eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
598 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
275 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ هر دو به سمت در چرخیدیم.. و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد _دارم میام!😊 باورم نمیشد دوباره میخواهد برود.. که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. چند قدمی دنبالش رفتم..😥❤️ و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد _زینبیه گُر گرفته، باید بریم!😔😊 هنوز پیراهن دامادی به تنش بود،.. راضی نمیشد راهی اش کنم و پای در میان بود که قلبم را حضرت زینب(س) کردم.. و بیصدا پرسیدم _قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟😢💚 دستش به سمت دستگیره رفت وعاشقانه عهد بست _به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!💞✨ و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت.. و پشت سرش همه وجودم در هم شکست... در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه زودتر برگردند.. و به جای همسر و برادرم،.. تکفیری ها👹😈 با بمب💣 به جان زینبیه افتادند.. که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست...😰😱😱😭😭😵😵😵😵😰😰 از اتاق بیرون دویدم... و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده😰😢 و دیگر نمیتواند برخیزد... خودم را بالای سرش رساندم،.. دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود.. و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم _حتماً دوباره انتحاری بوده! به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد،..😥 تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد.. که موبایلم زنگ خورد... از خدا فقط صدای مصطفی 🌸📲را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش... ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah