#چله_نوكري
از امشبي به بعد به عشق #محرمت
چله گرفته ام كه #ترك_گنه كنم حسين ...
✅ @asheghaneruhollah
اهل دل بدانند
۴۰ روز تا فصل عاشقی،محرم!
و #چله_نوکری شروع شد...
هرکی مرده بسم الله
#یاعلی
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا...(تحریم/٨)
خدا آنقدرها هم که نشان می دهد صبور نیست
من خود دیده ام بی تابی اش را برای توبهٔ بندگان
🏴 ۴۰ روز تا محرم باقی مانده است🏴
🚩خواستم یادآوری کنم واسه چله مراعات،گناه نکردن،آدم شدن،متحول شدن،رعایت اخلاق و ادب،.....
🚩علما به گرفتن این چله توصیه کرده اند و چله ای مشهور هست...
🚩لازم نیست توی این چله کاری کنین فقط برگردیم به فطرت مون...
🏁بسم الله.....
خواستید شروع کنید و به همه اطلاع بدین شاید فرج و گشایشی تو زندگی مون صورت گرفت...
#جوان_نویس
#چله_ترک_گناه
#یاعلی
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
꧁༼﷽༽꧂
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
❌ما میخواهیم علی اکبر های امام زمانمان باشیم...
سلام
امشب شروع #چله_نشینی مون هستش
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
📆31تیر تا ۹شهریور
اگه دیر شروع کردی از آخر اضافه کن😘
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
یا علی بگو، به ما ملحق شو 💪
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
꧁༼﷽༽꧂ #مشق_عاشقی #چله_نوکری ❌ما میخواهیم علی اکبر های امام زمانمان باشیم... سلام امشب شروع #چله_
samavati.mp3
3.65M
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
🌷 📌 #_چــلہ_زیارت_عاشورا؛ 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سماواتی
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب اول : #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی
✍️گفتم شب اول شروع چله اسم مجید بربری رو ببریم که تو روضه ی #ارباب متحول شد و شهادتش از بی بی دو عالم گرفت
خدا کند ماهم تو این چله ی ترک گناه استوار بمونیم...
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻۴۰ روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#مشق_عاشقی #چله_نوکری 🌷 📌 #_چــلہ_زیارت_عاشورا؛ 🌷 🎤بانوای گرم: ✨حاج مهدی سماواتی ⚫️چهل شب #زیار
#یا_صـاحب_الـزمان_عج_اللـہ
صبح شد...⛅️
باز دلم میل پریدن دارد...
و #تماشاے تو هر صبح...
چہ دیدن دارد...
جملہ صبح بخیر...
از تو شنیدن دارد...
#السلام_عليك_يا_بقيه_الله
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#یا_صـاحب_الـزمان_عج_اللـہ صبح شد...⛅️ باز دلم میل پریدن دارد... و #تماشاے تو هر صبح... چہ دیدن دار
ahd_farahmand_www.jahaniha.com_1.mp3
1.78M
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
🌷 📌 #_چــلہ_دعای_عهد؛ 🌷
🎤بانوای گرم:
✨استاد فرهمند
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت 🔻 #قسمت_صدونود_وهشتم پاکت کمپوت آناناس را کنار صندلی روی زمین گذاش
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_صدونود_ونهم
دستم را روی بدنم گرفته بودم و مثل اینکه از ترس از دست دادن دخترم، هوش از سرم رفته باشد،😱 نمیدانستم چه کنم و به چه کسی پناه ببرم.😰 حرکت نرم و پُر نازش را زیر انگشتانم احساس میکردم و با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، زیر لب صدایش میکردم:
_«عزیز دلم! آروم باش! نمیذارم کسی اذیتت کنه! اگه بمیرم، نمیذارم کسی دستش به تو بخوره! قربونت برم! نترس، مامان اینجاس...»😢😥
و نتوانستم خودم را روی تخت نگه دارم که از شدت ضعف و سرگیجه، چشمانم طوری سیاهی رفت که تمام اتاق پیش نگاهم تیره شد و با پهلو به زمین خوردم😖 و دیگر توانی برای ناله زدن نداشتم که تنها صورتم از درد در هم فرو رفت و باز با مِهر مادریام صدایش کردم:
_«فدات شم! نترس عزیزم...»😣
و دلم به سلامت دخترم خوش شد که با ضربی که به پهلویم وارد شده بود، هنوز شنای ماهیوارش را در دریای وجودم احساس میکردم. همانطور که با یک دستم کمرم را گرفته بودم، با دست دیگرم به ملحفه تشک چنگ انداختم تا از جا بلند شوم و هنوز کاملاً برنخاسته بودم که قدمهایم لرزید و نتوانستم سرِ پا بایستم که دوباره روی زمین زانو زدم.😣 از دردی که در دل و کمرم پیچیده بود، ملحفه تشک را میان انگشتان لرزانم چنگ میزدم و در دلم خدا را صدا میکردم که به فریادم برسد.
آهنگ زشت کلمات پدر لحظهای در گوشم قطع نمیشد و به جای برادر بیحیای نوریه و پدر بیغیرتم، من از شدت شرم گریه میکردم. حالا تنها راه پیش پایم به همان کسی ختم میشد که ساعتی پیش با دست خودم دلش را از جا کَنده بودم و دعا میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد که به فریاد من و دخترش برسد. همانطور که روی زمین نشسته و از درد بیکسی بی صدا گریه میکردم، دستم را زیر بالشت بردم تا گوشی را پیدا کنم. انگشتانم به قدری میلرزید و نگاهم آنقدر تار میدید که نمیتوانستم شماره ❤️محرم دلم❤️ را بگیرم و همین که گوشی را روشن کردم، لیست سی و چهار تماس بیپاسخ مجید به نمایش در آمد تا نشانم دهد که همسر مهربانم پشت گوشی خاموشم چقدر پَر پَر زده و حالا نوبت من بود تا به پای غیرت مردانهاش بیفتم و هنوز هم به قدری بیقرارم بود که بلافاصله تماسم را جواب داد:
_«الهه...»
و نگذاشتم حرفش تمام شود که با کولهباری از اشک و ناله به صدای گرم و مهربانش پناه بُردم:
_«مجید! تو رو خدا به دادم برس! تو رو خدا بیا منو از اینجا ببر! مجید بیا نجاتم بده...»😖😭🙏
و چه حالی شده بود که ساعتی پیش با زرهی از غیظ و غرور به جنگش رفته بودم و حالا با اینهمه درماندگی التماسش میکردم که باز صدایش لرزید:
_«چی شده الهه؟حالت خوبه؟»😧
و دیگر نمیتوانستم جوابش را بدهم که گلویم از گریه پُر شده و آنچنان ضجه میزدم😫😭 که از پریشانی حالم، جان به لبش رسید:
_«الهه! چی شده؟ تو رو خدا فقط بگو حالت خوبه؟»😨
و من فقط ناله میزدم که تا سر حدّ مرگ رفته و باقی مانده جانم را برای رساندن خودم به همسرم حفظ کرده بودم و مجید فقط التماسم میکرد:
_«الهه! تو رو خدا یه چیزی بگو! من همون موقع راه افتادم، الان تو راهم، دارم میام، تا نیم ساعت دیگه میرسم.»😨
و دیگر یادش رفته بود که ساعتی پیش چطور برایش خط و نشان کشیده بودم که اینچنین عاشقانه به فدایم میرفت:
_«الهه جان! قربونت بشم، چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ بابا چیزی گفته؟»
و در برابر اینهمه دلواپسی تنها توانستم یک کلمه بگویم:
_«مجید فقط بیا...»😭🙏
و دیگر رمقی برایم نمانده بود تا حرفم را تمام کنم و گوشی را قطع کردم و شاید هم هنوز روشن بود که روی زمین انداختم. نفسم به سختی بالا میآمد و چشمانم درست نمیدید و با این همه باید مهیای رفتن میشدم که دیگر این جهنم جای ماندن نبود. نگاهم دور خانه، بین جهیزیه زیبای خودم و سیسمونی ناز دخترم میچرخید و نمیدانستم چه کنم که توانی برای جمع کردن وسایل شخصی خودم هم نداشتم چه رسد به اسباب خانه و 😭فقط میخواستم فرار کنم.😭 قدمهایم را روی زمین میکشیدم و باز باید دستم را به در و دیوار میگرفتم تا بتوانم قدمی بردارم.😖
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_دویست
با همه ناتوانی میخواستم حداقل مدارک📑 و داروهای 💊خودم را بردارم تا در فرصتی دیگر بقیه وسایل خانهام را جمع کنم و از همه بیشتر دلم پیش اتاق زیبای دخترم بود که با ذره ذره احساس من و مجید پا گرفته بود.😒😣
👈دیگر نه خانه خاطرات مادرم را میخواستم،
👈نه خانوادهام را
👈و نه حتی دلم میخواست مجید سُنی شود
که فقط میخواستم 👼جان دخترم را بردارم و از این مهلکه بگریزم که میدانستم پدر تا طمع کثیف 😈برادر نوریه😈 را عملی نکند، دست از سر من و دخترم بر نمیدارد.
حالا فقط میخواستم 💝امانت همسرم💝 را به دستش برسانم که اگر #جان میدادم، اجازه نمیدادم #شرافتم و #حیات_دخترم به خطر بیفتد.
لحظهای اشک چشمانم خشک نمیشد😭 و نالهی زیر لبم به اندازه یک نفس قطع نمیشد و باز با پاره تنم نجوا میکردم:
_«آروم باش عزیز دلم! زنگ زدم بابا گفت میاد دنبالمون! نترس عزیزم، بابا داره میاد!»
چادرم را با دستهای لرزانم سر کردم و ساک کوچکی که وسایل شخصیام بود، برداشتم و از خانه بیرون آمدم. دستم را به نرده میکشیدم و با دنیایی درد و رنج و نفس تنگی، پلهها را یکی یکی پایین میآمدم.
دیگر حتی نمیخواستم چشمم به نگاه وقیح پدرم بیفتد که بیصدا طول راهرو را طی میکردم و فقط نگاهم به دری بود که میخواست پس از روزها حبس در خانه، مرا به حیاط برساند که تشر تند پدر، قلبم را به سینهام کوبید:😠✋
_«کجا داری میری؟»
از وزن همین ساک کوچک هم دستم ضعف رفت و ماهیچه کمرم گرفت که ساک را روی زمین رها کردم و همانطور که چادرم را مرتب میکردم، به سمت پدر چرخیدم که ابرو در هم کشید و طعنه زد:
_«حتماً باید در رو قفل کنم تا بفهمی حق نداری از این خونه بری بیرون؟!!!»😠
و در برابر نگاه بیجان و صورت رنگ پریدهام، صدایش رنگ عصبانیت گرفت و قاطعانه تعیین تکلیف کرد:
_«تا فردا که عماد بیاد دنبالت، حق نداری جایی بری!»😡
و لابد از بغض نگاهم فهمیده بود که به قتل فرزندم رضایت نمیدهم که قدمی به سمتم برداشت و با صدایی که از تیغ غیظ و غضب خش افتاده بود، دنیا را پیش چشمانم تیره و تار کرد:
_«الهه! خوب گوش کن ببین چی میگم! این بچه از نظر من حروم زادهاس! 😡بچهای که از یه کافر باشه، از نظر من حرومزاده اس!»
اشکی 😢که از سوز سخن پدر روی صورتم جاری شده بود، با سرانگشتم پاک کردم که انگشت اشارهاش را به نشانه حرف آخر مقابل صورتم گرفت و مستبدانه حکم داد:
_«فردا با عماد میریم و کار رو تموم میکنیم! وقتی هم طلاق گرفتی، با عماد عقد میکنی!»
