🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #هجدهم باور نمی کنم اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم _
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #نوزدهم
فاصله ای به وسعت ابد.
بین راه توقف کردم ...
کنترل اشک و احساسم 😭💔دست خودم نبود ...
خم شدم و از صندلی عقب بسته📦 رو برداشتم ...
✨قرآن حنیف✨ با یه ریکوردر توش بود ...
آخر قرآن نوشته بود ...
🌟خواب بهشت دیده ام ... ان شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی ... .🌟
یه برگ 📄لای قرآن گذاشته بود ...
_دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن ✨و نامه📄 به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل #برادر من بودی ...
و #برادرها_ازهم_ارث_می_برند ... این ✨قرآن، #هدیه من به توست ...
🌸دوست و برادرت، حنیف🌸 ...
دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود ... ضجه می زدم ... 😫😭😩
اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ...
اصلا برام مهم نبود ...
من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ...
و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی ....
به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ...
بهم احترام میذاشت ...
#تنها_دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، 🔥بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... .
له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ...
لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ..😖😭
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
👌👌توجه👌👌
⭕️#دفع_وبا بواسطه #زیارت_عاشورا ⭕️
یکی از زیارت هایی که ائمه اطهار (ع) بر خواندن آن تاکید فراوانی داشته اند، زیارت عاشورا می باشد؛ اما باید دانست در خواندن این زیارت علاوه بر آثار اخروی، آثار فراوان دنیوی نیز نهفته است.
✍️در این باره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) بیان داشته اند:
زمانی که در سامرّا مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اتفاقاً اهالی سامرّا به #بیماری وبا و طاعون مبتلا شده بودند و همه روزه عده ای می مردند.
روزی جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی (ره) بودند؛ ناگاه مرحوم آقای میرزا محمد تقی شیرازی (ره) که در مقام علمی مانند مرحوم فشارکی بود، تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگند.
مرحوم میرزا فرمود: «اگر من حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟»
همه ی اهل مجلس تصدیق نمودند، سپس فرمود: «من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامرّا از #امروز تا
#ده_ روز مشغول خواندن #زیارت_عاشورا شوند و #ثواب آن را #هدیه به روح شریف #نرجس_خاتون #والده ی ماجده ی #حجة_ابن_الحسن_ع_ کنند تا این بلا از آنان دور شود.»
اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان ابلاغ نمودند و همگان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند. از فردای آن روز تلف شدن شیعیان موقوف شد، با اینکه همه روزه عده ای از غیر شیعان می مردند، به طوری که بر همه آشکار گردید که این واقعه بی علّت نیست.
برخی از غیر شیعان از آشنایان شیعه ی خود می پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما کسی تلف نمی شود چیست؟
آن ها در پاسخ می گفتند: زیارت عاشورای #امام_حسین (ع) ما را نجات داد.
پس آن ها هم متوسّل به امام حسین (ع) شدند و همانند شیعیان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند.
پس از مدّتی #بلا از آن ها نیز #برطرف شد.
📚منابع:
1-محمد شریف رازی، گنجینه دانشمندان، ج1: 304.
2- سید علی حسینی، کرامات و مقامات عرفانی امام حسین (ع): 110-111.
—————
✅ان شاء الله از امروز به مدت 0️⃣1️⃣ روز #زیارت_عاشورا #امام_حسین قرائت می کنیم و ثواب آن را به #مادر_امام_زمان_عج_ حضرت #نرجس_خاتون هدیه می کنیم تا به برکت مادر امام زمان و زیارت عاشورای ارباب بیماری و نگرانی از #ایران_عزیزمان این #مملکت_حسینی و #مردم_گرانقدر دور بماند....
#یاعلی
💠 @asheghaneruhollah
#حسن_جانم 🍃💚
🍀🍃
#ای_مرگ مهلت مےدهے
بر من ڪه در قلبــم
من آرزوے روضه در
#صحن حسن دارم
——————
📿وعده #نماز_شب 📿
🦋ان شاءالله همگی امشب #نماز_شب بخونیم🦋
#هدیه به آقا #امام_حسن_مجتبی_ع_
#دعا برای رفع بیماری و بلا از مردم عزیز❤️
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #دهم #هوالعشق #مجنون_بی_لیلی #سوها_نوشت فردا شب شهادت حضر
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #یازدهم
#هوالعشق
#حضرت_زهرا
صدای مداحی می آمد٬
تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا س است. جلوی ضریح زانو زدم٬درفکر بودم اما نمیدانم چه فکری!صدای مداحی می آمد٬نمیدانم چه میگفت فقط یک کلمه شنیدم و آن این بود: #مادر
و احساس کردم جمعیت کم کم پراکنده میشوند و مراسم تمام میشود٬
کم کم چشم هایم سنگین شد و روی هم رفت٬دوباره خواب دیدم٬هیچ چیز نمیدیدم فقط صداهارا میشنیدم
🌸٬صدای ارامی امد٬دخترم پاشو ٬مادرت همیشه کنارت هست بلند شو پسرم منتظرته٬این هدیه من به توعه ازش مواظبت کن...🌸
و احساس کردم پارچه ای روی چشمانم امد و به کنار رفت
٬عطر 🌼گل نرگس نوازش روحم شد٬دستی به شانه ام خورد که بیدار شدم.
-دخترم پاشو ٬نماز صبح نزدیکه ها خواب نمونی مادر
پیرزن مهربانی بود که مرا از خواب بیدار کرد٬
خوابم را به یاد اوردم ٫#دخترم٬#مادرت؟مادر من؟او که بود؟
هنوز نوای دلنشینش در ذهنم چرخ میزد٬هدیه؟چه هدیه ای؟
به نماز ایستادم
تعجب کردم که چه روان خواندم !اخر من نماز خواندن بلد نبودم٬دست هایم را به حالت قنوت گرفتم
و از خدایی که تنها نامش را میدانستم کمک خواستم٬از او خواستم مرا در آغوش بگیرد٬نوازشم کند تا ارام بگیرم٬نمیدانم این راز و نیازها چگونه برزبانم می آمد..
بعد از اتمام نمازم به سرجایم برگشتم که از دور چشمم به پارچه مشکی که کنار کیفم بود افتاد٬سریع به سمتش دویدم ٬نه ممکن نیست٬از کجا امده بود؟
من چادر مشکی نداشتم😭
٬#هدیه٬اری هدیه!روبه روی صورتم گرفتم عطر نرگس میداد تا اعماق وجودم را با ان عطر پر کردم٬هربار اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم
٬فقط٬فقط یک خانم چادری دیدم که از سمت من درحال بازگشت بود٬سریع صدایش زدم و به سمتش دویدم.
-خانم٬خانم صبر کنید
-جانم؟
چقدر چهره اش زیبا و دلنشین بود
لحظه ای محوش شدم انگار فرشته بود٬
-شما این چادرو برام گذاشتید؟فکر کنم به خاطر این بوده که حجابم مناسب نبوده درسته؟خیلی ببخشید الان درستش میکنم اما نیازی به چادر نیست ممنو..
-دختر گل٬یه خانومی این چادر رو به من دادن و گفتن به شما بدم و #هدیه است ٬گفت حتما بهش برسون خودش میدونه ٬هدیه رو که پس نمیدن.
از کلماتش دلم ریخت😧😭
زانوهایم خم شد و روی زمین افتادم٬به پهنای صورتم اشک میریختم نمیدانم برای چه؟
-خانوم بهت نظر کرده گلم٬خوش به سعادتت
دیگر چیزی نفهمیدم
و از اعماق وجودم گریه کردم وچادر را ناخودآگاه در اغوش گرفته بودم و میگریستم٬بوی گل نرگس🌼 میداد چه هدیه ای بود چه ساده اما دلربا ٬این چه بود؟آن خانم چه کسی بود؟
چادر را روی سرم انداختم
لطیف بود٬مانند برگ گل٬تا روی سرم امد سرتاسر وجودم غرق لذت شد منشأ این حس را نمیدانستم
٬دوباره سوال ها به سمت مغزم هجوم اورد٬#پسرم منتظرت هست!!!پسرش کیست؟
قدم هایم به حیاط کشیده شد
در هوای بی هوایی به سر میبردم به سمت انسوی خیابان قدم برمیداشتم و درفکر اتفاقات بودم که کامیونی 💨🚚به سمتم میامد چراغش را چندبار روشن و خاموش کرد از ترس درجایم میخکوب شده بودم و چشم هایم را که بستم تمامم اتفاقات جلوی چشمانم رژه رفت٬
صدای من بود که با جیغ علی را صدازدم...
-علییییییییی😰😲
ماشین ترمز شدیدی زد اما به من برخورد نکرد که دست هایم داغ شد٬
-جانم فاطمه😨
وسط خیابان راه را سد کرده بودیم٬
دست هایم در دست های علی بود و چشم هایمان تنها هم را میدید٬همه چیز را به یاد اوردم ٬علی٬علی٬علی و
از حجوم افکار و خاطرات قبل مغزم فشرده شد
و بیهوش شدم....
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
#فاطمه_فاطمه_است😭✋
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
دلم گرفته از این روزگار زجرآور
جهان که لطف ندارد بگو #نجف چه خبر
دل شکستهی من را چه میشود بخرند
برای او بفرستند، #هدیه روزِ پدر
🌺 ولادت باسعادت امیرالمومنین و روز پدر برشما مبارک باد...
💠 @asheghaneruhollah