🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣9⃣1⃣
صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستادم. کلید.. کلید داشتند.. در باز شد و من بدون تامل، با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم..
در اتاق را بستم و به آن تکیه دادم . خواستم کلیدش کنم، اما نشد..
یادم آمد، حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و اون مجبور به شکستن در شود..
با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم. این بار اگر دستشان به من می رسید، زجرکُشم می کردند.
کاش حسام بود.. چشمانم از شدت اشک دو دو میزد.
به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم. امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟؟
صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید.. وارد شده بود و در خانه سرک می کشید..
نه.. خدا کند به اتاق من نیاید.. تضمین نمی دادم که جیغ نکشم. به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندانهایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو..
طنین گامها نزدیک و نزدیک می شد. مقابل اتاقم ایستاد. نفسم بند آمد. اما ناگهان مسیرش را عوض کرد. از اتاق دور شد..
مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود. چون دیوار به دیوار با من بود.
چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام
🚩هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله🚩
🔺پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
🔻صاحب صبر! بگو دست مرا میگیری
💠اگر شما هم اربعینی هستیدبا استفاده از هشتک #منم_اربعین_کربلام در پستها وکامنت هاتون خادم اربعین حسینی باشید.
💠ان شاء الله با این فعالیت دیگران را هم اربعینی کنید.
🏴کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اربعینِ امسال، لذت و شور دیگری دارد
⚠️نترسید! حسین(ع) جبران خواهد کرد...
🎤حجت الاسلام #پناهیان
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
shab avai005.mp3
9.46M
👈قدم به قدم با زائران #اربعین
جانم جانم به صدای #نوکرات
به دلای مبتلات
به مسیر #اربعین
به #نجف تا #کربلات
📌فوق العاده زیبا و شنیدنی
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 6⃣ 💠یک عده از عشق صحبت میکنن که عاشق شدن😊 اونم عاشق مثلا جنس مخالفشون عشق به معنای واق
#خودباختگی 7⃣
💠دختروپسری که روز و شب بیکاره
و هیچ برنامه ای واسه زندگیش نداره
چطور میتونه قوه ی تخیلش رو کنترل کنه؟!
💢طرف پیام میده یک اشتباهی کرده
یک شکستی خورده
حالا اتاقش رو کرده کلبه ی غم های دنیا😤
اینم شد زندگی؟
اول اینکه چرا کاری کنی ک بعد پشیمون بشی؟
دوم اینکه حالا که اشتباه کردی
پاشو برنامه بریز زندگی آیندتو بساز
روز و شب کنج اتاق
زانو در بغل کرده
موسیقی های غمناک گوش میکنه و گریه
نمیدونم گریه کنم به حال این طور افراد که دارن عمرشون رو میسوزونن یا بخندم بخاطر این بچه بازیا😁
زندگی که به آخر نرسید
بجای غم کده کردن زندگیت پاشو استعدادهای زیباتو بریز بیرون و فعالیت کن
😊
بیشتر خدارو عبادت کن
نه اینکه بشینی صبح و شب باز دعا کنی
بعدم باز اونطوری ک خواست نشد از خدا هم زده بشی
نه کلا بشین با خدا حرف بزن
بهش نزدیک شو
بعد ببین چه حس آرامشی بهت دست میده
خصوصا با خوندن مناجات مسجد کوفه امام علی (ع)
که توی مفاتیح هم اومده
توی اینترنتم بزنین میاد😊
‼️ ادامه دارد.........↙️
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🎯 قسمت ششم: یاوران صهیون
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣9⃣1⃣ صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستا
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣9⃣1⃣
اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم..
برگشت.. آرام و شمرده گام برمی داشت.
در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد. حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس، صدایِ بلندِ تپش قلبم را می شنیدم و وحشت زده از اینکه نکند به گوش اوهم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض..
به سمت تخت آمد. کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی.. یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد..؟
صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید
" تو دهات هایِ آلمان، اینجوری قایم می شدن؟؟
نصف لنگت وسط اتاقه، اونوقت کله ات رو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟؟
من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازی هات چی کشید..
البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم.."
زبانم بند آمده بود. از شدت هیجان سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد.
دستی غرغرکنان پاهایم را گرفت و از زیر تخت بیرون کشید.
باورم نمی شد. با بهت به صورتش خیره شدم. همان چشمان رنگی و صورت بور که حالا به لطفِ ته ریش بلند و طلائی اش، کمی آفتاب سوخته تر از همیشه نشان می داد.
نگاه رویِ چهره ام چرخاند. غم در چشمانش نشست.. حق داشت، این مرده ی متحرک چه شباهتی به سارایِ دانیال داشت..؟
محکم بغلم کرد.. آنقدر عمیق که صدای ترق ترق استخوانهایم را می شنیدم و من آنقدر در شوک غرق بودم که نمی دانستم باید بدوم..؟؟ فریاد بزنم..؟؟ یا ببوسمش..؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣9⃣1⃣
دانیال، برادر من .. در یک نفسی ام قرار داشت و من رویِ ابرها، رقصِ باله را تمرین می کردم..
مرا از خودش دور کرد.. چشمانش خیس بود.. اما سعی کرد به رویم نیاورد که دیگر آن خواهر سابق نیستم.
" چیه..؟؟ نکنه طلبکارم هستی..
می خوای بفرستمت مناطق اشغالی، روش هایِ نوینِ مخفی شدن رو به بچه ها یاد بدی..؟؟؟
خدایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.. اصلا اشک تو چشام حلقه زد وقتی لنگتو وسط اتاق دیدم. بعد میگم خنگِ داداشی، بهت برمی خوره.. "
با لبخند به صورتش خیره ماندم.. کاش دنیا این لحظه ها را از فرصتِ زنده بودنم کم نمی کرد..
دوست داشتم او حرف بزند و من تماشا کنم.. از جک هایِ بی مزه اش بگوید و من فقط تماشا کنم.. از خالی بندی هایِ مردانه اش بگوید و من باز هم فقط تماشایش کنم..
چقدر فرصت کم بود برایِ تماشایِ این تنها برادر..
طلبکارانه سری تکان داد
" چیه عین قورباغه زل زدی به من..؟؟
خوشگل، خوش تیپ ندیدی؟؟؟ یا اینکه الان می خوای بگی که مثلا خیلی مظلومی و از این حرفا؟؟
بیخود تلاش نکن.. جواب نمیده.. من حسام نیستم که سرم شیره بمالی..
خدایی چه بلایی سر اون بخت برگشته آوردی که از وقتی پاشو گذاشت سوریه دنبال شهادته.
روزی سه بار میره تو تیرس دشمن وایمیسته میگه داعش بیا منو بکش.. "
خندیدم، بلند..
خودِ خودِ دیوانه اش بود.. بی هیچ تغییری..
اما دلم لرزید، کاش بی قرارِ حسام نبودم.
یک دل سیر خواهرانه براندازش کردم. بوسیدم، بوییدم و قربان صدقه اش رفتم. خدا کند که امروز هیچ وقت تمام نشود.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🚩هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله🚩 🔺پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام
🔺به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
🔻به همین حال مرا وا مگذارید فقط
🔺ببَریدم ببَریدم شده حتی در خواب
🔻بین این شهر مرا جا مگذارید فقط
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah