فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کوتاه
داستان معروف شهید باکری (شهردار ارومیه)✔
💐معرفت مهدوی💐
💠در روايات دو تعبير را ملاحظه ميكنيم« مَنْ عَرَفَنَا» و « مَنْ عَرَفَ حَقَّنَا» .
💠معرفت حقيقي چيست كه اگر نصيب كسي شود محبّ خدا محسوب ميشود، و اگر در بستر بميرد مقام شهيد را دارد و ...؟
💠اين معرفت ، شناخت خاصّي است كه براي به دست آوردنش بايد مراحلي را به عنوان پيشنياز، پشت سر بگذاريم.
💠در وهله اول ، بايد قلب و دلمان را كه قرار است جايگاه اين معرفت باشد، از آلودگيها تطهير كنيم.
آيينه شو جمال پري طلعتان طلب
جاروب كن خانه و پس ميهمان طلب
💠بايد درونمان را غبارروبي كنيم و زنگار معصيت و غفلت را از قلبمان بزداييم، سپس طالب محبت و معرفت خوبان عالم شويم.
💠در مرحله ی بعد، براي كسب معرفت بايد با استمداد از معصومين (علیهم السلام) چشم و گوشي قرض كنيم.
با چشم خودي جمال او نتوان ديد...
💠در آغاز حديث كساء ميخوانيم كه حضرت زهرا (س) ميفرمايد: "پدرم را ديدم كه گويا همچون ماه شب چهارده جلوهگري داشت."
بنابراين براي معرفة الرسول، بايد به دخترش مراجعه كرد و از طريق ام ابيها، پدر را شناخت.
💠در مورد حضرت ولي عصر (عجل الله فرجه) هم بر اين باوريم كه بايد از وجود مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) استمداد بطلبيم تا به حق معرفت اماممان نائل شويم و به شناختي دست يابيم كه عميق و وسيع بوده و دائماً در زندگيمان ساري و جاري باشد.
💠اگر بخواهيم خودمان حضرت حجّت را بشناسيم، شناختي سطحي، موقّت ، و محدود و مختصر نصيبمان ميشود.
💠معتقديم كه هميشه بايد معرِّف اجل از معرَّف باشد، كسي كه معرفي ميكند بايد نسبت به چيزي يا كسي كه معرفي ميشود كاملتر بوده و جلوهگرياش
بيشتر باشد.
💠به همين دليل معرفي امام از عهده ی ما بيرون است. اگر بخواهيم به معرفتي صحيح دست يابيم بايد از طريق قرآن يا اهل بيت (ع) آن را كسب كنيم.
💠بر اين باوريم كه حضرات معصومين (ع) جلوه كامل اسامي حضرت حق هستند ، و تعيُّن اسماء الله در آنها به ظهور ميرسد. امّا بايد توجه كنيم كه بين اسم و مسمّي تفاوت قائل شويم.
💠در دعاي جوشن كبير هزار و يك اسم خدا را ميخوانيم و بر اين باوريم كه تك تك اين اسامي در همين عالم، در وجود انسان كامل جلوهگر است. انسان كامل هر زمان يك نفر بيش نيست، و در زمان ما كاملترين وجود، حضرت ولي عصر (عج) است.
💠به عنوان مثال در دعاي جوشن كبير خداي سبحان را به عنوان « مُهَيمِن» صدا ميزنيم، ( يعني مسلط بر امور)
خداوند به عنوان واجب الوجود بر همه امور مسلط است. ولي در بين مخلوقات يك نفر به اذن حق اين مقام را داراست ( نه استقلالا بلكه بالتبع)
💠امام معصوم در بلندترين جايگاه بندگي است و از همه مخلوقات به خداي متعال نزديكتر است. از سوي ديگر خداوند فرموده:"عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى" "بنده من، مطيع من شو تا تو را مثل خودم قرار دهم."پس معصوم - بالتبع نه بالاستقلال، به عنوان ممكن الوجود نه واجب الوجود- اين جايگاه را داراست، يعني به اذن حق مسلط بر زندگي ما است.
💠حضرات معصومين (ع) اسماي حق هستند و اسم خدا غير از خدا است. اينها باب اللهاند، زماني كه سراغ اهل بيت برويم مورد عنايت حق قرار ميگيريم با وساطت حضرات معصومين (ع) مشمول فيوضات والطاف خداوند ميشويم.
#معرفت_امام
#استاد_بروجردی
مصیبت در دین
✍مقصود از «مصیبت در دین» که در برخی دعاها آمده، چیست؟ نظیر: «لَا تَجْعَلْ مُصیبَتَنا فِی دِینِنا؛ خدایا مصیبت ما را در دینمان قرار مده»
آیتالله بهجت (ره) : همین مصیبتی که به آن مبتلا هستیم، یعنی فقدان امام(عج). چه مصیبتی از این بزرگتر؟! خدا میداند که بهواسطۀ آن، چه محرومیتها داریم؟!
📚در محضر بهجت، ج٢، ص٢١٧
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️السلام علیک یا حجت الله فی الارضه...
#نوای_مهدوی
برگرد ...
ای که لحظه افطار ...
عاقبت ...
یک روز ...
دستهای تـ❤️ـو ...
نان میدهد به ما ...
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
ماجرای مرد صابون فروش ودیدار باامام زمان
شیخ محمودعراقی درکتاب دارالسلام خود(حکایت۱۶ص ۴۴۶)داستان مردصابونفروش را نقل کرده است که به مرز تشرف به محضر امام زمان رسید اما به دلیلی از رسیدن به مقصود باز ماند. این داستان که در آن جمله«ردوه فانه رجل صابونی» آمده است، مشهور است. نقل شیخ محمود عراقی با کمی ویرایش چنین است:
شانزدهم از این طایفه، شخص عطار بصراوی (یعنی اهل بصره) است که شخص فاضل و ثقه عادل مولی محمّد امین عراقی آن را نقل نمود. اگر چه نسیان (فراموش) کردم که مستند از چه بود. ]و[ شاید به خط بعض اصحاب استناد کرد. و آن این است که شخصی صالح که در بصره عطاری مینمود نقل کرد که:
دیدار با یاران امام زمان
روزی در دکّه عطاری نشسته بودم. ناگاه دو نفر مرد از برای خریدن سدر و کافور بر در دکان من وارد شدند. ]که[ چون در مکالمه و رفتار ایشان تأمّل کردم و صورت و سیرت ایشان را دیدم، آنها را در زی (لباس) اهل بصره—بلکه این نوع خلق معروف—ندیدم.
لهذا از یار و دیار ایشان پرسیدم. ]و[ هر قدر که ایشان بر تستّر (پردهپوشی) و انکار افزودند، من بر التماسِ اظهار، اصرار نمودم. تا آنکه ایشان را به رسولِ مختار و آل اطهار، آن قدوه ابرار، سوگند دادم.
ملازمان امام
چون این دیدند اظهار نمودند که
«ما از جمله ملازمان درگاه عرش آشیان حضرت حجت علیه السلام هستیم. ]و[ شخصی از ملازمان عتبه عالیه را اجلِ موعود رسیده وفات کرده بود. ]و[ ما را صاحب آن ناحیه مأمور به آن فرمود که سدر و کافور را از تو خریداری کنیم.»
چون این بشنیدم، بر دامن ایشان چسبیدم و تضرّع و الحاح کردم که
«مرا هم با خود به آن درگاه برید.»
جواب گفتند که
«این کار بسته به اذن آن بزرگوار است. ]و[ چون مأذون نفرموده ما را جرأت این جسارت نباشد.
گفتم: «مرا به آن مقام برسانید [و] پس از آن استیذان نمایید. اگر مأذون فرمودند شرفیاب میشوم و الّا عود مینمایم. ]و[ در این قدر به غیر از اَجرِ اجابت بر شما چیزی نباشد.»
باز هم امتناع کردند. بالاخره چون تضرّع و الحاح را از حد گذرانیدم، ترحم کرده و منّت گذاشته اجابت نمودند.
در راه دیدار
پس با تعجیل تمام، سدر و کافور به ایشان تسلیم کرده و دکان را بسته با ایشان روانه شدم تا آنکه به ساحل دریای عمان رسیدم. ]و[ ایشان بدون منّت کشتی، بر روی آب حبابوار روانه شدند و من ایستادم.
پس ملتفت من شدند و گفتند که:
«مترس. خدا را به حق حضرت حجّت علیه السلام قسم ده که حفظ نماید. پس بسم اللَّه گفته روانه شو.»
چون این شنیدم خدا را حفظ [= در ذهن خود] به حق حضرت حجّت علیه السلام قسم داده بر روی آب، مانند زمین خشک، در عقب ایشان روانه گردیدم. تا آنکه به قبه دریا رسیدیم.
باران و فکر صابونها
ناگاه ابرها به هم پیوسته، آغاز باریدن نمود. اتفاقاً من در روز خروج از بصره صابونی پخته بودم و آن را در بالای بام از برای خشک شدن بر آفتاب گذاشته بودم. چون مشاهده باران کردم، به خیال صابون افتاده، خاطرم پریشان گردید. پس پاهایم در آب فرو شد و به قوه شناوری خود را از غرق حفظ کرده؛ لکن از همراهان بریدم.
چون ایشان ملتفت من شدند و مرا با آن حالت دیدند رو به عقب برگردیدند. ]و[ دست مرا گرفته از آب بیرون کشیدند و گفتند:
«در خصوص آن خُطرهای (فکری) که بر خاطرت عارض شد، توبه کن و تجدید قسم نما..»
پس توبه کرده، دیگر بار خدا را در حفظ [= ذهن خود] به حق حضرت حجّت علیه السلام قسم داده، باز روانه گردیدم. تا آنکه از دریا به ساحل رسیدیم و از ساحل راه مقصود را بریدیم
مردی صابونی
لکن در دامنه بیابان چادری مشاهده کردیم که مانند شجره طور، نورِ آن، عرصه آن فضا را نورانی کرده [بود]. همراهان گفتند که
«تمام مقصود، در این سراپرده می باشد.»
پس با ایشان به نزد آن چادر رفتیم. ]و[ نزدیکِ به آن درنگ نمودیم و یک نفر از ایشان از برای استیذان داخل آن چادر شد و در بابِ آوردن من با آن بزرگوار—به طوری که کلام آن حضرت را شنیدم و شخص او را به جهت حایل بودن چادر نمیدیدم— سخن در میان آورد.
پس کلام آن امام علیه السلام را از ورای حجاب و پشت پرده شنیدم که در جواب فرمود که:
🦋ردّوه فانّه رجل صابونی.🦋
یعنی: او را به محل خود برگردانید—یا آنکه دست ردّ بر سینه او بگذارید و تمنّای او را اجابت ننمایید و او را در عداد ملازمان این عتبه مَلک پاسبان نشمارید—زیرا که او مردی است صابونی؛ یعنی صابوندوست.
و این کلام اشاره به آن خُطره صابون است. هنوز دل را از تعلّقات دنیویه خالی نکرده، تا آنکه محبّت محبوب در آن جا کند و شایسته مجاورت با دوستان خدا شود.
آن مرد گوید که: چون این سخن شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کندم و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم که مادام که آیینه دل، آلوده به آن کدورات باشد، عکس محبوب در آن منطبع نشود و روی مطلوب دیده نگردد؛ چه جای آنکه درک خدمت و ملازمت صحبت آن حاصل آید.🦋🦋🦋
🌹شعر مناجات با امام زمان(عج)🌹
خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد
خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد
ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد
ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد
راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد
گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد
دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد
کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟
🍃وحید محمدی🍃