🌺#داستان_ظهور🌺
♨️جنگ سختی در پیش است...
🔺سفیانی بسیار مغرور شده است؛ زیرا تعداد سپاه او دو برابر لشکر امام است.
او خبر دارد که آمار یاران امام به این شرح است:
🔸ده هزار سربازی که از مکّه با امام به کوفه آمده اند.
🔸دوازده هزار سربازی که با سیّدحسنی از خراسان، آمده اند.
🔸هفتاد هزار سربازی که در کوفه به امام ملحق شده اند.
🔺در سپاه سفیانی، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او با امید پیروزی قطعی به سمت کوفه حرکت میکند.
🔺او نمی داند که هزاران فرشته، در رکاب مولایمان میباشند و او را یاری میکنند.
اکنون به امام خبر میرسد که سپاه سفیانی به قصد جنگ به سوی کوفه به میآید.
🔺لشکر امام از شهر کوفه خارج شده و موضع میگیرد.
اکنون هر دو لشکر روبروی هم قرار گرفته اند.
🔺امام زمان به سپاه سفیانی نزدیک میشود و با آنان سخن میگوید و آنها را نصیحت میکند.
🔺یاران سفیانی به امام میگویند: «از همان راهی که آمده ای باز گرد».
امام به سخن گفتن با آنها ادامه میدهد و به آنان میگوید: «آیا میدانید که من فرزند پیامبر هستم».
🔺نمی دانم چه میشود که سفیانی فعلاً از جنگ منصرف میشود، شاید میترسد که اگر امروز جنگ را آغاز کند، سربازانش دیگر آن شجاعت لازم را برای حمله نداشته باشند؛ زیرا آنان سخنان امام را شنیده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پیدا کرده باشد.
🔺سفیانی میخواهد برای مدّتی جنگ را عقب بیاندازد تا اثر سخنان امام از بین برود. او دستور عقب نشینی میدهد.
سپاه سفیانی از میدان جنگ عقب نشینی میکند و اوضاع آرام میشود.
🔺خورشید روز جمعه طلوع میکند. به امام خبر میرسد که سفیانی یکی از یاران امام را به شهادت رسانده است.
گویا سفیانی تصمیم دارد به کوفه حمله کند.
🔺امام آماده دفاع میشود و میان دو لشکر، جنگ سختی در میگیرد.
سفیانی آغازگر جنگ میشود و گروهی از یاران امام به شهادت میرسند.
خوشا به حال آنها که به آرزویشان رسیدند!
🔺اکنون دیگر وعده خدا فرا میرسد. سفیانی در وسط میدان ایستاده است و از زیادی سربازانش خیلی خوشحال است.
🔺ناگهان او میبیند که سربازان یکی بعد از دیگری برروی زمین میافتند!
سفیانی نمی داند که فرشتگان زیادی به یاری امام آمده اند. سفیانی هرگز پیش بینی نمی کرد که سپاهیان او این گونه تار و مار شوند.
🔺سفیانی که اوضاع را چنین میبیند میفهمد که دیگر مقاومت هیچ فایده ای ندارد، او با تنی چند از یاران خود فرار میکند.
🔺آیا تاکنون اسم «صیاح» را شنیده ای؟
او یکی از فرماندهان لشکر امام است. او با گروهی از سربازان خود به دنبال سفیانی میروند و سرانجام او را اسیر میکنند.
🔺هوا تاریک شده است و امام نماز عشا میخواند. اکنون سفیانی را به نزد امام میآورند.
سفیانی رو به امام میکند و میگوید: به من مهلت دیگری بده!
🔺امام نگاهی به یاران خود میکند و میفرماید: نظر شما در مورد او چیست؟ من عهد کردهام که هر کاری انجام دهم با نظر و رضایت شما باشد.
🔺یاران امام با هم مشورت میکنند و سرانجام تصمیم میگیرند که سفیانی مجازات شود؛ زیرا او بسیاری از شیعیان را مظلومانه به قتل رسانده و یکبار هم پیمان شکنی کرده است.
🔺این گونه است که سفیانی به سزای کارهای خود میرسد و دنیا برای همیشه از ظلم و ستم او آسوده میشود.
