هدایت شده از کتابخانه صوتی
part2_manzendeam.mp3
10.38M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part3_manzendeam.mp3
6.64M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part5_manzendeam.mp3
7.29M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part4_manzendeam.mp3
5.96M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part6_manzendeam.mp3
7.24M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part7_manzendeam.mp3
9.37M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part8_manzendeam.mp3
9.35M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part9_manzendeam.mp3
7.7M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part10_manzendeam.mp3
12.53M
هدایت شده از کتابخانه صوتی
part11_manzendeam.mp3
6.77M
#بدانیم_سالم_بمانیم
#ارسالی_مخاطبین
پدرم کرونا گرفته بود، بعد ۱۰ روز که پدرم در بیمارستان فرقانی بستری بود خدا رو شکر بهتر شد و دکتر مرخصش کرد
توی مسیر تا رسیدن به خونه پرسیدم اذیت نشدی، گفت بیمارستان جای بدیه اونم تو این وضعیت و توی بخش قرنطینه، اولش فکر کردم کارم تمومه پسرم، گفتم خدا نکنه
پدرم گفت فردای روزی که بستری شدم اتفاقی افتاد که گریه ام گرفت
پدرم با بی حالی گفت یک بیمار معلول ذهنی وارد اتاق کردن و تخت روبروی من خوابوندنش، کرونا گرفته بود مثل من،اصلا حوصله اعلام اینکه چرا این بیمار به اتاق من اوردید نداشتم، گفتم اینم یک بنده خداست، شام اوردن و با بی میلی مشغول خوردن شدم، دیدم بیمار معلول ذهنی چیزی نمیخوره، چند بار اومدن تو اتاق و بهش گفتن غذات بخور و رفتن سرشون خیلی شلوغ بود
از غروب یک عده آخوند اومده بودن و کارای بیمارها رو انجام میدادن، باهاشون صحبت میکردن و روحیه میدادن، کارای عجیب میکردن مثلا کف اتاق ها تمیز می کردن، ملحفه ها رو عوض می کردن یا کارای دیگه که گفتنش خوب نیست اما انجام میدادن.
ساعت حدود ۱۲ شب شد و یک طلبه وارد اتاق شد و گفت در خدمتم کسی کاری داره و نگاهش افتاد به بیمار معلول ذهنی که هنوز غذاش رو نخورده بود و بیدار بود، آخونده رفت کنارش گفت میخوای بهت غذا بدم که فقط نگاهش کرد، آخونده قاشق برداشت و تمام غذا رو قاشق قاشق گذاشت دهنش، سیر که شد براش تختش رو درست کرد و خیلی اروم گرفت خوابید.
فهمیدم گرسنه اش بود و خوابش نمی برد
گریه ام گرفت و تمام وجودم شد امید،
امید به اینکه تا وقتی چنین جوان هایی داریم میتونیم هر کاری کنیم
تو این چند روز آخوندها هر روز گروه گروه میومدن کارهای بیمارها رو، نظافت بیمارستان و صحبت با بیمارها رو انجام میدادن.
به من هر چقدر پول بدهن بعضی کارهایی که انجام میدادن رو انجام که هیچ، بهش فکر هم نمیتونم بکنم
خدا عزتشون بده
@bualii
base.apk
42.59M
نرم افزار #اندروید مجموعه آثار علامه طباطبایی(رحمه الله)
بزرگترین کتابخانه اسلامی مجازی در ایتا
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/Ketabkhane_eslami
تغییر آهسته و پیوسته رخ میدهد
شب به آرامی تبدیل به روز میشود
در مسیر موفقیت باید صبور باشید و رویاهایتان را باور کنید
آن ها خلق خواهند شد.
این یک قانون است....
💟 @Paziz
Ketabkhane.apk
17.3M
📱 #نرم_افزار #اندروید آثار آیت الله #مظاهری
🔺اسم بعضی از کتب ایشان:
_ ارتباط عاطفی با خداوند
- #ازدواج و خانواده
- اسلام،آیین رستگاری
_ صبر کیمیای سعادت انسان
- مظهر حق: درباره فضائل و سیره امیر المومنین(ع)
- نماز نجوای مومنان
- #وسواس و راه درمان آن و...
بزرگترین کتابخانه اسلامی مجازی در ایتا👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/Ketabkhane_eslami
💐💐🌺🌺
امام صادق عليه السلام:
مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكُونَ مِنْ اَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ، وَلْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَْخْلاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ
كسى كه مايل است جزء ياران حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوى و اخلاق نيكو توأم گردد
📗بحارالأنوار، ج۵۲ ، ص۱۴۰
#حدیث
#انتظارفرج
#ویژگی_منتظران
#جمعه_های_مهدوی
@ayatollah_haqshenas
🌷امروزبیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها، شهیدحاج عبدالحسین برونسی باذکر #صلوات وفاتحه گرامی باد🌺
#دلداده_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#یادشهدا
@ayatollah_haqshenas
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌹سهم خانواده من
🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
#سیره_عاشقان
#تکریم_خانواده_شهدا
@ayatollah_haqshenas
5dd4f920112b336ec175a7cb_-7637834886033974245.mp3
4.71M
🔴وقتی #حضرت_زهرا سلام الله علیها تو جنگ معبر رونشون میده...
🌹توسل سردارشهیدبرونسی
🎤 حجت الاسلام عالی
#توسل
#دلداده_حضرت_زهرا سلام الله علیها
@ayatollah_haqshenas