هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#لطفا_کامل_بخونید....
❌❌❌❌
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
همونطور که قول داده بودیم از امشب میخوایم رمان جدید به اسم #یک_فنجان_چایی_با_خدا که رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان گیلانی زهرا اسعد بلنددوست است که الهام گرفته از زندگی واقعی هست رو تو کانال قرار بدیم.این رمان حدود 300قسمت می باشد فعلا به دستورمدیرعزیز کانالمون😉 قراره هرشب دو قسمت گذاشته بشه.و بعدا اگر خواستین تعداد قسمت ها روبیشترمیکنیم.🙏
این رمان خیلی خیلی فوق العادست 💞وباهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته
اگر انتقادی پیشنهادی نظری درمورد رمان دارین به آی دی زیرمراجعه کنید❣
خب حاضرین دنیا رو یه جور دیگه ببینین و خودتون و خدارو بهتر بشناسین؟!
بزن بریم تابهشتی شیم😊 ان شاءالله ولی قبلش
برای سلامتی همه ی #مدافعان_حرم و رزمندگان اسلام وشادی روح امام راحل وشهدای اسلام به خصوص شهید مورد نظرمون صلوات
یاعلی..........
🇮🇷 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#لطفا_کامل_بخونید....
❌❌❌❌
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
همونطور که قول داده بودیم از امشب میخوایم رمان جدید به اسم #یک_فنجان_چایی_با_خدا که رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان گیلانی زهرا اسعد بلنددوست است که الهام گرفته از زندگی واقعی هست رو تو کانال قرار بدیم.این رمان حدود 300قسمت می باشد فعلا به دستورمدیرعزیز کانالمون😉 قراره هرشب دو قسمت گذاشته بشه.و بعدا اگر خواستین تعداد قسمت ها روبیشترمیکنیم.🙏
این رمان خیلی خیلی فوق العادست 💞وباهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته
اگر انتقادی پیشنهادی نظری درمورد رمان دارین به آی دی زیرمراجعه کنید❣
خب حاضرین دنیا رو یه جور دیگه ببینین و خودتون و خدارو بهتر بشناسین؟!
بزن بریم تابهشتی شیم😊 ان شاءالله ولی قبلش
برای سلامتی همه ی #مدافعان_حرم و رزمندگان اسلام وشادی روح امام راحل وشهدای اسلام به خصوص شهید مورد نظرمون صلوات
یاعلی..........
🇮🇷 @asheghaneruhollah
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
#داستان_دنباله_دار ‼️ #یک_فنجان_چایی_با_خدا
✍رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان خانم زهرا اسعدبلند دوست
این رمان باهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته💞
🔷این داستان کاملا واقعی است
❌از امشب #هرشب_دو_قسمت
بزن بریم👇
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#لطفا_کامل_بخونید....
❌❌❌❌
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
همونطور که قول داده بودیم از امشب میخوایم رمان جدید به اسم #یک_فنجان_چایی_با_خدا که رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان گیلانی زهرا اسعد بلنددوست است که الهام گرفته از زندگی واقعی هست رو تو کانال قرار بدیم.این رمان حدود 300قسمت می باشد فعلا به دستورمدیرعزیز کانالمون😉 قراره هرشب دو قسمت گذاشته بشه.و بعدا اگر خواستین تعداد قسمت ها روبیشترمیکنیم.🙏
این رمان خیلی خیلی فوق العادست 💞وباهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته
اگر انتقادی پیشنهادی نظری درمورد رمان دارین به آی دی زیرمراجعه کنید❣
خب حاضرین دنیا رو یه جور دیگه ببینین و خودتون و خدارو بهتر بشناسین؟!
بزن بریم تابهشتی شیم😊 ان شاءالله ولی قبلش
برای سلامتی همه ی #مدافعان_حرم و رزمندگان اسلام وشادی روح امام راحل وشهدای اسلام به خصوص شهید مورد نظرمون صلوات
یاعلی..........
🇮🇷 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹
#داستان_دنباله_دار ‼️ #یک_فنجان_چایی_با_خدا
✍رمانی زیبا به قلم نویسنده جوان خانم زهرا اسعدبلند دوست
این رمان باهمه ی رمان هایی که خوندین بسیارمتفاوته💞
🔷این داستان کاملا واقعی است
❌از امشب #هرشب_دو_قسمت
بزن بریم👇
✅ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چایی_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 2⃣
آن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود، حتی چله ی تابستان. پدرم سالها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد.. که فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجزخوانی هایش. وبیچاره مادر که تنها هم صحبتش، خدایش بود. که هر چه گفت و گفت، هیچ نشد.
در آن سالها با پسرهای زیادی دوست بودم. در آن جامعه نه زشت بود، نه گناه. نوعی عادت بود و رسم. پدر که فقط مست بود و چیزی نمیفهمید، مادر هم که اصلا حرفش خریدار نداشت. میماند تنها برادر که خود درگیر بود و حسابی غربی.
اما همیشه هوایم را داشت و عشقش را به رخم میکشد، هر روز و هر لحظه، درست وقتی که خدایِ مادر، بی خیالش میشد زیر کتک ها و کمربندهای پدر. خدای مادر بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادر میخواندمش. که وقتی صدای جیغ های دلخراشِ مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد، محکم گوش هایم را میگرفت و اشکهایم را میبوسید. کاش خدای مادر هم کمی مثل دانیال مهربان بود. دانیال در، پنجره، دیوار، آسمان و تمام دنیایم بود..
کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا در کنار هم، آن هم گاهی، شاید صبحانه ایی، نهاری. چون شبها اصلا پدری نبود که لیست خانواده کامل شود.
روزهای زندگی ما اینطور می گذشت.آن روزها گاهی از خودم می پرسیدم: یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟؟ حتی خانواده تام؟؟؟ یا مثلا معلم مدرسه مان، خانوم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟؟ پدر لیزا چطور؟؟ او هم مبارز و دیوانه است؟؟
و بی هیچ جوابی، دلم میسوخت برای دنیایی که خدایش مهربان نبود، به اندازه ی برادرم دانیال..
روزها گذشت و من جز از برادر، عشق هیچکس را خریدار نبودم. بیچاره مادر که چه کشید در آن غربت خانه. که چقدر بی میل بودم نسبت به تمام محبتهایش و او صبوری میکرد محض داشتنم.
اما درست در هجده سالگی، دنیایم لرزید.. زلزله ایی که همه چیز را ویران کرد. حتی، خدایِ دانیال نامم را..
و من خیلی زود وارد بازی قمار با زندگی شدم..
اینجا فقط مادر با خدایش فنجانی چای میخورد..
✍ ادامه دارد ....
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانوم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