📚 #داستان_ظهور
#قسمت_22
✍مهدی خدامیان ارانی
#حکومت_مهدوی
#امام_زمان
🌺#داستان_ظهور🌺
🕌حرکت به سوی فلسطین
◀️بعد از کشته شدن سفیانی و نابود شدن لشکر او، امام تصمیم میگیرد تا لشکریانی را به سرتاسر جهان بفرستد.
◀️فرماندهی هر لشکر به یکی از سیصد و سیزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده میشود.
امام از آنان میخواهد که هر جا مسأله تازه ای برای آنها پیش آمد که راه حلّ آن را نمیدانستند به کف دست خود نگاه کنند؛زیرا این گونه میتوانند جواب سوال خود را بیابند.
اکنون موقع خداحافظی است!
◀️این سیصد و سیزده یار باوفا میخواهند از امام جدا شوند.
اینجاست که امام تک تک آنها را به نزد خود فرا میخواند و دست خود را به سینه آنها میکشد.
◀️آیا میدانی علّت این کار امام چیست؟
این سیصد وسیزده نفر نمایندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند و آنها باید نماینده همه خوبیها باشند.
امام با کشیدن دست به سینه آنان، آمادگی آنها را برای این مأموریّت مهم زیادتر میکند.
◀️همه یاران همراه با گروهی از نیروهای خود به سوی کشورهای مختلف حرکت میکنند تا هر چه زودتر حکومت جهانی مهدوی تشکیل شود.
◀️یاران امام قدرت عجیبی دارند و حتّی میتوانند از روی آب عبور کنند، برای همین برای پیمودن دریاها، نیازی به کشتی ندارند.
◀️امام کسی را به فلسطین نمی فرستد. تو تعجّب میکنی و علت را میپرسی.
نگاه کن! امام خودش میخواهد به فلسطین برود، زیرا آنجا حوادث مهمّی روی خواهد داد و باید امام آنجا باشد.
بنابراین امام زمان با گروهی از یاران خود به سوی قُدس حرکت میکند. مدّتی میگذرد...
◀️امام به قُدس میرسد و چند روز در آن شهر اقامت میکند تا روز جمعه فرا برسد.
و تو نمی دانی که آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زیادی از مسیحیان در این شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّی روی بدهد.
◀️روز جمعه فرا میرسد. چه اجتماع باشکوهی!! همه منتظر هستند.
◀️آنجا را نگاه کن! بالای سرت را میگویم، آسمان را ببین!
آیا آن ابر سفید را میبینی؟ آن جوان کیست که بر فراز آن ابر قرار گرفته
است؟
آیا آن دو فرشته را میبینی که در کنار او ایستاده اند؟
◀️آن ابر به سوی زمین میآید.در بیت المقدس غوغایی برپا شده است! شوری در میان مسیحیان برپا میشود.
شاید آن جوان، عیسی (ع) باشد!
آری، درست حدس زدم، او عیسی (ع) است.
◀️آن ابر سفید، کنار قُدس قرار میگیرد و عیسی (ع) از آن پیاده میشود.
مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی گنجند به طرف او میروند و میگویند که ما همه یاران و انصار تو هستیم.
◀️شما فکر میکنید که عیسی (ع) چه جوابی به آنها میدهد؟
عیسی (ع) میفرماید: «شما یاران من نیستید».
◀️همه مسیحیان تعجّب میکنند. عیسی (ع)، بدون توجّه به آنان، حرکت میکند.
او به کجا میرود؟ آن طرف را نگاه کن!
امام زمان در محراب «مسجد الأقصی» ایستاده و همه یارانش پشت سر او به صف نشسته اند و منتظرند تا وقت نماز شود.
◀️عیسی (ع) به سوی محراب میرود. او به امام نزدیک میشود و به امام سلام میکند و با او دست میدهد.
امام زمان به او رو کرده و میفرماید:میباشد «ای عیسی! جلو بایست و امامِ جماعت ما باش».
عیسی (ع) میگوید: «من به زمین آمدهام تا وزیر تو باشم، نیامدهام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما میخوانم».
◀️نماز بر پا میشود، همه مسیحیان با تعجّب نگاه میکنند. عیسی (ع) در صف نماز مسلمانان حاضر شده و با آنها نماز میخواند.
