#فرازی_از_خاطرات_شهید_مجید_قربانخانی
مجید خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت: یک خودکار به من بده. گفتم چه میکنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمیکرد. با آهنگی گریه میکرد. به زنداییاش گفت: اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راهها برای خارج رفتن مجید بسته شده و نمیتواند سوریه برود. شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا (س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید میشوم....
✅ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند.
(شهید مهدی زین الدین)
❤️ شب زیارتی مخصوص ارباب ❤️
✅ @asheghaneruhollah