت کم بشود میمیرم آه،گیسوی تو درهم بشودمیمیرم قلب من ازتپش قلب توجان میگیرد آه،قلب تو پر ازغم بشود میمیرم من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم سهم چشمان تو ماتم بشود میمیرم #اللهم_احفظ_قائدنا_امامنا_سید_علی_خامنه_ای_مدظله_ ✅ @asheghaneruhollah
. دیوانه‌ترین حالت یک عشق زمانی‌ست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. #کربلا #کربلا #کربلا کیا دلتنگ ارباب اند؟؟؟😔 کیا مث من اربعین نرفتند؟؟😔 کیا تاحالا کربلا را ندیدند؟؟😭 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
. دیوانه‌ترین حالت یک عشق زمانی‌ست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. #کربلا #کربلا #کربلا کیا دلتنگ
من لی غیرک.mp3
3.35M
اونها که هستن ❤️ 🚩هیئت عاشقان روح الله 🔺 1392 من که ندارم کسی را به غیر تو 😭 منی که هرنفسم اسم تو گفتم نکنه یه روزی از چشات بیفتم 😔 چقدر بگم هواتو کردم کاش بیام به کربلات و برنگردم ✋ 🎤 کربلایی 🔷شور احساسی کربلا 👌پیشنهاد دانلود ✅ @asheghaneruhollah
💢اگر ایران بود #ایران #فرانسه 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
کمکها به مردم مظلوم یمن ادامه دارد دستان یاری خود را بسوی امت پیامبر که در محاصره‌ی اشقیا در فاجعه‌
📷 روضه مجسم در یمن برپا می‌شود وقتی که مادر یمنی بخاطر خشک شدن شیرش, انگشت در دهان کودک گرسنه‌اش میگذارد... 😔 ‼️‼️‼️‼️ عزیزانی که می گفتند کاش می شد به مردم یمن کمک کنیم، الآن وقت عمل است! ◀️ امکان پرداخت آنلاین کمک‌های نقدی به مردم مظلوم توسط وب‌سایت اطلاع رسانی مقام معظم رهبری فراهم شد: http://www.leader.ir/fa/monies هرچی درحد توانت بود کمک کن😘 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣9⃣2⃣ کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاط
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 1⃣9⃣2⃣ بی صدا وسایلم را جمع می کردم و دانیال، اشک ریزان تماشایم می کرد. تهوع و درد گوشم را کشید و مرا مجبور به افتادن روی تخت کرد. دانیال با لیوانی آب و قرص کنارم نشست. " اینا رو بخوور.. سارا باید قوی باشی.. فاطمه خانوم تمام چشم امیدش به توئه.. حسام به خواسته ی قلبیش رسید.. " و باز بارید.. من قوی بودم.. خیلی زیاد، بیشتر ازآنچه فکرش را بکنند.. کم که نبود، خودم آمینِ شهادتش را گفته بودم.. حالا هم باید پایش می ماندم.. " تو از کجا خبر دار شدی؟ " نفس گرفت " صبح با گوشیش تماس گرفتم. گفت داره میره گشت زنی اما خواست به تو چیزی نگم که نگران نشی.. بعدم گفت تا اذان ظهر برمی گرده.. تو چیزی نپرسیدی، منم چیزی نگفتم. ولی همه ی حواسم بهت بود که چشم به راهشی. تا اینکه از ظهر گذشت و هیچ خبری ازش نشد.. منم نگران بودم و مدام به گوشیش زنگ میزدم که می گفت خاموشه.. دم دمای عصر وقتی حالِ پریشون و سراغ گرفتن هات رو از حسام دیدم.. دیگه خودمم ترسیدم.. از طریق بچه ها سراغش رو گرفتم که اول گفتن زخمی شده و برم اونجا.. وقتی که رفتم دیدم زخمی نه.. شهید شده.. " تمام ثانیه هایِ پریشانی ام تداعی شد " چجوری شهید شده؟ " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣9⃣2⃣ چانه اش می لرزید " با چند نفر رفته بودن واسه گشت زنی ، که متوجه میشن یه عده از داعشی ها قصد نزدیک شدن به شهر رو دارن.. که باهاشون درگیر میشن.. حسامو دوستاش تا آخرین گلوله ی خشابشون مقاومت میکنن و به مقر خبر میدن.. اما دیگه محاصره شده بودن و تا نیروها برسن، بچه ها شهید میشن.. " آه از نهادم بلند شد.. پس باز هم حرف غیرت و پاسداری بود. حداقل خوبی اش این بود که من پیکرِ گرمِ شهیدم را دیدم "خب داعشی ها چی شدن ؟ " لبخندش تلخ بود " تار و مارشون کردن.. " صبح روز بعد به همراه پیکرِ امیر مهدی ام، راهی ایران شدیم. در مسیر مدام اشک ریختم و ناله کردم که قرار بود با سوغات و تبرک کربلا به ایران برگردم. حالا داشتم حسامِ بی جان را چشم روشنی سرزمین عراق می بردم.. بیچاره فاطمه خانم. وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم.. هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفس هایِ امیرمهدی.. فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا