eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
598 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
24.pdf
1.39M
✅ جزء 4️⃣2️⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء 👆👆👆👆فایل صوتی 📚 التماس دعا 🌹 کمپین بهترین ها👇👇👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
سحر بیست و چهارم... ✍️ به خط پایان... که نزدیک می شویم..؛ تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند...؛ 🔻"شوق" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند... 🔻یا "غم" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تو...بوده اند... ❄️دلم برایت تنگ می شود.... خدا برای لحظه هايي که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت... ❄️برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد... ❄️برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان... بوسه های مداوم تو را احساس می کردم... ❄️دلم برایت تنگ می شود خدا... تو.... همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم... ❄️تو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا... با آرامشی عظیم، احاطه می کردی... ❣️دلم برایت تنگ می شود... خدا نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای... اما... بگذار.... سهم من از این رمضان.. همین سجاده خیسی باشد... که در همه طول سال، نمناک باقی بماند... ❄️بگذار...تمام ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد... که تا رمضان دیگر... حتی یک سحر نیز، از ادراکش... جا نمانم... بگذار ... خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.. ❄️ تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند... رمضان می رود .... و....من.....می مانم...... یک دنیای شلوغ.... می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.... ❣️واااااای.... دلم برایت تنگ می شود... خدا می شود... در میان دلم... چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت... پشتم را نلرزاند ؟؟ میشود ... بمانی...خدااااااا ؟؟؟؟ التماس دعای فرج و شهادت 🌹 کمپین @asheghaneruhollah
❁﷽❁ ،خورده رقم تقدیرم آخرش حاجـٺ خود را ز تو من مےگیرم فرق ندارد حرم ڪرب و بلا، یا ڪہ دمشق در ره عشـق تو و تو مےمیرم 🌹🍃 💚 🌹 کمپین @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✏️ در ایام ماه مبارک رمضان هرسحرگاه یک 🎥 هیچی -هیچی + 😐 چی هیچی ؟ ‌‌‌ - میخواستم بگم ... ‌‌‌ ‌‌ شهید بهشتی: مسلمان عاشق است ‌... ‌‌‌‌ 🎤حجت الاسلام 🌹 کمپین 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ ویژه| اگر علاقمند هستید چگونگی نابودی اسرائیل توسط نیروهای مقاومت را ببینید دیدن این کلیپ را از دست ندهید حضرت روح الله ،امام خمینی(ره):هر مسلمان یک سطل آب بریزد را آب می برد.✊ 🔷کاری از مرکز رسانه شباب المقاومة 🌹 کمپین 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_نود_وچهارم یکی دوبار دست مجید کتاب دعای📙 کوچکی دیده بودم که شاید هم
✍️رمان زیبای 📚 🔻 با چهار انگشت ردّ اشکم را از روی گونه‌ام پاک کردم و زیر لب پاسخ دادم: _«دست خودم نیس عبدالله!»😢 و آهنگ صدایم به قدری غمگین بود که چشمان عبدالله را هم خیس کرد 😢و صدایش را در بغض نشاند: _«می‌دونم الهه جان! ولی باید صبور باشی!» و خودش هم خوب می‌دانست که صبر در برابر چنین مصیبتی به زبان ساده بیان می‌شود که در عمل احساس تلخی بود که داشت گوشت و پوست مرا آب می‌کرد و وقتی تلخ‌تر شد که در بیمارستان حتی از دیدن نگاه مادر هم محروم شدیم. به گفته پرستاران تا ساعتی پیش به هوش بوده و بخاطر درد شدیدی که در سرتاسر بدنش منتشر شده، ناگزیر به استفاده از مسکّن‌های قدرتمندی شده بودند که مادر را به خوابی عمیق فرو برده بود.😣 دقایقی به نظاره صورت زرد و استخوانی‌اش بالای سرش ایستادم و با چشمانی که دیگر اشکی برای ریختن نداشت، به بدنش که زیر ملحفه سفید رنگ چیزی از آن نمانده بود، با حسرت نگاه می‌کردم که پرستار کنارم ایستاد و زیر گوشم زمزمه کرد:😒 _«امشب شب قدره! براش دعا کن! خدا بزرگه!» سرم را به سمت صورت ظریف وسبزه‌اش چرخاندم و بی‌آنکه چیزی بگویم، فقط نگاهش کردم. حتماً نمی‌دانست که من از اهل تسنن هستم که با لبخندی امید بخش ادامه داد: _«امشب دست به دامن حضرت علی (علیه‌السلام) شو! ان شاء‌الله که خدا مادرتو شفای خیر بده!» برای لحظاتی به چشمانش خیره ماندم و در جواب خیرخواهی‌اش به تشکری کوتاه بسنده کردم که او از من همان چیزی را می‌خواست که مجید چند شب پیش طلب کرده و امروز هم از صبح دلم را می‌گرفت. در مذهب 🌺اهل تسنن🌺هم به عبادت در شب‌های قدر و اعتکاف در مساجد تأکید فراوان شده و این شب‌ها برای ما هم بسیار محترم بود، با این تفاوت که شب قدر برای ما تنها شب نزول قرآن و شب عبادت بود، ولی برای 🌸شیعیان،🌸 این شب‌ها بوی ماتم شهادت امام علی (علیه‌اسلام) و توسل به اهل بیت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) را هم می‌داد و بنا بر همین رسم بود که پرستار هم از من می‌خواست امشب به بهانه توسل به امام علی (علیه‌السلام) شفای مادرم را از درگاه خدا هدیه بگیرم! عبدالله رفته بود با پزشک مادر صحبت کند که پس از چند دقیقه برگشت. با چشمانی که می‌خواست خون گریه کند و باز مردانه مقاومت می‌کرد، به مادر نگاهی غریبانه کرد و از من پرسید: _«بریم الهه جان؟» وقتی پای تختش می‌ایستام، دل کندن از صورت مهربان و معصومش سخت بود و هر بار باید با دلی خون، پاره تنم را در این گوشه بیمارستان رها می‌کردم و می‌رفتم.😞😣 شانه به شانه عبدالله راهروی طولانی بیمارستان را طی می‌کردم و جرأت نداشتم از صحبت‌های پزشک معالج مادر چیزی بپرسم و خود عبدالله هم تمایلی برای بازگو کردن این قصه مصیبت بار نداشت. به انتهای راهرو نرسیده بودیم که محمد و عطیه و بعد هم ابراهیم و لعیا از در بزرگ شیشه‌ای عبور کرده و وارد سالن بیمارستان شدند. حالا آنچه عبدالله از من پنهان کرده بود باید برای آنها بازگو می‌کرد، ولی باز هم ملاحظه کرد و ابراهیم و محمد را به گوشه‌ای کشاند تا صدایشان را نشنوم. لعیا دستم را گرفت و پیش از آنکه دلداری‌ام دهد، خودم را در آغوش خواهرانه‌اش رها کردم و هر آنچه در دلم مانده بود، بین دستانش زار زدم.😣😭 عطیه با چشمانی که از گریه سرخ شده بود، فقط نگاهم می‌کرد و مثل اینکه نداند در پاسخ این همه درد و رنجم چه بگوید، بی‌صدا گریه می‌کرد و برای من که خواهری نداشتم و تنها همدم غم‌هایم مجید و عبدالله بودند، غمخواری‌های زنانه لعیا و عطیه، موهبت خوبی بود که بار سنگین دلم را قدری سبک کرد.😢 در همه خیابان‌ها 🏴پرچم سیاه شهادت امام علی (علیه‌السلام) 🏴بر پا شده و شهر درست مثل دل من، رنگ عزا به خود گرفته بود. به خانه که رسیدیم، پیش از آنکه به طبقه بالا بروم، عبدالله به چشمان خسته‌ام نگاهی کرد و با محبتی برادرانه گفت: _«الهه جان! امشب من خودم افطاری درست می‌کنم. نمی‌خواد زحمت بکشی!» و من هم به قدری خسته و ناتوان بودم که با تکان سر پیشنهادش را پذیرفتم و با قدم‌هایی سنگین به طبقه بالا رفتم. چادرم را از سرم باز کردم و بی‌حوصله روی مبل نشستم که یادم افتاد امروز هنوز جزءِ قرآنم را نخوانده‌ام. 😔بهانه خوبی بود تا شیطان را لعنت کرده، وضو بگیرم و برای قرائت قرآن رو به قبله بنشینم. عهد کرده بودم ختم قرآن ماه رمضان امسال را به نیت مادر بخوانم که نتوانسته بود بخاطر بیماری سختش، در این ماه رمضان قرآن را ختم کند و با هر آیه‌ای که می‌خواندم از خدا می‌خواستم تا ماه رمضان سال بعد بتواند بار دیگر پای رحل قرآن نشسته و دوباره صدای قرائتش در فضای خانه بپیچد. ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✍️رمان زیبای 📚 🔻 دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لب‌هایی خشک از روزه‌داری و چشمانی که از شدت تشنگی گود افتاده بود، به خانه بازگشت. دلم می‌خواست مثل روزهای نخست ازدواج‌مان در مقابل این همه خستگی‌اش، بانویی مهربان و خوشرو باشم، ولی اندوه پنهان در دلم آشکارا در چشمانم پیدا بود که با نگاه مهربانش به دلداری‌ام آمد و پرسید: _«حال مامان چطوره؟» نومیدانه سرم را به زیر انداختم و با صدایی که میان بغض گلویم دست و پا می‌زد، پاسخ دادم:😞 _«خوب نیس مجید، اصلاً خوب نیس!» همانطور که نگاهم می‌کرد، دیدم که از سوزِ پاسخ محنت بارم، چشمانش آتش گرفت و به جای هر جوابی، اشکی را که به میهمانی چشمانش آمده بود، 😢با چند بار پلک زدن مهار کرد و ساکت سر به زیر انداخت. سفره افطارمان با همه شیرینی شربت و خرمایی که میانش بود، تلخ‌تر از هر شب دیگر سپری شد که نه دیگر از شیرین زبانی‌های زنانه من خبری بود و نه از خنده‌های شیرین مجید! سلام نماز عشایم را که دادم، دیدم مجید در چهار چوب در اتاق با سرِ کج ایستاده تا نمازم تمام شود. 💚پیراهن مشکی‌اش را پوشیده و با همان مفاتیح کوچک،💚 مهیای رفتن شده بود. در برابر نگاه پرسشگرم، قدم به اتاق گذاشت، مقابلم روی زمین نشست و منتظر ماند تا تسبیحاتم تمام شود. ذکر آخر را که گفتم، پیش دستی کردم و پرسیدم: _«جایی می‌خوای بری؟» شرمنده سرش را پایین انداخت و با صدایی گرفته پاسخ داد: _«دلم نمی‌خواد تو این وضعیت تنهات بذارم الهه جان! ولی میرم تا برای مامان دعا کنم!» سپس آهسته سرش را بالا آورد تا تأثیر کلامش را در نگاهم ببیند و در برابر سکوتم با مهربانی ادامه داد: _«راستش من خیلی اهل هیئت و مسجد نیستم. ولی شب‌های قدر دلم نمی‌یاد تو خونه بمونم!»😒 و من باز هم چیزی نگفتم که لبخند غمگینی روی صورتش نقش بست و گفت: _«امشب می‌خوام برم احیاء بگیرم و برای شفای مامان دعا کنم!» همچنانکه سجاده‌‌ام را می‌پیچیدم، زیر لب زمزمه کردم: 😣😔 _«التماس دعا!» می‌ترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از احساس قلبی‌ام با خبر شود که چطور از صبح دلم برای به تب و تاب افتاده و به این اجابت، چشم امید دارم که سکوتم طولانی شد و پرسید: _«الهه جان! ناراحت نمی‌شی تنهات بذارم؟» لبخند کمرنگی زدم و با لحنی لبریز عطوفت جواب دادم: _«نه مجید جان! ناراحت نیستم، برو به سلامت!» از آهنگ صدایم، دلش آرام گرفت، سبک از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت. پشت در که رسید، به سمتم برگشت و با مهربانی تأکید کرد: _«الهه جان! اگه کاری داشتی یه زنگ بزن.» و چون تأییدم را دید، در را گشود و رفت و من ماندم با حسرتی که روی دلم ماند و حرفی که نتوانستم به زبان بیاورم! تردید داشتم که آیا راهی که می‌روم مرا به آنچه می‌خواهم می‌رساند یا بیشتر دلم را معطل بیراهه‌های بی‌نتیجه می‌کند! می‌ترسیدم که عبدالله باخبر شود و نمی‌توانستم نگاه ملامت‌بارش را تحمل کنم! می‌ترسیدم پدر بفهمد و با لحن تلخ و تندش، مرا به باد سرزنش‌های پر غیظ و غضبش بگیرد! 😥ولی... ولی اگر آن سوی همه این ترس و تردیدها، پُلی بود که مرا به حاجت دلم می‌رساند و سلامتی را به تن رنجور مادرم باز می‌گرداند، چه دلیلی داشت که با اما و اگرهای محتاطانه، از بازگشت خنده به صورت مادرم دریغ کنم و آنچنان عاشق مادرم بودم که همه این ناخوشی‌ها را به جان بخرم و به سمت بالکن بدوم. فقط دعا می‌کردم دیر نشده و مجید نرفته باشد و هنوز قدم به بالکن نگذاشته بودم که صدای به هم خوردن در حیاط، خبر از رفتن مجید داد و امیدم را برای رفتن ناامید کرد، ولی برای پیوستن به این توسل پُر شور و عاشقانه به قدری انگیزه پیدا کرده بودم که چادرم را به سر انداخته و با گام‌هایی بلند، از پله‌ها سرازیر شدم و طول حیاط را به شوق رسیدن به مجید دویدم. ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍️ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ #شش_سحـر مانـده ڪه از این #رمضـان ڪم بشود روزےِسـالِ منِ خستہ فراهـم بشـود بہ حسـابِ دلِ مشـتـاقُ پُـر از تـابُ تـبـم #95سحـر_مانـده #محرم بشـود❤️ #دسٺ‌مارا_بہ‌محرم‌برسانیدفقط🌷 شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ 🌹 کمپین #ما_همه_روزه_داریم 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اسَلامُ علیٰ قَلْب الزِیْنَبِ الـصَبور سلام الله علیها دلم آشفته و حیران شد و حرفی نزدم نوبت رفتن یاران شد و حرفی نزدم اکبرت راهی میدان شد و حرفی نزدم در حرم تشنه فراوان شد و حرفی نزدم...😔 🎤 👌شعر خوانی و روضه 😭تو خلوت خودتون ببینید.التماس دعا ✅پیشنهاد دانلود شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ 🌹 کمپین 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
05-Shoor-Nariman Panahi-Haftegi 971007.mp3
8.25M
🔴اسَلامُ علیٰ قَلْب الزِیْنَبِ الـصَبور غریب کربلا ،چی اومده سر پیکرت یا اخی...😭 🎤کربلایی 👌شور روضه ای شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ 🌹 کمپین 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
07-Shoor-Nariman Panahi-Haftegi ( 9 Safar ) 970727.mp3
9.73M
🔴اسَلامُ علیٰ قَلْب الزِیْنَبِ الـصَبور داداشم،محاله دیگه بخدا یادم بره کرب و بلا 😭😭 🎤کربلایی 👌شور روضه ای شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ 🌹 کمپین 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷ما در جمهوری اسلامی مسئله‌ی فلسطین برایمان یك مسئله‌ی تاكتیكی نیست، یك استراتژی سیاسی هم نیست، مسئله‌ی عقیده، دل و مسئله‌ی ایمان است... 💢رژیم صهیونیستى همان رژیمى است که داد می کشید و با صراحت می گفت از نیل تا فرات مال من است! پنجاه روز در غزّه نتوانستند تونل‌هاى فلسطینى‌ها را فتح کند. ببینید چقدر ضعیف شده است. 💬رهبر حکیم انقلاب ✋ وعده دیدار ما ، راهپیمایی #روز_قدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸سخنران کسی نیست جز چهره ی محبوب، مردمی و انقلابی یعنی . دیشب هم چهره محبوب و مردمی و انقلابی دیگری به نام مردم را به راهپیمایی دعوت میکرد! فکر کنم دوستان تصمیم گرفته اند روز امسال خلوت باشد ولی ما از آرمان قدس کوتاه بیا نیستیم :) "امیر حسین ثابتی" ✋ وعده دیدار ما ، راهپیمایی
💠دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان💠 اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِكَ ومُعادیاً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِكَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن. خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت و دشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دل‌هاى پیامبران. 🌹 کمپین @asheghaneruhollah
Joze 25.mp3
4.01M
✅ جزء 5⃣2⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء 👇👇👇👇فایل متنی بصورت پی دی اف 📚 التماس دعا 🌹 کمپین بهترین ها👇👇👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
25.pdf
1.63M
✅ جزء 5⃣2⃣ قرآن کریم... ⭕️ در ماه مبارک رمضان هر روز یک جزء 👆👆👆👆فایل صوتی 📚 التماس دعا 🌹 کمپین بهترین ها👇👇👇 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‌ ‌ ‌ بیست و پنجمین روز... ✍️ هفته آخر رمضان است..... و غریبی ات.... هزار سال است که به غریبی علی اضافه شده...است... و ما..... همچنان هزار سال است که آواره دردهای ناتمام شماییم... یوسف اما.. این آوارگی را به هزار عافیت دیگر نمی دهیم!! ❄️فرزند شما بودن.... هزینه میخواهد... و ما ... برای چنین عظمتی... هر هزینه ای را به جان می خریم.... ❄️تمام عزت مان این است که، ... شریک درد شماییم... اینکه؛ ما را در جامه مشکی تان شریک میکنید... اینکه ؛ جرعه ای از دردتان را به جانمان میندازید... اینکه؛ از غربتتان،، به ما نیز سهمی داده اید... اینکه؛ بی شما زیستن برایمان محااال است..... اینکه؛ بی شما مردن برایمان محااااال است... اینکه ؛ وقتی دستمان از لابلای انگشتانتان رها میشود... دیگر اثری از شادی در رخسارمان نمی ماند!!!! ❄️اینکه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش کشیده است! و این؛ شرح حال یک درد مبارک است... *درد عااااااشقی* ❄️هزاااار الحمدلله... که عاشقمان کرده اید!!!! هزار الحمدلله که در دل سیاهمان تجلی کرده اید!!! و اینگونه بود که ما قیمت گرفته ام!!! و اینگونه بود که ما عزت گرفته ایم.. ❄️الحمدلله که چشمان ما را برای چشم انتظاری ،، برگزیده اید... الحمدلله که دل ما را، برای خون جگری، انتخاب کرده اید... الحمدلله که دستان ما را، برای التماس حضورت، فراخوان کرده اید... الحمدلله یوسف... که هنوز زلیخا نشده... ازدردتان به ما خورانده اید... ❄️هزااار سال دیگر هم که طول بکشد.... ما منتظرت میمانیم.... اصلا...کار دیگری در زمین نداریم،، یوسف.... منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم... منتظر لمس حرارت آغوشت... منتظر شنیدن صدای عاشق کش ات... ❣️ماااااا.... منتظرت میمانیم! التماس دعای فرج و شهادت 🌹 کمپین @asheghaneruhollah
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 🌴بسم رب الشهدا🌴 🌹ان شالله نابودی اسرائیل🌹 سلام جواد جان 🌺 🔹وقتی شنیدم که گفتی نمی خواهی در سوریه شهید شوی و مبارزه در سوریه را طریق القدس عنوان کردی و آرزوی گذاشتن قدم هایت در بیت المقدس را در سر می پروراندی به خود بالیدم. ☘️افتخار کردم که در کشوری زندگی می کنم که جوانانی دارد با اراده های پولادین و بصیرتهایی نافذ و اهل عمل و نه فقط اهل حرف. 🔸وقتی مصاحبه قبل از اعزامت را دیدم که هدفت از رفتن به سوریه را «نابودی اسرائیل» بیان کردی، عظمت بصیرت و اراده و تلاشت برای رسیدن به این هدف را تحسین کردم. 👏👏👏 🔻با خود گفتم که آری ساده اندیشی است اگر کسی قاتل شهدای مدافع حرم را گروههای تروریستی مانند داعش یا جبهه النصره بداند و آنان را دشمن اصلی خود فرض کند این همان آدرس غلطی است که صحنه گردانان اصلی کشتار مسلمانان در کشور های اسلامی توقع دارند. همان هایی که با هزینه های میلیارد دلاری در تولد این گروههای جاهل و منحط نقش داشته و هدفشان از ایجاد آنها ایجاد حاشیه امنی برای خود است تا ما آنها را در پشت پرده فتنه های عالم نبینیم و از آنها غافل باشیم. اما کور خوانده اند که سربازان جان برکف اسلام از این مسئله غافل بوده باشند و عروسک گردانان اصلی را به حال خود رها کنند.👌👌👌👌 جواد جان🌷: با خود گفتم تقدیر تو شهادت در سوریه بود. تو طلایه دار این حرکت شدی تا راه ما به سمت بیت المقدس باز شود. از این پس به هدف و آرمان تو می اندیشم.✌️ 🍀 آرمانی که می تواند زمینه ساز ظهور شود.آری همان آرمانی که با عزت و شجاعت مثال زدنی بیان کردی و راه را به همه نشان دادی: 👊«نابودی اسرائیل» 👊 👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹 کمپین @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢️انگیزه ی از دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها⁉️ 👊ما ان شاء الله میخواهیم کف پامون بخوره تو مسجد الاقصی رو زمین 👌 🌹 کمپین @asheghaneruhollah
⭕️ رهبر جنبش «حماس»: عرب‌ها فلسطین را فروختند اما ایران همچنان از ما حمایت می‌کند 🔸اگر جنگی با رژیم صهیونیستی آغاز شود، گروه‌های فلسطینی تل‌آویو را در هم خواهند کوبید #نحو_القدس 🌹 کمپین #ما_همه_روزه_داریم ✅ @asheghaneruhollah