اینجاست که بسیاری از آنها مسلمان شده و به جمع یاران امام زمان میپیوندند.
◀️همسفرم! امام برنامه دیگری هم در اینجا دارد و آن ماجرای «صندوق مقدّس» است.
آیا میدانی «صندوق مقدّس» چیست؟
حتماً شنیده ای که چون موسی (ع) به دنیا آمد، مادرش، او را در میان صندوقی نهاد و آن را به دریا انداخت.
◀️اکنون آن صندوق نزد امام است و او این صندوق را همراه خود به اینجا آورده است، شاید که این صندوق وسیله هدایت یهودیان بشود!
◀️آیا میدانی که این صندوق، نزد یهودیان، بسیار مقدّس است؟
آیا خبر داری که این صندوق، بزرگ ترین نماد مذهبی یهودیان میباشد.
موسی (ع)، قبل از مرگ خود، تورات اصلی را (که بر لوحهای گِل نوشته شده بود) در میان همین صندوق قرار داد و به جانشین خود «یوشع» سپرد.
📚 #داستان_ظهور
#قسمت_23
✍مهدی خدامیان ارانی
#حکومت_مهدوی
#امام_زمان
🌺#داستان_ظهور🌺
✨بهشت روی زمین✨
◀️اکنون میخواهم از چگونگی زندگی در روزگار ظهور سخن بگویم، آیا موافق هستید؟
◀️شما عالم زیبای ظهور را این گونه مییابید:
☘همه خوبیها در این زمان میباشد.
☘همه اهل آسمانها و تمام مردم زمین در شادی و نشاط هستند؛ زیرا حکومت عدل برقرار شده است.
☘از ظلم و ستم هیچ خبری نیست.
☘فقر از میان رفته است به طوری که مردم، فقیری را نمی یابند تا به او صدقه بدهند.
☘همه مردم به جای عشق به دنیا، عاشق عبادت هستند و کمال خویش را در عبادت و بندگی خدا جستجو میکنند و هرگز گناه نمی کنند.
☘فرشتگان همواره بر انسانها سلام میکنند؛ با آنها معاشرت دارند و در
مجالس آنها شرکت میکنند.
☘آری قلب مردم آن قدر پاک شده است که میتوانند فرشتگان را ببینند.
☘خداوند دست رحمت خویش را بر سر مردمان میکشد و عقل همه انسانها کامل میشود.
☘علم و دانش رشد زیادی پیدا کرده است به طوری که دانش بشر، بیش از ده برابر شده است.
☘خداوند قوای بینایی و شنوایی مردم را زیاد میکند تا آنجا که مردم بدون هیچ گونه وسیله ای، در هر کجای دنیا که باشند میتوانند امام را ببینند و کلام او را بشنوند.
☘افرادی که دوست دارند خدمت امام برسند به وسیله فرشتگان به کوفه برده میشوند و سپس به وطن خود بازگردانده میشوند.
☘مؤمن آنقدر مقام پیدا کرده است که امام، هر مؤمنی را به عنوان نماینده خود در میان صد هزار فرشته قرار میدهد.
☘در هیچ جای دنیا، شخص بیماری دیده نمی شود و همه در سلامت کامل زندگی میکنند.
☘هیچ اختلافی در سرتاسر دنیا به چشم نمی خورد و مردم از هر قبیله و قومی که باشند در صلح و صفا با هم زندگی میکنند.
☘هیچ کس با دیگری دشمنی ندارد و مردم به هم حسادت نمی ورزند و همه با هم صمیمی هستند.
☘در این زمان، دیگر دوستیها راستین است و برای همین به امر امام دوست از دوست خود ارث میبرد.
☘تمام جهان از امنیّت کامل برخوردار شده است به طوری که حیوانات وحشی هم، دیگر به انسانها آزار نمی رسانند و حتّی گرگ هم به گوسفند حمله نمی کند.
☘باران رحمت الهی زیاد میبارد و سرتاسر دنیا، سرسبز و خرّم است.
☘این همان ظهور زیبایی است که همه انبیاء و اولیای الهی، منتظر آن بودند.
ظهوری که آرزوی دل همه انسانها بوده است...
📚 #داستان_ظهور
#قسمت_25
✍مهدی خدامیان ارانی
#حکومت_مهدوی
#امام_زمان