و با همه ترسی😰 که از پدر به جانم افتاده بود، نمیتوانستم نافرمانی نگاهم را پنهان کنم که چشمانش از خشم گشاد شد و به سمتم خروشید:😡🗣
_«همین که گفتم! حالا هم برو بالا تا فردا!»
دستم را به دیوار راهرو گرفتم که دیگر نمیتوانستم سرِ پا بایستم و با همه لرزش صدایم، مقابل هیبت سراپا خشم پدر، قد علم کردم:
_«من فردا جایی نمیام.»😐✋
سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و باز نهراسیدم که با همان بغض معصومانه ادامه دادم:😥☝️
_«میخوام برم پیش مجید...»
و هنوز حرفم تمام نشده، آنچنان با دست سنگین و درشتش به صورتم کوبید 😡👋که همه جا پیش نگاهم سیاه شد و باز به هوای حوریه بود که با هر دو دستم به تن سرد و سفت دیوار چنگ انداختم تا زمین نخورم و در عوض از ضرب سیلی سنگینش، صورتم به دیوار کوبیده شد😣 و ظاهراً سیلی دیوار محکمتر بود که گوشه لبم از تیزی دندانم پاره شد که دیگر توانم را از دست دادم و همانجا پای دیوار روی زمین افتادم. 😖طعم گرم خون را در دهانم احساس میکردم، صورت برافروخته پدر را بالای سرم میدیدم و نعرههای دیوانهوارش را میشنیدم:
_«مگه نگفته بودم اسم این بیشرف رو پیش من نیار؟!!! زبون آدم سرت نمیشه؟!!! تو دیگه ناموس عمادی! 😡🗣یه بار دیگه اسم این سگ نجس رو تو این خونه بیاری، خودم میکُشمت!»
با پشت دست سرد و لرزانم ردّ خون را از روی دهانم پاک کردم و با چانهای که از بارش اشک و خون خیس شده و هنوز از ترس میلرزید، مظلومانه شهادت دادم:
_«به خدا اگه منو بکُشی، بازم میرم پیش مجید...»😖
که چشمانش از خشمی شیطانی آتش گرفت و از زیر پیراهن عربیاش پایش را به رویم بلند کرد تا باز مرا زیر لگدهای بیرحمانهاش بکوبد که به دیوار پناه بردم تا دخترم در امان باشد و مظلومانه ضجه زدم:😵😩😭
_«بخدا اگه یه مو از سر بچهام کم بشه...»
که فریاد عبدالله،😰😵 فرشته نجاتم شد:
_«داری چی کار میکنی؟!!!
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
꧁༼﷽༽꧂
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
❌ما میخواهیم علی اکبر های امام زمانمان باشیم...
سلام
امشب شروع #چله_نشینی مون هستش
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
📆31تیر تا ۹شهریور
اگه دیر شروع کردی از آخر اضافه کن😘
#براےهم_دعــــــاڪنیـــمـ
یا علی بگو، به ما ملحق شو 💪
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
samavati.mp3
3.65M
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
🌷 📌 #_چــلہ_زیارت_عاشورا؛ 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سماواتی
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب اول : #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی ✍️گف
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب دوم : #شهید_حمید_(حسین)_عرب_نژاد
✍️ شهیدی که نشانی قبر خود را داد...
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻39 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
Mitarsam In 40 Roze Davoom Nayaram.mp3
9.36M
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
میترسم این چهل روزه دووم نیارم 😔
سیصد و شصت و پنج روزه لحظه شمارم
🎤 کربلایی #سید_رضا_نریمانی
🔷 شو احساسی
👈پیشنهاد دانلود
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
ahd_farahmand_www.jahaniha.com_1.mp3
1.78M
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
🌷 📌 #_چــلہ_دعای_عهد؛ 🌷
🎤بانوای گرم:
✨استاد فرهمند
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
داریم اهل رحمت مخصوصه میشویم
آمـاده ی ؛ زیـارت مخصوصه میشویم
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
.💠ایام زیارتی مخصوص حضرت علی ابن موسی الرضا(علیه السلام)
👈به کلام:حجت الاسلام #سید_احمد_مرتضوی
🎤به نفس:
#کربلایی_هادی_وحید
📆چهارشنبه 2 مرداد ماه1398
🕖ساعت 21/30
🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_برادران_خواهران
❤️دوستان اطلاع رسانی شود
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
samavati.mp3
3.65M
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
🌷 📌 #_چــلہ_زیارت_عاشورا؛ 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سماواتی
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب دوم : #شهید_حمید_(حسین)_عرب_نژاد ✍️ شهیدی
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب سوم : #شهید_سید_مرتضی_دادگر_درمزاری
✍️ شهیدی که قرضهای شخص بدهکاری را بدون آنکه فرد بدهکار بداند پرداخت کرد.....
