eitaa logo
غریبه ی آشنا
256 دنبال‌کننده
84 عکس
98 ویدیو
0 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم _...ذخیره شده .
مشاهده در ایتا
دانلود
از غم دوست در این میکده فریاد کشم‏ ‏‏دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم‏ ‏‏داد و بیداد که در محفل مارندی نیست‏ ‏‏که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم‏ ‏‏شادیم داد غمم داد و جفا داد و وفا‏ ‏‏با صفا منت آن را که به من داد کشم‏ ‏‏عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری‏ ‏‏بار هجران و وصالت بدل شاد کشم‏ ‏‏مردم از زندگی بی‌تو که با من  هستی‏ ‏‏طرفه سری است که باید بر استاد کشم‏ ‏‏سالها می‌گذرد حادثه‌ها می‌آید‏ ‏‏انتظار فرج از نیمه خرداد کشم‏ روح‌الله‌خمینی .
هدایت شده از - هنـاس-
ای‌تکمیل‌کننده‌ی‌پازل‌دنیای‌ما بیا‌تا‌‌پایان‌یابد‌مشکلات‌بی‌پایان‌ما . . . !
تاریخِ انقضایِ تمام درد های عالم ، توست ...!
_
کنون کز مو به مویم اضطراب تازه می‌ریزد نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه می‌ریزد لب عیشم به هر عمری نوایی می‌زند اما زبان شیونم هردم هزار آوازه می‌ریزد دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش نمک می‌گوید و خمیازه بر خمیازه می‌ریزد عجب گر نقشبندی‌های صبر ما درست آید که عشق این طرح بی‌پرگار، بی‌اندازه می‌ریزد طالب آملی
ما به استقبال غم کشور به کشور می‌رویم چون ز پا محروم می‌مانیم با سر می‌رویم صد ره این ره رفته‌ایم و بار دیگر می‌رویم العطش‌گویان به استقبال ساغر می‌رویم چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست نامه می‌گردیم و با بالِ کبوتر می‌رویم طالب آملی
سوختم در آتش سودای خویش ساختم با سوز جان فرسای خویش بال و پر درباختم پروانه‌وار در هوایِ یار بی پروای خویش من به راه عشق، رسوای دلم دل نه رسوای تو شد رسوای خویش بس که از حد شد هجوم گریه‌ام گوش بگرفتم ز های های خویش در فراق او تراوش‌های داغ داردم شرمنده از اعضای خویش بس که دست و پا زدم در راه دوست گاه بوسم دست خود،گه پای خویش «طالب» آسایش نمی بینم به خواب در زمان چشم طوفان زای خویش طالب آملی
اگرچه تیغ اجل بی‌گنه فراوان کشت خدنگ ناز تو هردم هزارچندان کشت چمن ز نوحه بیاسا که حشر نزدیک است بهار زنده کند هرکه را زمستان کشت به خاک رقص‌کنان می‌روم که غمزه دوست اگرچه کشت مرا، همچو صبحْ خندان کشت شهیدِ زهر نی‌ام کان سپهر خِضْرْلباس مرا به تیغ تو، یعنی به آب حیوان کشت به حرف تلخ زبان از پی فسردن مهر مساز رنجه که آتش به زهر نتوان کشت به خواب کشته فلک عاجزی چو طالب را گمانْشْ این‌که مگر رستمی به میدان کشت طالب آملی
دل نقدِ جان به خاکِ درِ دلسِتان سپُرد بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد اندوه عشق بر در غمخانه دلم قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد مست آمدم به سیر چمن، ناگهان نسیم رنگ از رُخَم ربود و به برگ خزان سپرد طالب آملی