🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣9⃣2⃣ کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاط
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 1⃣9⃣2⃣
بی صدا وسایلم را جمع می کردم و دانیال، اشک ریزان تماشایم می کرد.
تهوع و درد گوشم را کشید و مرا مجبور به افتادن روی تخت کرد.
دانیال با لیوانی آب و قرص کنارم نشست.
" اینا رو بخوور.. سارا باید قوی باشی.. فاطمه خانوم تمام چشم امیدش به توئه.. حسام به خواسته ی قلبیش رسید.. "
و باز بارید.. من قوی بودم.. خیلی زیاد، بیشتر ازآنچه فکرش را بکنند.. کم که نبود، خودم آمینِ شهادتش را گفته بودم.. حالا هم باید پایش می ماندم..
" تو از کجا خبر دار شدی؟ "
نفس گرفت
" صبح با گوشیش تماس گرفتم. گفت داره میره گشت زنی اما خواست به تو چیزی نگم که نگران نشی.. بعدم گفت تا اذان ظهر برمی گرده..
تو چیزی نپرسیدی، منم چیزی نگفتم.
ولی همه ی حواسم بهت بود که چشم به راهشی. تا اینکه از ظهر گذشت و هیچ خبری ازش نشد.. منم نگران بودم و مدام به گوشیش زنگ میزدم که می گفت خاموشه..
دم دمای عصر وقتی حالِ پریشون و سراغ گرفتن هات رو از حسام دیدم.. دیگه خودمم ترسیدم..
از طریق بچه ها سراغش رو گرفتم که اول گفتن زخمی شده و برم اونجا.. وقتی که رفتم دیدم زخمی نه.. شهید شده.. "
تمام ثانیه هایِ پریشانی ام تداعی شد " چجوری شهید شده؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 2⃣9⃣2⃣
چانه اش می لرزید
" با چند نفر رفته بودن واسه گشت زنی ، که متوجه میشن یه عده از داعشی ها قصد نزدیک شدن به شهر رو دارن.. که باهاشون درگیر میشن..
حسامو دوستاش تا آخرین گلوله ی خشابشون مقاومت میکنن و به مقر خبر میدن.. اما دیگه محاصره شده بودن و تا نیروها برسن، بچه ها شهید میشن.. "
آه از نهادم بلند شد.. پس باز هم حرف غیرت و پاسداری بود. حداقل خوبی اش این بود که من پیکرِ گرمِ شهیدم را دیدم
"خب داعشی ها چی شدن ؟ "
لبخندش تلخ بود
" تار و مارشون کردن.. "
صبح روز بعد به همراه پیکرِ امیر مهدی ام، راهی ایران شدیم.
در مسیر مدام اشک ریختم و ناله کردم که قرار بود با سوغات و تبرک کربلا به ایران برگردم. حالا داشتم حسامِ بی جان را چشم روشنی سرزمین عراق می بردم..
بیچاره فاطمه خانم.
وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم..
هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفس هایِ امیرمهدی..
فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ همراه با #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله باشید ...
#کانال_خودتون_رو_به_دوستانتون_معرفی_کنید
#شب_جمعه
شب زیارتی مخصوص ❤️ارباب ❤️
چشمی که دریا
میشودشب های جمعه
مهمان زهرا(س)
میشود شب های جمعه
گرچه گنه کارم
ولی با دست زهرا (س)
این نامه امضا
میشود شب های جمعه
#اللهم_أرزقنا_زیارت_الحسین
✅ @asheghaneruhollah
شبهای جمعه #فاطمه ایوان #کربلا
با اشک #مادرانه تو را میزند صدا.....
#بُنَیّ....