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻38 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سوم : #شهید_سید_مرتضی_دادگر_درمزاری ✍️ شه
✍️ شهیدی که قرضهای شخص بدهکاری را بدون آنکه فرد بدهکار بداند پرداخت کرد.....
دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی #شهید_سید_مرتضی_دادگر_درمزاری شوید...
آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.
یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه...
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.
با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.
قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...
"این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب سوم : #شهید_سید_مرتضی_دادگر_درمزاری
✍️ شهیدی که قرضهای شخص بدهکاری را بدون آنکه فرد بدهکار بداند پرداخت کرد.....
#چله_ترک_گناه
#نماز_اول_وقت
#ترک_یک_رذیله_اخلاقی
#چهل_شب_زیارت_عاشورا
#چهل_صبح_دعای_عهد
🔻38 روز مانده به #محرم
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
ahd_farahmand_www.jahaniha.com_1.mp3
1.78M
#مشق_عاشقی
#چله_نوکری
🌷 📌 #_چــلہ_دعای_عهد؛ 🌷
🎤بانوای گرم:
✨استاد فرهمند
⚫️چهل شب #زیارت_عاشورا میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند
🔴و صبح همان شب #دعای_عهد میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم
‼️و خدا کند در این فاصله ی شب تا صبح با لذت های دنیا عهد نشکنیم😔
🌤نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه ❤️
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_علی بگو، شروع کن✋
✅ @asheghaneruhollah
اصلا به خاک پات سرم دوخته شده
امّید مادر و پدرم دوخته شده
زیر نظر گرفته مرا مهربانیات
از این نظر به تو نظرم دوخته شده
مثل کبوتران تو جلد حرم شدم
طوری که در هوات پَرَم دوخته شده
دست گدا بهانه به دست تو میدهد
چشم گدا به دست کرم دوخته شده
هر سال به زیارت مخصوصهٔ شما
رزق محرم و صفرم دوخته شده
#ایام_زیارتی_مخصوصه_حضرت_سلطان
👈امام رضایی ها 👇
✅ @asheghaneruhollah
29.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ایام زیارتی مخصوص حضرت علی ابن موسی الرضا(علیه السلام)
🎬 بیان ماجرای زائر، خادم و غذای حضرتی #امام_رضا علیه السلام
🎤 #صابر_خراسانی
👈امام رضایی ها 👇
✅ @asheghaneruhollah
Fadaeian_Sh_Imam_Reza_97_09.mp3
14.76M
💠ایام زیارتی مخصوص حضرت علی ابن موسی الرضا(علیه السلام)
😔بر اونایی که دلتنگ حرم امام رضا اند
دل و جونمه #رضا
ایمونمه رضا 😭
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
شوراحساسی
👈امام رضایی ها 👇
✅ @asheghaneruhollah
Alimi-Shab29Safar1394[01].mp3
3.13M
💠ایام زیارتی مخصوص حضرت علی ابن موسی الرضا(علیه السلام)
😔بر اونایی که دلتنگ حرم امام رضا اند
مستم، آقا به هوات
محتاج نیمه نگاهت
مرغ دل پر میزنه
تا صحن و سرات 😭
🎤کربلایی #حمید_علیمی
زمینه احساسی
👈امام رضایی ها 👇
✅ @asheghaneruhollah