ایول به قهرمانای ترک گناهمون
خوشبحال اونایی که دارن
سختی های ترک گناه رو با جون و دل
میخرن تا به شیرینی و لذت های #واقعی برسن
یاعلی👌
السلام علیک یا جواد الائمه(علیه السلام)
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
⬛️مراسم عزاداری شهادت حضرت جواد الائمه(ع)
👈به کلام:حجت الاسلام #رضایی
🎤به نفس: #کربلایی_سعید_سلیمانی
📆چهارشنبه 9 مرداد ماه1398
🕖ساعت 21/30
🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی
#پرچم_هیئت
#ویژه_برادران_خواهران
❤️دوستان اطلاع رسانی شود
#غرب_شناسی
💢 انسانِ اهل سیستان و نیویورک
اولین و محوری ترین اصل در شناخت ماهیت تمدن غرب، اصالت #لذت است. اساسا انسان برای کسب لذت آفریده شده و به تعبیر دیگر اینکه زنده است تا بالاترین لذت را از دنیای پیرامون خود کسب کند.
چرا انسان میتواند بدون دخالت دین و یا قانون همجسن باز شود؟ دلیل روشن است: ما آفریده شده ایم تا بدون محدودیت از دنیای محدود #لذت ببریم.
انسانِ غربی تا کجا آزاد است؟ آزاد است تا بدانجا که به کسب لذت خود و دیگران خللی وارد نسازد. البته این تعریف از #آزادی نیست، در اینجا انسان رهاست و بین رها بودن و آزادی تفاوت وجود دارد.
بهر حال در هر دو صورت هر آنچه به تلذذ انسانِ مدرن خدشه وارد کند باید کنار گذاشته شود. اگر دین مخالف کسب لذت از #همجنس است پس باید کنار گذاشته شود. اگر عرف با رهایی جنسی مخالف باشد باید سرکوب شود. چون اصل بر لذت بی نهایت انسان در دنیا است.
شما میتوانید در روستاهای #سیستان و یا در قلب نیویورک در دو جغرافیای دور از هم زندگی کنید اما سازمان فکر و سبک رفتاریتان شبیه یکدیگر باشد. چه چیزی در دنیای امروز انسانها را بدون تحقیق و مطالعه بی امان به انسان غربی شبیه میسازد و اصالت #لذت را با ظرافت هنری به یک ارزش تبدیل میکند؟
پاسخ: رسانه
قدرت رسانه، روستایی اهل سیستان یا شهروند اهل #کامبوج را بدون آنکه بدانند شبیه یک انسان لذت گرای اهل تگزاس میکند. عجیبتر آنکه گاهی انسان غیرغربی اهل شمال تهران و یا روستای سیستان از انسان غربی اهل نیویورک نیز غربی تر میشود!
#ادامه_دارد
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#غرب_شناسی 💢 انسانِ اهل سیستان و نیویورک اولین و محوری ترین اصل در شناخت ماهیت تمدن غرب، اصالت #ل
#غرب_شناسی
#قسمت_دوم
💢ورودی شهر رشت
قبلتر نوشتم که برای شناخت تمدن غرب باید اصل و اصالت لذت را مورد مطالعه قرار داد. انسانِ جهان مدرن، صرفا معتقد به این دنیا و لذت حداکثری از این فرصت محدود است. و بنا بر قاعده لذت هیچ کس، هیچ قانون، عرف، سنت و دینی نباید مانع لذت انسان شود.
از #همجسن_بازی تا #زناشویی بدون عقد، از بی خدایی تا اعتقاد به مکاتب ساختگی انسان.
اما دومین اصل مهم که مکمل قاعده لذت می باشد و بدون آن نمیتوان غرب را شناخت. اصل #مصرف_گرایی است. مصرف گرا بودن انسان، لذت طلبی را ارضا میسازد.
انسان در گذشته تا این حد میل به #مصرف نداشت. بیشتر از آنکه مصرف کننده باشد، خودکفا و #تولید_کننده بود. هرچند زندگی ساده ای داشت اما نیازهای اساسی خود را تامین میکرد و به هیچ سازمان و بازاری بطور #مطلق وابسته نبود.
درست مثل تفاوت شهرنشینی امروز و زندگی روستایی در گذشته که شهرهای محدود برای معیشت خود به محصول روستا وابسته بودند اما امروزه بسیاری از روستاییان باید برای تامین محصولات غذایی اولیه خود نیز به سوپرمارکتهای شهر بیایند تا زندگی معمولی آنها بچرخد.
انسان مدرن، باید #مصرف کند. میلیاردها دلار در سال خرج لوازم آرایشی یا داروهایی میکند که امراضش را خودش تولید کرده است. مثل بیماری هایی که با سیگار کشیدن عارض میشود. از طرفی بشر در سال میلیاردها دلار خرجِ مصرف سیگار میکند و از طرف دیگر چندبرابر آن برای دارو و درمان همان بیماری هزینه می پردازد.
در ورودی #شهر_رشت یک کارخانه بزرگ دخانیات که شاید سیگار کل استان سرسبز گیلان را تامین میکند وجود دارد. دقیقا با فاصله ۳۰۰ یا ۴۰۰ متر در روبروی آن بیمارستان فوق تخصصی و بین المللی ساخته شده است و روی تابلویی بزرگ به درمان بیماری های قلبی و ریوی تاکید کرده اند.
بشر امروزی که محصول تمدن جدید است، از یک سمت سیگار را دود میکند و و سمت دیگر بعد از ابتلای به بیماری دنبال درمان است. در هر دو صورت در اینجا انسان باید مصرف کند.
#ادامه_دارد
✅ @asheghaneruhollah
hajat emam javad.rafiei.mp3
3.85M
⚫️ السلام علیک یا جواد الائمه_علیه_السلام
🔖 حاجت گرفتن از امام جواد علیه السلام🔖
🎤حجت الاسلام دکتر #رفیعی
✅ @asheghaneruhollah
Misaq-Haftegi980508[04].mp3
3.44M
⚫️ السلام علیک یا جواد الائمه_علیه_السلام
دراصل،بعد از محرم
اما برای من و تو
اکبر شده اربا اربا
قبل از #محرم😭
🎤حاج #میثم_مطیعی
👌روضه آقا جواد الائمه
✅ @asheghaneruhollah
حاج_حسین_سیب_سرخی_زمینه,رنگ_خزونی.mp3
11.68M
⚫️ السلام علیک یا جواد الائمه_علیه_السلام
تو هم مثل #مادرت
هنوز جوونی ، نرووو😭
🎤حاج #حسین_سیب_سرخی
👌زمینه آقا جواد الائمه
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_ودوازدهم و عبدالله هم درست مثل من از واکنش پدر میترسید که با
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_دویست_وسیزدهم
از هیبت هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود، زبانم بند آمده😶 و تمام تن و بدنم میلرزید😰 که دیدم پدر دستهای مجید ❤️را از پشت گرفته و😈 برادر نوریه😈 با شمشیر بلندی🗡 به جان عزیز دلم افتاده است. دیگر در سراپای مجید یک جای سالم باقی نمانده و لباسش غرق به خون بود😰 که از اعماق جانم صدایش کردم و به سمتش دویدم، ولی هنوز دستم به پیراهن خونیاش نرسیده بود که کسی آنچنان با لگد به کمرم کوبید که با صورت به زمین خوردم. وحشتزده روی زمین چرخیدم تا فرار کنم که دیدم 😈برادر نوریه😈 با شمشیر غرق به خون مجید، بالای سرم ایستاده و همچنان قهقهه میزند. هر دو دستم را روی بدنم سپر کودکم کرده و کار دیگری از دستم بر نمیآمد که فقط از وحشت جیغ میکشیدم:😰😵
_«مجید! به دادم برس! مجید... بچهام...» و پیش از آنکه فریاد دادخواهیام به گوش کسی برسد، برادر نوریه به قصد قتل دخترم، شمشیرش را به رویم بلند کرد 🗡و آنچنان زخمی به جانم زد که همه وجودم از درد آتش گرفت و ضجهای زدم که گویی روح از کالبدم جدا شد. دیگر به حال خودم نبودم و میان برزخ هراسناکی از مرگ و زندگی همچنان ضجه میزدم....💤