شب جمعه شده و روضه مرا ریخت بههم
فاطمه آمده و کربوبلا ریخت بههم
واژه ای نظم جهان را به تلاطم انداخت
مادری گفت بُنَیّ همه جا ریخت به هم
#شب_زیارتی
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#روضه_هفتگی ولو،دوسه نفرباشد... اسباب گشایش امور است... #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌹یادبود
📣 #گزارش_صوتی
📌هفتگی14 آذر97
#یاد_بود_شهید_مدافع_حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
👌به کلام:حجت الاسلام #سلیمانی
🎤به نفس:کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
کربلایی #سعید_سلیمانی
شب زیارتی مخصوص ❤️ارباب❤️
✅ @asheghaneruhollah
هیئت عاشقان روح الله هفتگی14آذر97 یادبود شهید سیدیحیی براتی (2).mp3
23.66M
📣 #گزارش_صوتی
#سخنرانی
🎤حجت الاسلام #سلیمانی
👈 تقوای حقیقی از زبان حضرت علی(ع)
#یاد_بود_شهید_مدافع_حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
هیئت عاشقان روح الله هفتگی14آذر97 یادبود شهید سیدیحیی براتی.mp3
17.7M
شب زیارتی مخصوص ❤️ارباب❤️
📣 #گزارش_صوتی
هیچ کسی ای وای من
نگفت تو کوچه به اون کافر
نزن زن جلوی شوهر😭😭
جوری #لگد خوردی که😭😭
نمیتونی بلند شی از جا
🎤کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
#روضه شنیدنی حضرت زهرا و امام حسین
❤️ یادبود شهید مدافع حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
هفتگی14آذر97 یادبود شهید سیدیحیی براتی (2).mp3
8.58M
شب زیارتی مخصوص ❤️ارباب❤️
📣 #گزارش_صوتی
#حسین_جان نبودی
که #زینب چی دیده 😔
حسین جان ببین
#مادرت اومده قد خمیده😭
🎤کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
#زمینه_روضه_ای
👌پیشنهاد دانلود
❤️ یادبود شهید مدافع حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
هفتگی14آذر97 یادبود شهید سیدیحیی براتی (3).mp3
3.87M
شب زیارتی مخصوص ❤️ارباب❤️
📣 #گزارش_صوتی
#حسین یا ذوالکرم
منو ببر تا به #حرم
منو ببر تا #کربلا
🎤کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
#شور_به_یاد_ماندنی
👌پیشنهاد دانلود
❤️ یادبود شهید مدافع حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
هفتگی14آذر97 یادبود شهید سیدیحیی براتی (4).mp3
6.94M
👈مارامدافعان حرم آفریده اند❤️
📣 #گزارش_صوتی
عمریه دلم میخواد #شهید بشم😔
تاپیش فاطمه رو سفید بشم
آرزومه وقف دلبر بشم
#شهید_مدافع_حرم بشم ❤️
🎤کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
#شور_احساسی_مدافعان_حرم
👌پیشنهاد دانلود
❤️ یادبود شهید مدافع حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
هفتگی14آذر97 یادبود شهید سیدیحیی براتی (5).mp3
4.64M
🌙 #این_صاحبنا
📣 #گزارش_صوتی
سیدی یک نظر سوی ما کن
قسمت ما همه #کربلا کن
🎤کربلایی #سید_حبیب_مجیدی
#مناجات با امام زمان_عج_
👌پیشنهاد دانلود
❤️ یادبود شهید مدافع حرم
#سید_یحیی_براتی
🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
🌸شانزدهم آذر🌸
روز دانشجو بر همه پویندگان راه علم گرامی باد
ترم زندگیتون بی مشروطی،
لحظاتتون همیشه پاس،
معدل شادیتون ۲۰،
سایه حذف از زندگیتون دور...🌹
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🇮🇷امروز در 16آذر بار دیگر عهد میبندیم برای عظمت نام ایران تلاش کنیم. 🌸آینده سازان ایران اسلامی روزتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ویژه روز دانشجو
📹رهبرانقلاب:گفتمان انقلاب باید در دانشگاه غلبه پیدا کند
⚡️در دفاع از نظام اسلامی،صریح باشید
⚠️وقتی چیزی بصورت گفتمان عمومی درآمد، مسئولین هم در همان جهت حرکت میکنند
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣9⃣2⃣ چانه اش می لرزید " با چند نفر رفته بودن
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 3⃣9⃣2⃣
پدر که مُرد، حتی نشانیِ قبرش را نپرسیدم..
اما حسام همه ی احساسم را زیرکانه تصاحب کرده بود.
و من و دانیالِ بی تفاوت به مرگ پدر، حالا بی تابی مان سر به عرش می کشید محضِ نداشتنِ امیرمهدی..
فاطمه خانم به آغوشم کشید و مادرانه صورتم را بوسید
" زیارتت قبول باشه مااادر.. "
دست به تابوت پسرش کشید و نالید
" شهادت توام قبول باشه ماااادرم.. یکی یه دونه ی من.. "
راستی فاطمه خانم دیگر چیزی برایِ از دست دادن داشت؟؟؟
مردهای نظامی پوش با صورت هایی حزن زده تبریک می گفتند و دوستان حسام سینه زنان اشک می ریختند..
ضعف و تماشا، دیدم را تار کرد و خاموش شدم..
نمی دانم چند ساعت را از بودن کنارِ جسمِ بی جانِ حسام محروم ماندم، اما وقتی چشم باز کردم. شب بود و تاریکی و سکوت..
رویِ همان تختی که حسام لقمه های نان و پنیر درست میکرد و چای هایش را به طعم خدا شیرین می کرد..
چشم چرخاندم، انگار گوشه ی اتاق به نماز ایستاده بود و الله اکبر می گفت..
این اتاق پر بود از بودنهایش.. از خنده هایش.. از عاشقانه هایِ مذهبی اش..
ته دلم خالی شد.. دیگر نداشتمش..
لبخند روی لبهایم نشست، خوب بود که چیزی به انتهایم نمانده بود و باز دیدم همان اخمهایش را وقتی که از کاسه ی کوچک عمرم می گفتم..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 4⃣9⃣2⃣
روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، به برادر همیشه نگران و خوابیده رویِ زمینِ اتاقم افتاد..
آرام به سمتِ میزِ گوشه ی اتاقم رفتم. باید عکسهایش را می دیدم. قلبم تپش نداشت..
گوشی را از رویش برداشتم و یک به یک یادگاری هایمان را چک کردم. از اولین روز عقدمان تا آن شبِ اربعین..
چمدانِ چسبیده به دیوار را باز کردم و موبایل خونی و پیچیده در نایلونِ حسام را درآوردم.
خاموش بود. به شارژ زدمو روشنش کردم. دوست داشتم گالری اش را چک کنم. حتما پر بود از عکس هایِ دو نفره مان..
باز کردم.. خالی از عکسهایِ دو نفره و مملو از عکسهای مذهبی و شهدا..
دلم گرفت.. او از اول هم برایِ من بود..
فایل فیلمهایش را باز کردم و یک نگاهی کلی انداختم..
حدسش سخت نبود . مداحی.. روضه.. تصویر از حرم تا الی آخر..
قصد خروج از فایلِ کلیپ ها را داشتم که ناگهان فیلمی توجهم را جلب کرد.. حس خوبی نداشتم..
هنذفری را داخل گوشهایم گذاشتم تا با صدایش دانیال را بیدار نکنم.
فیلم پخش شد و نفسم قطع..حسام بود.. لحظاتِ آخر، قبل از شهادت..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣9⃣2⃣ روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، ب
‼️‼️‼️‼️مهم‼️‼️‼️‼️
عرض سلام ادب و احترام خدمت همراهان همیشگی کانال #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله و عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند..
خواستم اطلاع بدم بالاخره رمان زیبای #یک_فنجان_چای_با_خدا داره به قسمت های پایانی خودش نزدیک میشه.دوستان #نظرات
خودشون رو درمورد داستان فوق برای ما ارسال بفرمائید تا در کانال گذاشته شود..
عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند و رمان را نخوندند هنوز و میخوان تازه شروع کنند میتوانند با زدن روی هشتگ #یک_فنجان_چای_با_خدا تمام قسمت ها از اول تا آخر را ملاحظه بفرمایند....
#یاعلی
😘خادم حسینیه مجازی عاشقان روح الله
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹 #داستان_دنباله_دار ‼️ #یک_فنجان_چایی_با_خدا ✍رمانی زیبا به قلم نویسنده
شروع داستان فوق العاده زیبا و خواندنی 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
از قسمت 1⃣
رمان بخونید ، خودتون تاثیراتش رو متوجه میشین😘
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣9⃣2⃣ روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، ب
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣9⃣2⃣
تکانهایِ شدید ونامرتب گوشی نشان می داد که به سختی آن را در دستش گرفته. گاهی صورتش در کادر بود، گاهی نه.. اما خس خس صدا و کلماتِ تکه تکه اش در میانِ همهمه ی ناجوانمردانه ی گلوله ها، به خوبی شنیده می شد
" سلام سارایِ من..
ببخش که دیشب ناراحتت کردم.. به خدا، از دهنم پرید.. و اِلا هیچی نمی گفتم..
الان محاصرمون کردن.. بقیه بچه ها پریدن.. اما من هنوز دارم دست و پا میزنم..
خشابامون خالیه و دیگه هیچ گلوله ای نمونده..ولی الاناست که بچه ها برسن..
بانو! میدونم گوشیمو به امید دیدن عکسامون زیرو رو میکنی.. نگرد، هیچی توش نیست..
آخه ما مذهبی ها عکس ناموسمونو تو گوشیمون نگه نمی داریم.. موبایله دیگه، یه وقت دیدی گم شد..
اما یه سی دی تو کشویِ اتاقمه که پر از عکسای خودمونه، کلید کِشو دست مامانه.. "
با سرفه ای شدید خندید و کلماتش باز تن به تن، تکه تکه شدند
" یه سی دی هم هست، پر از عکسایِ حجله ای.. واسه بعد از شهادت..
راستی دیشب برات، یه فایل صوتی قرآن خووندم و ضبط کردم.. تو همین گوشیه..
هر وقت دلت گرفت، گوش کن. البته اگه این موبایل سالم به دستت برسه..
انگشتری که دستمه، مالِ تو.. حتما پشت نگینشو بخوون..
سارا جان، هوای مامان رو خیلی داشته باش.. اون بعد از من، فقط تو رو داره..
راستی چادر خیلی بهت میاد نازنینم.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣9⃣2⃣ تکانهایِ شدید ونامرتب گوشی نشان می داد که
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣9⃣2⃣
در صدا و چشمانش دیگر نایی نبود
" منتظرت، میمونم.. "
گوشی از دستش افتاد. نیمی از صورتش که نقش زمین شده بود در کادر مشخص بود..
لبهایش می خندید و میان هیاهویِ تیر اندازی و فریادهایِ مختلفِ، صدایِ اشهد خوانی حسام، به طور ناواضح به گوش می رسید..
نمی دانم چقدر از هجوم صداها و چشمانِ آرام گرفته ی سید امیرمهدی من گذشت که شارژِ گوشی اش تموم و خاموش شد.
بی صدا گریستم. و تیغه ی کف دستم را به دندان گرفتم..
کاش دنیا برایِ یک دقیقه هم که شده می ایستاد..
به سراغ ساک رفتمو انگشترش رابیرون کشیدم.
خوابیده در خونِ مردِ زندگی ام بود. به آشپزخانه بردم و شستمش.
انگشتر را برگرداندم.. اسم من را پشتش کنده بود.
مانند همان انگشترِ نگین سبزی که اسم خودش را بر آن کنده و به دستانم هدیه داده بود..
آن شب تا خودِ صبح تلاوتِ ضبط شده ی قرآنش را گوش دادم به عرش تماشایش کردم.
آن شب گذشت..
روز بعد مراسم تشییع پیکرش بود و با ساق و چادری که به من هدیه کرده بود، سیاه پوشِ نبودنش شدم..
دوستانش اتومبیلی که پیکرش را حمل می کرد مانند ماشینِ عروس، گل کاری کردند و کاغذی بزرگ با این جمله که
" دامادیت مبارک سید"
روی آن چسباندند.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است