eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
600 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
276 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
Vahed - Hajmahdirasuli - Haftegi97-09-22 sarallahzanjan.mp3
8.64M
⬛️السلام علیک یا فاطمه المعصومه(س) اشفعی لی فی الجنه ... وقتی روبرو ضریحت ایستادیم یا خاطرات افتادیم رفتیم با سلامی که به محضرت دادیم 🎤حاج 👈واحد احساسی ◾️ @asheghaneruhollah
Akbari-VafatHazratMasoumeh139602.mp3
3.54M
⬛️السلام علیک یا فاطمه المعصومه(س) اشفعی لی فی الجنه ... بی بی جان به خدا به لطف تو مدیونم بی بی جان پای نوکری تو میمونم 🎤حاج 👈شور احساسی ◾️ @asheghaneruhollah
📿 📿 بیاید همگی شبها کمی بلند شویم، استغفار کنیم، 📿نماز شب بخونیم📿 این استغفار شب،رمزی برای پاکی❤️ است. اصلا استغفار دوای هر دردی است. 🌹بیاید برای🌹 _دعا کنیم 🙏🙏 📿 نماز شب امشب 📿 هدیه به 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
@ponezs.mp3
1.11M
⭕️ نماینده نفوذی در ساختار مجلس ایران ————————————————————— نیروی انتخاب کنیم...🤚 ⚠️ ❤️ 💠 @asheghaneruhollah
ponezs.mp3
3.63M
💠 خسته‌ایم! خسته از راه نرفته خسته از کار نکرده راستی! چرا خسته ایم؟ ❤️ 💠 @asheghaneruhollah
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚 کریم به کسی میگویند که با لبخند در را به روی تو باز میکند بی آنکه از صدای #در خاطری خوش داشته باشد💔 #حضرت_عشق_معز_المومنین #وتصدق_علینا #امام_حسنی_ام_الحمد_الله 👇 💠 @asheghaneruhollah
+گاهے وقتا تنهاے تنها بشین باخدا حرف بزن... توے سجده باهاش درد دل ڪن ! گریہ کن ، گریہ کن... خواستت رو بهش بگو...؛ مثل یه رفیق...؛ آرامشی بهت میده که هیچ جا دنیا پیداش نمیکنی! حتما امتحانش ڪن...🍁 ♥️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
🍃🥀🍃🥀🍃 ↯ حداقل بعدش پشیمون باش... ❤️امام صادق ؏ ؛ همانا پشیمانے از گناه انسان را به دست کشیدن از آن وا میدارد 📚:اصول کافے ۱۵۹/۴ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سلام و درود خدمت همراهان همیشگی کانال ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ ❗️مژده ✅مژده 💠مژده دوستان ان شاء الله از
سلام به همه ی دوستان عزیز همراهان همیشگی❤️🌹 ..از امشب میخوایم رمانی که بهتون قول داده بودیم در کانل قراربدیم. ،داستان دنباله دار که رو میگه و نوشته ی هستش 🎙نویسنده شخصاً با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. رمان های و نیز به قلم شهید بزرگوار در کانال قرار داده شد که با استقبال خوبی مواجه شد... 💠دوستان لازمه نکته ای را اینجا متذکر بشیم،ما در گذاشتن رمان های مختلف اهدفی را دنبال میکنیم و مهمترین آن ها هست.بطور کلی تغییر نگاه به دنیا،تغییر نگرش به شهیدان،مدافعان حرم،زندگی،دوست،خانواده،دشمنان و ....پس در انتخاب و گزینش رمان ها بسیار سخت گیر هستیم و بیشتر سعی بر گذاشتن رمان های واقعی و یا بر اساس سرگذشت واقعی که به دنیای امروز نزدیکتر است را داریم و صرفا نمیخواهیم یک رمان عاشقانه،احساسی،فانتزی که فقط برای پر کردن وقت باشه را بگذاریم.میخواهیم به خدا و امام زمانمون نزدیک تر بشیم🤚🤚 ⛅️ ان شاءالله هر شب حوالی ساعت 22 ، این داستان واقعی رو دنبال کنید. ❣️ حسینیه مجازی عاشقان روح الله ❣️ ✏️https://eitaa.com/asheghaneruhollah ✅ ارتباط با خادم کانال: @a_m_k_m_d
🖊 مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن بر اساس حقیقت و واقعیت می باشند و بنده هیچ گونه مسئولیت و تأثیری در این وقایع نداشته و نقشی جز روایتگری آنها ندارم. ✍🏻 با تشکر و احترام ✅ سید طاها ایمانی....
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت اول 🇦🇺 سرزمین زیبای من 🌏 استرالیا، ششمین کشور بزرگ جهان با طبیعتی وسیع از بیابان های خشک گرفته تا کوهستان های پوشیده از برف... ⚙️ یکی از غول های اقتصادی جهان که رویای بسیاری از مهاجران به شمار می رود، از همه رنگ، از چینی گرفته تا عرب زبان. ✝️🕎☪️🛐 مسیحی، یهودی، مسلمان، بودایی و... 🎲 در سرزمین زیبای من، فقط کافی است با پشتکار و سخت کوشی فراوان، تاس شانس خود را به زمین بیاندازی، عدد شانست، ۴ یا بالاتر باشد، سخت کوش و پر تلاش هم که باشی، همه چیز به وفق مرادت سپری خواهد شد، آن وقت است که می توانی در کنار همه مردم: 👑 شعار زنده باد ملکه، سر دهی، 🗣 هم نوا با سرود ملی بخوانی، باشد تا استرالیای زیبا پیشرفت کند. 🐨 این تصویر دنیا، از سرزمین زیبای من است، اما حقیقت به این زیبایی نیست، حقیقت یعنی: ‼️ تو باید یک سفید پوست ثروتمند باشی، یا یک سفید پوست تحصیل کرده که سیستم به تو نیاز داشته باشد، یا سفید پوستی که در خدمت سیستم قرار بگیری، هر چه هستی، از هر جنس و نژادی، فقط نباید 👦🏿 سیاه باشی، فقط نباید در یک خانواده بومی متولد شده باشی!! 👦🏿🇦🇺 بومی سیاه استرالیا، موجودی که ارزش آن از مدفوع سگ کمتر است، موجودی که تا پنجاه سال پیش در قانون استرالیا، انسان محسوب نمی شد! 📊 در هیچ سرشماری، نامی از او نمی بردند، مهم نبود که هستی، نام و سن تو چیست، نامت فقط برای این بود که اربابت بتواند تو را با آن صدا کند! 🔫 شاید هم روزی ارباب سفیدت خواست تو را بکشد، نامت را جایی ثبت نمی کردند، مبادا حتی برای خط زدنش زحمت بلند کردن یک قلم را تحمل کنند!! ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
👤 توییت استاد #رائفی_پور درباره اوضاع کنونی کشور... 💠 @asheghaneruhollah
👤توییت حجت الاسلام #پناهیان : اثر بدرفتاری‌های رئیس جمهور در جامعه... 💠 @asheghaneruhollah
❗️ دوازده سال پیش یه بنده خدایی هم بود که میگفت: یکی از کاندیداهای انتخابات اومد روستای ما گفت چه مشکلاتی دارید؟ بگید تا حل کنم . . . ‏گفتیم والا دوتا مشکل خیلی مهم داریم؛ اولیش اینه که گاز نداریم دومیش اینه که... ‏هنوز دومی رو نگفته بودیم که گفت صبر کنید ! ‏به بغل دستیش گفت اون موبایلو بده به من ‏الو ! سلام آقای ....بنده الان در روستای ...هستم و این مردم گاز ندارن،لطف کنید به دستور من براشون گازکشی انجام بدید....کِی؟... یک هفته بعد از انتخابات؟...بله...پس من قول بدم؟...بسیار خوب. ‏گوشی رو قطع کرد.گفت این حل شد،حالا مشکل دوم رو بگید ! ‏گفتم مشکل دوم اینه که اینجا موبایل آنتن نمیده! 💠 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت اول 🇦🇺 سرزمین زیبای من
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت دوم 📇 قانون سال۱۹۹۰ 🗳 سال ۱۹۶۷ میلادی، پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ، قانون، بومی ها را به عنوان یک انسان پذیرفت! 🗓ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون تصویب شد و سال ۱۹۹۰ قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی - پزشکی و تحصیل به بومی ها داده شد، هر چند تمام این قوانین فقط در کتاب قانون ثبت گردید. ⚖️ برابری و عدالت و حق انسان بودن، رویایی بیشتر باقی نماند، اما جرقه های معجزه، در زندگی سیاه من زده شد، زندگی یک بومی سیاه استرالیایی... 👦🏿 سال ۱۹۹۰، من یه بچه شش ساله بودم و مثل تمام اعضای خانواده توی مزرعه کار می کردم، با اینکه سنی نداشتم اما دست ها و زانوهای من همیشه از کار زیاد و زمین خوردن، زخم بود! ☀️ آب و غذای چندانی به ما نمی دادند، توی اون هوای گرم، گاهی از پوست های سیاه ما بخار بلند می شد! از شدت گرما، خشک می شد و می سوخت و من پا به پای خانواده و سایر کارگرها کار می کردم. 📖 اگر چه طبق قانون، باید حقوق ما با سفید پوست ها برابر داده می شد، اما حقوق همه ما روی هم، کفاف زندگی ساده بردگی ما رو نمی داد. 🌌 اون شب، مادرم کمی سیب زمینی با گیاه هایی که از کنار جاده کنده بود پخت. 🍽 برای خوردن شام آماده می شدیم که پدرم از در وارد شد، برق خاصی توی چشم هاش می درخشید، برقی که هنوز اون رو به خاطر دارم، با شادی و وجد تمام به ما نگاه کرد! - بث... باورت نمیشه الان چی شنیدم... طبق قانون، بچه ها از این به بعد می تونن درس بخونن! 👩🏿 مادرم با بی حوصلگی و خستگی و در حالی که زیر لب غرغر می کرد به کارش ادامه داد... . - فکر کردم چه اتفاقی افتاده، حالا نه که توی این بیست و چند سال چیزی عوض شده، من و تو، هنوز مثل مدفوع سگ، سیاهیم! هزار قانون دیگه هم بزارن هرگز شرایط عوض نمیشه... 👨🏿 چشم های پدرم هنوز می درخشید ... با اون چشم ها به ما خیره شده بود... نه بث... این بار دیگه نه... این بار دیگه نه... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
💚 هر زمان ذکر حسن(ع) بر لبت افتاد بدان مادرش زهرا(س) سلام الله دعایت کرده است. از کمالات تو سردار این کافی است که صدا میزده ارباب تو را «آقاجان»😍 را ❤️ عشق ❤️ است... 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت دوم 📇 قانون سال۱۹۹۰ 🗳
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت سوم 🌠 آرزوی بزرگ 👨🏿 پدرم همیشه آرزو داشت درس بخونه، دلش می خواست رشد کنه و روزی بتونه از اون زندگی بردگی نجات پیدا کنه. 📇 با تصویب قانون جدید، انگار روح تازه ای توی پدرم دمیده شده بود. 👩🏿 نه مادرم و نه هیچ کدام از همسایه ها، امیدی به تغییر شرایط نداشتن، اما پدرم تصمیمش رو گرفته بود، می خواست به هر قیمتی شده، حداقل یکی از بچه هاش درس بخونه و اولین قدم رو برداشت. 🌌 اون شب وقتی به خونه برگشت غرق خون بود!! 👨🏿 صورت سیاهش ورم کرده بود و پاره شده بود، بدنش هم اوضاع خوبی نداشت ...!! اومد داخل و کنار خونه افتاد. مادرم به ترس دوید بالای سرش، در حالی که زیر بغل پدرم رو گرفته بود اشک بی امان از چشم هاش پایین می اومد... - مگه نگفتی این بار دیگه درست میشه... پس چرا به جای بیمارستان اومدی خونه؟ ... چرا با این وضع نرفتی پیش دکتر؟... بهت گفتم دست بردار... بهت گفتم نرو... بهت گفتم هیچی عوض نمیشه... گریه می کرد و این جملات رو تکرار می کرد... . 👦🏿 من و سیندی هم گریه مون گرفته بود و بقیه به مادر کمک می کردن ... 🌄 صبح، علی رغم اصرارهای زیاد مادرم، پدرم با اون حالش راهی مزرعه شد! نمی خواست صاحب مزرعه بیشتر از این، عصبانی بشه، اما دست از آرزوش نکشید تا اینکه بعد از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های زیاد، اجازه درس خوندن یکی از بچه ها رو گرفت! 📚 خواهرها و برادرهای بزرگ ترم حاضر به درس خوندن نشدن، گفتن سن شون برای شروع درس زیاده و بهتر کمک حال خانواده باشن تا سربارش و عرصه رو برای من و سیندی خالی کردن... 👨🏿 پدرم اون شب، با شوق تمام دست ما دو تا رو توی دست هاش گرفت... چند دقیقه فقط بهمون نگاه کرد... . - کوین... بهتره تو بری مدرسه... تو پسری... اولین بچه بومی توی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه... پس شرایط سختی رو پیش رو داری... مطمئنم تحملش برای خواهرت سخت تره... . 🌋 ولی پدرم اشتباه می کرد، شرایط سختی نبود، من رو داشت مستقیم می فرستاد وسط جهنم ... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
وقتی می‌فهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آنجا و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه می‌آورند که چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تورانمی بریم و بیرونش می‌کنند. بعدازآن گردان دیگری می‌رود که ما بازهم پیگیری می‌کنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آنها هم مجید را بیرون می‌اندازند. تا اینکه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم (خنده) وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. خالی می‌بست که می‌خواهد به آلمان برود. بهانه هم می‌آورد که کسب‌وکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم. مادرم به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری می‌شود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم راوی: خواهر شهید 😭وقتی این خاطرات میخونم به خودم میگم ما کجا سیر میکنیم،شهدا کجا را؟؟؟😔 🌙شبتون شهدایی 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah