🔶🔹💠🔹🔶
🍀 سلام ما به لبخند شهیدان
🌺 به ذکرِ رویِ سربندِ شهیدان
🌼 سلام ما به گُم نامانِ لشگر
🌸 به تسبیحاتِ یا زهرایِ معبر
🌷 همان هایی که عمری نذر کردند
🥗 اگر رفتند دیگر بر نگردند.
#رهبرانه❣
زلف بر باد میدهی،بر باد رفت ایمان ما
ای تو هم دلدارِ ما هم رهبروجانانِ ما
تا لبت را تر کنی ، آماده ایم بهرِ جهاد
جانِ ما را تو ببین ، آماده در دستانِ ما
ای فدایت صدهزاران قاسم و صیاد و بعد
جان به قربان تو گردند جمله فرزندانِ ما
سیّدِ مظلوم ،اما مقتدر، ای عالِم و دانای دین
با حضورت میرسد تا قله ها ایرانِ ما
✍ #آلا_ناصحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنی تنهایی؟!😢
16.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|💔🥀|•
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته که عشق فقط واسه آدم بزرگاست...؟!❤️
هدایت شده از حجاب و عفاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجرای سرود سلام فرمانده توسط دختران زیمباوهای
🔹دختران زیمباوهای در استقبال از رئیسجمهور ایران سرود سلام فرمانده را اجرا کردند.
#زن_عفت_افتخار
#کانال_حجاب_و_عفاف🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲همه بدانند جمهوری اسلامی مستحکم ایستاده است♻️
🔮✨✨🔮
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
یک درخت سیب بود و
یک پسر بچه ی کوچک..
این پسر بچه همیشه با درخت بازی میکرد
از تنه درخت بالا می رفت از سیب هایش
می خورد .
و در سایه اش می خوابید زمان گذشت
پسر بچه بزرگ تر شد و دیگر توجهی به
درخت نداشت
درخت گفت: بیا با من بازی کن
پسر گفت:
من دیگر علاقه ای به بازی ندارم
وسایلی برای زندگی احتیاج دارم که باید
بخرم ولی پول ندارم
درخت گفت: میتوانی سیب هایم را
بفروشی و پولی بدست بیاوری
پسر سیب ها را چید .
فروخت و نیازهایش را برطرف کرد
و درخت هر چه صبر کرد خبری از پسر نشد
مدتها بعد پسر که مرد جوانی شده بود
با اضطراب به سراغ درخت امد
درخت پرسید: چرا غمگینی؟
بیا و در سایه ام بنشین
پسر گفت:
خانه ای نیاز دارم که سر پناهم باشد
درخت گفت:
برای ساخت خانه از شاخه هایم
استفاده کن
پسر با خوشحالی تمام شاخه های
درخت را برید
و با انها خانه ای برای خودش ساخت
دوباره پسر برنگشت و درخت تنها ماند
پس از مدتی برگشت و گفت:
برای رفتن به سفر نیاز به یک قایق دارم
درخت گفت: می توانی از تنه ام قایق
زیبایی بسازی
پسر تنه را برید و قایق ساخت و رفت..
پس از سالیان دراز برگشت .
پیر و غمگین و خسته.
درخت گفت:
من دیگر نه سیب دارم نه شاخه نه تنه
برای پناه دادن به تو حتی سایه هم ندارم
و فقط کنده ام مانده است
پسر گفت از زندگی خسته ام و فقط
می خواهم با تو باشم
و سال ها در کنار کنده ی درخت به سر برد.
اغلب ما شبیه آن پسر هستیم
و با والدین خود چنین رفتاری داریم !
تا کوچک هستیم دوست داریم
با انها بازی کنیم
بعد تنهایشان می گذاریم
و زمانی به سویشان بر میگردیم که
نیازمند هستیم یا گرفتار
پدر و مادر همه چیزشان را میدهند
تا شادمان کنند
از وجودشان مایه میگذارند تا
مشکلاتمان را حل کنند
و تنها انتظارشان این است که
تنهایشان نگذاریم
به والدین خود عشق بورزید
فراموششان نکنید.
امروز و هر روز به پدر و مادر خود
ابراز احساسات کنید
شاید فردا نه پدری باشد نه مادری
و نه احساسی..