که فریادهای مضطرّ مجید، پرده گوشم را پاره کرد: _«الهه! الهه!»😰😵
و من به امید زنده بودن مجیدم آنچنان از جا پریدم که گمان کردم جنینم از جا کَنده شد. بازوانم در میان دستان کسی همچنان میلرزید و هنوز ضجه میزدم و میشنیدم که مجید نامم را وحشتزده فریاد میزد. در تاریکی اتاق چیزی نمیدیدم و فقط گرمای انگشتانی را احساس میکردم که بازوانم را محکم گرفته بود تا رعشه بدنم را بگیرد و من که دیگر نفسم از ترس بند آمده بود، با همان نفسهای به شماره افتاده هنوز مجید را صدا میزدم تا بلاخره جوابم را با صدای مضطرّش داد: 😒
_«نترس الهه جان! من اینجام، نترس عزیزم!» که تازه درخشندگی چشمانش را در تاریکی اتاق دیدم و باز صدای مهربانش را شنیدم:
_«نترس الهه جان! خواب میدیدی! آروم باش عزیزم!»
و دستش را روی دیوار کشید و چراغ را روشن کرد تا ببینم که روی تشک نشستم و همه بدنم در میان دستانش میلرزد. همین که صورت مجیدم را دیدم، با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، ناله زدم: «مجید! اینا بیرونن! اومدن تو خونه، میخوان ما رو بکشن!» چشمانش از غصه حال خرابم به خون نشست و با صدایی که به خاطر اینهمه پریشانیام به لرزه افتاده بود، جواب داد:
«خواب می دیدی الهه جان! کسی بیرون نیس.»
و من باور نمیکردم خواب دیده باشم که چشمانم از گریه پُر شد و تکرار کردم:😰😭😫
_ «نه، همینجان! دروغ نمیگم، میخوان ما رو بکشن! به خدا دروغ نمیگم...»
و دیگر نمیدانست چگونه آرامم کند که شبنم اشک پای مژگانش نَم زد و من که باورم شده بود کابوس دیدهام، خودم را در آغوشش رها کردم تا هر آنچه از وحشت بر جانم سنگینی میکرد، میان دستان مهربانش زار بزنم و همچنان برایش میگفتم: 😭😫😱
_«مجید همه شون شمشیر داشتن، تو رو کشتن! میخواستن بچهام رو بکشن!» و طوری از خواب پریده بودم که هنوز دل و کمرم از درد به هم میپیچید و حالا نه فقط از وحشت که از دردی که به وجودم چنگ انداخته بود، با صدای بلند ناله میزدم. مجید بلاخره از حرارت نفسهایم دل کَند و رفت تا برایم چیزی بیاورد و به چند لحظه نکشید که با لیوان آب خنکی بازگشت و کنارم روی تشک نشست. دستانم به قدری میلرزید که نمیتوانستم لیوان را نگه دارم و خودش با دنیایی از محبت، آب را قطره قطره به گلوی خشکم میرساند و با کلماتی دلنشین، به قلبم آرامش میداد:
_ «نترس الهه جان! تموم شد! من اینجام! دیگه نترس!»
و من باز هم آرام نمیگرفتم و میدانستم بلاخره تعبیر کابوسم را در بیداری خواهم دید که با نگاه غرق اشکم به پای چشمانش افتادم و میان هق هق گریه التماسش میکردم:
_«مجید! به خدا اینا تو رو می کُشن! به خدا بچهام از بین میره! مجید به حوریه رحم کن! مجید من از اینا میترسم! من خیلی میترسم!»
و شاید طاقت نداشت بیش از این اشکهایم را ببیند که سر و صورت خیس از اشکم را در آغوش کشید و با آهنگ زیبای صدایش زیر گوشم زمزمه کرد: «باشه الهه جان! من هیچ جا نمیرم! نترس عزیزم!»😞
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah