🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت 🔻 #قسمت_پنجاهم نماز مغربم که تمام شد، سجادهام را جمع کردم و از ات
✍️رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🔻 #قسمت_پنجاه_ویکم
شبنم شادی روی چشمانم خشک شد. سرش را پایین انداخت، به اندازه چند نفس ساکت ماند، دوباره نگاهم کرد و گفت: 😔
_«الهه! من عادت کردم روی مُهر سجده کنم... ببین من نمیدونم زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مُهر بوده یا نه، ولی من یاد گرفتم برای خدا، روی خاک سجده کنم!»
که میان حرفش آمدم و با ناراحتی اعتراض کردم:
_«یعنی برای تو مهم نیس که سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چی بوده؟ فقط برات مهمه که خودت به چه کاری عادت کردی، حتی اگه اون عادت خلاف سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باشه؟» نگاهم کرد و با لحنی مقتدرانه جواب داد:
_«من نمیدونم سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چی بوده و این اشتباه خودمه که تا حالا دنبالش نرفتم! ولی اینو میدونم که سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نباید خلاف فلسفه دین باشه!»😐
به احترام کلام پُرمغزش سکوت کردم تا ادامه دهد:
_«اگه فلسفه سجده اینه که در برابر خدا کوچیک بودن خودتو نشون بدی، سجده روی خاک خیلی بهتر از سجده روی فرش و جانمازه!»
گرچه توجیهش معقول بود و منطقی، اما این فلسفه بافیها برای من جای سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را نمیگرفت که من هم با قاطعیت جوابش را دادم:
_«ببین مجید! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) روی مُهر سجده نمیکرده! پس چه اصراری داری که حتماً روی مُهر سجده کنی؟»😕
لبخندی زد و با آرامش پاسخ داد:😊
_«الهه جان! این اعتقاد شماس که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) روی مُهر سجده نمیکرده، ولی ما اعتقاد داریم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) روی خاک یا یه چیزی شبیه خاک سجده میکردن. اصلاً به فرض که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) روی مُهر سجده نمیکرده، ولی فکر نمیکنم که کسی رو هم از سجده روی مُهر منع کرده باشه. همونطور که حتماً پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) جاهایی نماز خونده که فرش و زیلو و هیچ زیراندازی نبوده، خُب اونجا حتماً پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) روی زمینِ خاکی سجده میکرده! پس سجده روی زمین هم نباید اشکالی داشته باشه.»
مُشت دستم را باز کردم و با اشاره به مُهر میان انگشتانم، پرسیدم:
_«زمین چه ربطی به این مُهر داره؟»
به آرامی خندید و گفت:
_«خُب ما که نمیتونیم همه جا فرش رو کنار بزنیم و روی زمین سجده کنیم! این مُهر یه تیکه از زمینه که همیشه همراه آدمه!»
قانع نشدم و با کلافگی سؤال کردم:
_«خُب من میگم چه اصراری به سجده روی مُهر یا به قول خودت زمین داری؟»🙁
دستش را دراز کرد، مُهر را از دستم گرفت و پاسخ داد:
_«برای اینکه وقتی پیشونی رو روی خاک میذاری، احساس میکنی در برابر خدا به خاک افتادی! حسی که تو سجده روی فرش اصلاً بهت دست نمیده!»😌👌
سپس با نگاه عاشقش به پای چشمانم زانو زد و عاشقانهتر تمنا کرد:
_«الهه جان! من تو رو به اندازه تمام دنیا دوست دارم! اگه نمازم رو بدون مُهر خوندم، بخاطر این بود که واقعاً میخواستم چیزی رو که ازم خواستی انجام بدم... ولی اجازه بده تا به اون چیزی که اعتقاد دارم عمل کنم!»😊
و شاید اندوهم را در خطوط صورتم خواند که صدایش رنگ غم گرفت:
_ «الهه جان! من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم، با همه اعتقاداتی که داری! اگه میشه تو هم منو همینجوری که هستم قبول کن، با همه عقایدی که دارم!»😍🙏
سپس به مُهری که در دستش آرام گرفته بود، نگاهی کرد و با لبخندی کمرنگ ادامه داد:
_«ببین الهه! این مهمه که من و تو نماز میخونیم! حالا اینکه یکی روی سجاده سجده میکنه و اون یکی روی خاک، چیزی نیس که بخواد آرامش زندگیمون رو به هم بزنه!»😇
فوران شادی لحظاتی پیش به برکه غصه بدل شده و غبار حسرتی که به دلم نشسته بود، به این سادگیها از بین نمیرفت، با این همه گرمای محبتش در قلبم آنقدر زنده و زاینده بود که این مجادله ها، حتی به اندازه ذرهای سردش نکند که لبخندی زدم و گفتم:
_«ببخشید اگه ناراحتت کردم! منظوری نداشتم!»
و انگار شنیدن همین پاسخ ساده از زبان من کافی بود تا نفس حبس شده در سینهاش بالا بیاید. صورتش از آرامشی شیرین پُر شد و با لبهایی که میخندید، پاسخ عذرخواهیام را داد:
_«الهه جان! این حرفو نزن! تو چیزی رو که دوست داشتی به من گفتی! اینکه آدم حرف دلش رو به همسرش بگه، عذرخواهی نداره!»😉
سپس بار دیگر مُهر را روی جانمازش نشاند و برای اقامه دوباره نماز عشاء به پا خاست. باز از جایم تکان نخوردم و مثل دفعه قبل محو تماشای نمازش شدم. هر چند این بار جشنی در دلم بر پا نبود و با نگاهی مات و افسرده به بوسه پیشانیاش بر سطح مُهر حسرت میخوردم
که صدای در اتاق مرا به خود آورد.
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