eitaa logo
محبان حضرت زهرا(س)
251 دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
9.3هزار ویدیو
56 فایل
🌺دیده ی عالم ندیده زهره ای مانند زهرا(س)🌺 پیوستن شما به کانالمون باعث افتخارمونه😊 هدف ما شادی مادرمون حضرت زهراست #ایدی_کانال @aheghanzahra ورود با ذکر صلوات ارتباط با خادم کانال: @hobozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃پیوند الهی عصر یک روز که ابراهیم از سرکار به خانه برمیگشت، نگاهش در کوچه به پسر همسایه افتاد که با دختری مشغول صحبت بود. پسر همسایه تا ابراهیم را دید از دختر خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. اما اینبار ابراهیم مستقیم به سمت آن پسر رفت. پسر خیلی ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه خیلی گرم سلام و احوال کرد و گفت:«ببین، این چیزها در کوچه و محله ما سابقه نداشته. من تو و خانوادت رو کامل میشناسم، اگه واقعا از این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...» جوان خیلی مضطرب پرید وسط حرف ابراهیم:« نه تورو خدا غلط کردم، به بابام نگو...» ابراهیم گفت:«نه! ببین، پدرت که خونه بزرگی داره، تو هم که مشغول کاری، من با پدرت امشب صحبت میکنم که ان شالله بتونی با اون دختر ازدواج کنی. دیگه چی می خوای؟؟» جوان که خجالت زده شده بود گفت:«نمی دونم چی بگم، هرچی شما بگی.» شب که شد ابراهیم در مسجد با پدر جوان از ازدواج و اینکه بزرگترها باید دراین زمینه به کمک جوانها بیان صحبت کرد و بعد از پسرش گفت. پدر کمی عصبانی شد، ابراهیم گفت:«حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو از گناه حفظ کنه اینم تو این شرایط جامعه کار سکوت کرد و بعد گفت نه. و کم کم با صحبتهای ابراهیم نرم شد. یک ماه بعد جشن ازدواج آن پسر جوان برگزار شد و اینگونه بود که ابراهیم باتلاشهایش توانست، یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کند، کاری که شاید خیلی از ماها هم بتوانیم مسبب آن باشیم. ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ @asheghanehazratezahra
#زندگی_به_سبک_شهدا وقت #ناهار رفتم پشت یه تپه🗻 با تعـ😳ـجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه‌ های نون🍞 رو از رو زمین بر می‌داره، تمیز می‌کنه و می‌خوره. اونقدر ناراحـ😔ـت شدم که به جای سلام گفتم: داداش! تو فرمانده تیپ هستی ، این کارها چیه؟! مگه غــذا نیست؟! خودم دیدم دارن غذا پخش می‌کنند. کاظم گفت: اون غذا مال بسیجی ‌هاست... این نونارو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند . درست نیست اسراف کنیم.... #رفیق_شهید_من #شهید_کاظم_نجفی_رستگار 🌹🍃🌹
💠 اوائل ازدواج نمی‌تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم. همین که یوسف اومد رفتم سرِ قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همه‌ی سیب زمینی ها له شده. خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه. وقتی فهمید واسه چی گریه می‌کنم، خنده‌اش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده. 🌹
🔖 زندگی به سبک شهید مدافع حرم، محمدحسین مرادی 🔹 توجه به خانواده 🔸 شاید بعضی ها این تصور را دارند که زندگی با کسی که دائما در معرض شهادت است و خودش هم تمنای شهادت را دارد خیلی سخت است. اما برعکس زندگی محمد حسین خیلی پرشور بود.  🔸با اینکه در هر سفرش احتمال داشت برنگردد اما برای زندگی اش برنامه داشت. حتی کار های کارشناسی اش را داشت انجام می داد.         🔸خیلی به خانواده اش اهمیت می داد. کوچکترین فرصتی که گیر می آورد من را به گردش می برد.  🔸با اینکه ساکت بود به موقعش هم شوخی می کرد. با اینکه کار سنگین نظامی داشت همیشه با لبخند و گل می امد. من هم همه آن گل ها را خشک کردم و نگه داشتم.  🔸روزهای جمعه که می شد صبح زود پا می شد تند تند کار ها را می کرد، صبحانه و نهار را آماده می کرد، لباس ها را می شست و... 🔸در همه این کارها می خواست محبتش را ثابت کند.  🔸نسبت  به پدر و مادرش هم همین طور بود. حتی نسبت به مادر من. خیلی حواسش به برادر کوچکترش بود. ╔━━━━━✦━━━━━━━╗ 🕊@ازعشق تاشهادت🌷 ╚━━━━━━━━➤━━━━╝ @asheghanzahra