🇵🇸عاشقان ولایت🇵🇸
📛😳📃😢📛 #سیاحت_ݟرب #آقانجفی_قوچانی #قسمت_هجدهم 👌گفتم: «من از اين آيه شريفه، فقط تهيّه اسباب جهاد دني
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_نوزدهم
🚶♂صبح حركت نموده، رفتیم.
شاهراه واضح بود و در دو طرف راه، همه سبزه و گل و ریاحین و آبهای جاری بود و هوا چنان معطّر و مفرّح بود كه به وصف نمیآمد.🌸🍃🌼🌱🌻🌿 تمام راه به همین اوصاف بود تا از حدود حومهی شهر خارج شدیم؛
كأنّه خوبیهای شهر ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند.
پس از آن، راه باریك و پرسنگلاخ و از میان درّه میگذشت و آن درّه به طرف یمین و یسار (راست و چپ) پیچ میخورد و اگر از مسافرین، در جلو ما نمیبودند، راه را گم میكردیم، زیرا كه راههایی به طرف دست چپ، از این راه جدا میشد.
در یكی از پیچهای درّه، رو به طرف چپ، سیاهان وارد راه ما شدند. 🧟♂
چشم من كه به سیاه افتاد بس كه دیدارش شوم بود، پایم به سنگی خورد و مجروح شد و من با لنگش پا، به سختی راه میرفتم.🤕 مسافرینی كه در راه بودند، جلو افتادند و دور شدند و من عقب ماندم و سیاه در طرف یسار (چپ) راه، حركت میكرد تا رسیدیم به سر دوراهی كه یك راه به دست چپ جدا میشد و من متحيّر ماندم كه از كدام راه بروم كه سیاهك خود را به من رسانید و گفت: «چرا ایستادهای؟»
به دست چپ اشاره كرد و گفت: «راه این است.» و خودش چند قدمی به آن راه رفت.
به من گفت: «بیا.»👹
من نرفتم، بلكه از آن راه دیگر رفتم و خواندم: «فَاِنَّ الرّشد فِی خلافِهِم؛ همانا نجات و رشد در مخالفت آنهاست» و سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا كه تجربه ها كرده بودم. «مَن جَرَّبَ المُجَرَّب حَلَّت بِهِ النَّدَامَة؛ هركس چیز تجربه شده را دوباره تجربه كند، نادم و پشیمان میشود.»👌
چیزی نگذشت كه آن درّه تمام شد و زمین مسطّح و چمن زار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد.
وعده وصل چون شود نزدیك
آتش شوق شعله ور گردد
حسب الوعده، «هادی» باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم. آقای جهالت هم از من مأیوس شده، به من نرسید.
🤔چیزی نگذشت كه رسیدم به در دروازه شهر. هادی را كه فیالحقیقه روح من بود، در آنجا ملاقات نمودم. سلام كردم و مصافحه و معانقه شنمودیم(دست دادن و گردن بهم زدن)، حیات تازهای به من روی داد.ض داخل شدیم به قصری كه برای من مهيّا شده بود و در او تمام اسباب تجمّلات جمع بود.
پس از استراحت و اَكل و شُرب (خوردن و آشامیدن)، هادی پرسید: «در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟»
گفتم: «الحمدللَّه علی كلّ حال!؛ در تمام احوالات، حمد و سپاس مخصوص خداوند است» خطراتی كه بود از طرف جهالت بود، آن هم بالأخره از ناحیه خودم بود كه بیتو بودم و اگر تو بودی با من، او هم اینطورها گردن كلفتی نمیكرد و هرچه بود بالأخره به سلامتی گذشت و تو را كه دیدم همه دردها دوا شد و همه غمها زایل گردید.😍👌
ادامه دارد....
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
@AsheghanVelayattt