eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
125 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
بنده قصـد معرفی نامزد خاصی بـرای ریاســت جمـهـوری نـدارم، بنـظـرم خــودتـون دارای قـدرت تشخیص هستین و نامزد اصلح و درسـت را انتـخـاب می کنیـد. فـقـط برای سـرافـرازی ایـران عـزیـز در این ایامِ همگی صلواتِ بفرستین 😁 ثواب هم داره 🙈 🌹اللـهّم‌صل‌علی‌محـّمدوآل‌محـّمدوعجّل‌فرجهم🌹 اصلا هم تبلیغ نبود,😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد پناهیان 🔸شیطان خیلی منطقی تورو از فرج امام زمانت مایوس میکنه!! 👌کوتاه و شنیدنی 🔸حتما ببینید و نشر دهید. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان شبکه ۳برنامه میزگردریاست جمهوری ببینید..یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✓ اینجا زنجان است و این مکان ستاد تبلیغاتی جناب دکتر پزشکیان است. 🛑 چند نکته در باره این مکان و تفکر غالب بر آن؛ 🖌 آنچه که در این مکان از یک موضوع اساسی خبری نیست «انقلاب اسلامی» است. 🖌 بجای تصاویر بنیان گذار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و جانشین خلف آن مقام معظم رهبری مد ظله العالی حضرت آیت الله العظمی امام امام خامنه‌ای مدظله العالی تصاویر فتنه‌گران در ابعاد بسیار بزرگ و نامتعارف نصب گردیده است. 🖌 اینجا حس ناسیونالیستی بسیار زیاد غلبه دارد به حس اسلام گرایی و انقلابی گری. 🖌 در این مکان از تصاویر مبارک شهدایی استفاده گردیده است که براساس تحقیق خانواده های آنها ناراضی و بسیار ناراحت از این موضوع هستند. 🖌 در این ستاد نه اینکه از انقلاب اسلامی خبری نیست بلکه رد مخالفت با انقلاب به وضوح عیان و آشکار بوده و قابل مشاهده می باشد. 🖌 این ستاد تبلیغاتی تنها و فقط پرچم آمریکا و انگلیس را کم دارد، که میزان و معیار سرسپردگی را به نهایت برساند. 🟢 دوستان عزیز و بزرگوار خواهشمند است در هر گروه و کانالی که تشریف دارید برای رضای خداوند سبحان بصیرت افزایی نمایید تا مردم شریف و پشت ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️خصوصیات یک رئیس جمهور مطلوب؛ 🔸حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: "هر کسی که به دنبال سعادت کشور است یک چنین رئیس‌جمهوری میخواهد."🇮🇷 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...❣ 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره ♥️💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️ سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋 ♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️ 🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🔸گفتم: «یک ذکر خیلی بزرگ یادم بدهید.» گفت: «ذکری یادتان بدهم که از جواهرهای همۀ کوه‌های دنیا و مروارید همه دریاها قیمتی‌تر باشد؟» گفتم: «بله.» 🔸منتظر یک ذکر عریض و طویل خاص بودم؛ که گفت: «استغفار... استغفار... استغفار! اگر بدانید در این استغفار چه گنج‌هایی نهفته است؛ روح را صیقل می‌دهد، راه‌ها باز می‌شود و حاجت ها برآورده می‌شود...» 📚به شیوه باران (خاطراتی کوتاه از سبک زندگی آیت الله بهجت )ص ۵۹ ‌♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با هر تیپ فکری، ظاهری اگر کسی سعید جلیلی رو اونطور که واقعاً هست بشناسه نه اونطور که رسانه ها میگن، نمیتونه به او رأی نده♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺استاد پناهیان: زشته شیعه برای غدیر غذا نده!سلام.عزیزانی که تمایل داریدبرای اطعام غدیرنذورات بدید..درخدمت شماهستیم.۶۰۳۷۹۹۷۴۲۷۶۸۰۶۳۳
♨️وقتی مشکلات شما را محاصره کردند!! 🔸در طول شبانه‌روز یک‌بار به زیر آسمان بروید، دست بر سر بگذارید و این‌چنین به حضرت حجت عجل‌الله‌ فرجه سلام دهید: 🔅السلّام علیکَ یا بقیة‌َ الله یا اَبا صالح و رحمة الله و برکاته المُستَغاثُ بِکَ یا صاحبَ الزمان المُستَعانُ بِکَ یا صاحبَ الزمان این‌چنین حضرت را خطاب کنید! به‌ویژه در زمانی که مشکلات و انسان را به محاصره خود در آورده و خون به دل او کرده است. ✍(استاد مویدی)♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌 📝یه کاری کنید برای غدیر همه بفهمند امیرالمومنین به امامت رسیده... به خدا اگه می‌دونستید در روز غدیر چقدر ثواب داره عَلَم علی رو بالا بردن! ۶ روز تا جشن بزرگ ولایت عهدی مولا امیرالمومنین علیه السلام ❤️ نشر دهید به نیت ظهور و به عشق مولا امیرالمومنین💚 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🔆 برای غدیر کار کنیم... کاری کنیم اشهدان‌علیاولی‌الله در عالم طنین انداز شود... و بگوییم که با افتخــار شیعه‌ امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم تا ابد ! :) 🗒«کارهای ساده‌ای که هر کدوم ما میتونیم برای غدیر انجام بدیم» : 💌عیدی دادن به دیگران و مخصوصا کودکان و نوجوانان 🍗اطعام دادن در روز عید و یا کمک مالی، تبلیغاتی و فیزیکی به اطعام دهندگان 📯برپایی ایستگاه صلواتی یا کمک مالی و حضوری به ایستگاه صلواتی در روز عید غدیر 🥳خدمات با تخفیف یا رایگان اصناف و مشاغل مختلف 🩸اهدای خون (به دیگران زندگی ببخشیم) 🪛آموزش رایگان مهارت‌هایی که فکر می‌کنیم باعث رشد و کمک به دیگران میشه 👋بخشیدن یا تخفیف بدهی دوستان و اقوام یا اجاره خانه و ... 🤝 بخشیدن و رفع کینه از همدیگر و از طرفی دیگر آشتی دادن مومنین 🕊خیرات برای اموات ❤️نام « علی » گذاشتن روی پسران 🚗 خیر رساندن با انجام کارهای روتین مثل جابجا کردن رایگان افراد و ... 📖 مطالعه بیشتر از زندگی و روایات مولا امیرالمومنین (علیه السلام) 💸 شروع رسیدگی به ایتام به تبعیت از مولایمان امیرالمومنین علیه السلام 💳کمک مالی و یا بصورت مستقیم اعم از بسته های غذایی درب منازل فقرا یا دادن پول به سوپر مارکت برای تخفیف به فقرا 💍مقدمات ازدواج جوانان مثل جهیزیه ، خانه اجاره ای و ... را فراهم کردن یا کمک به آزادی زندانیان جرایم غیر عمد 🖼نصب اشـعار، احـادیث و آیـات مربوط به غدیر یا امیرالمؤمنین علیه السلام و تزئینات زیبا در تابلوی ساختمانها یا سر در خانه و ... 🎊کاروان شادی در خیابان و محله، مخصوصا برای کودکان 📽عکاسی و فیلمبرداری از شادی مردم در جشن غدیر و نشر آن 📱 نشر فضایل امیرالمومنین، احادیث و روایات ، روایتگری ، داستان نویسی ، نقاشی ، ساخت کلیپ ، دلنوشته ، خاطره نویسی ، برگزاری حلقه های معرفتی و ... مرتبط با غدیر 🌹🎁 هدیه دادن گل یا شیرینی دادن به دوستان، همسر، همکاران و... 🫂صله رحم با اقوام، سالمندان، جانبازان ، قبور مطهر شهدا، خانواده شهدا و سادات 💚 💞توجه بیشتر به عبادت در روز عید غدیر اعم از دعا ، روزه و مخصوصاً شکر کردن خدا بخاطر دادن نعمت ولایت... 🤲 ابراز دشمنی و بیزاری از دشمنان اهل بیت و مخالفان عید غدیر اگه هیچ کاری هم نتونستیم بکنیم ، حداقل تبریک عید گفتن و لبخند زدن به همدیگر رو میتونیم انجام بدیم😊 🔆امیرالمومنین زیر دِین کسی نمی‌ماند! ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥تصویری 🔅کاشت ناخن بازی با سرنوشت کودک و ضرب در صفر اعمال عبادی! 🔰استاد_میرزایی♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌷 ✅ فصل نوزدهم 💥 فکر کردم پدرشوهرم به خاطر این‌که ستار را پیدا نکرده، این‌قدر ناراحت است. تعارف‌شان کردم بیایند تو اما ته دلم شور می‌زد. با خودم گفتم اگر راست می‌گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده! دوباره پرسیدم: « راست می‌گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟! » پدرشوهرم با اوقات‌تلخی گفت: « گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته‌ام. جایم را بینداز بخوابم. » با تعجب پرسیدم: « ‌می‌خواهید بخوابید؟! هنوز سرشب است. بگذارید شام درست کنم. » گفت: « گرسنه نیستم. خیلی خوابم می‌آید. جای من و برادرت را بینداز بخوابیم. » 💥 بچه‌ها داییشان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: « نکند برای شینا اتفاقی افتاده. » برادرم را قسم دادم. گفتم: « جان حاج‌آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟! » 💥 امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: « به والله طوری نشده، حالش خوب است. می‌خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟! » دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه‌ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه‌ی خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: « می‌خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم. » 💥 خانم دارابی که همیشه با دست‌ودل‌بازی تلفن را پیشم می‌گذاشت و خودش از اتاق بیرون می‌رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: « بگذار من شماره بگیرم. » نشستم روبه‌رویش. هی شماره می‌گرفت و هی قطع می‌کرد. می‌‌گفت: « مشغول است، نمی‌گیرد. انگار خط‌ها خراب است. » 💥 نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود. زیرلب با خودش حرف می‌زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می‌کرد. گفتم: «اگر نمی‌گیرد، می‌روم دوباره می‌آیم. بچه‌ها پیش برادرم هستند. شامشان را می‌دهم و برمی‌گردم..» برگشتم خانه. برادرم پیش بچه‌ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می‌زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند. 💥 دل‌شوره‌ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می‌زند. پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: « نه عروس‌جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می‌زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می‌گفتیم. » 💚 🌷 ✅ فصل نوزدهم 💥 از دل‌شوره داشتم می‌مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه‌ی خانم دارابی. گفتم: « تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج‌آقایتان، احوال صمد را از او بپرس. » 💥 خانم دارابی بی‌معطلی گفت: « اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج‌آقا حرف می‌زدم. گفت حال حاج‌آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست. » از خوشحالی می‌خواستم بال درآورم. گفتم: « الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی‌زحمت دوباره شماره‌ی حاج آقایتان را بگیر تا صمد نرفته با او حرف بزنم. » خانم دارابی اول این‌دست و آن‌دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: « تلفنشان مشغول است. » دست آخر هم گفت: « ای داد بی‌داد، انگار تلفن‌ها قطع شد. » 💥 از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم وآمدم خانه‌ی خودمان. دیگر بد جوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار تفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته‌اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته‌اند و دارند وصیت‌نامه‌ی صمد را‌می‌خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت‌نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: « خوابمان نمی‌آمد. آامدیم کمی‌قرآن بخوانیم. » 💥 لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: « چی از من پنهان‌ می‌کنید. این‌که صمد شهید شده. » قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه‌ام گذاشتم و گفتم: « صمد شهید شده می‌دانم. » پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: « کی گفته؟! » 💥 یک‌دفعه برادرم زد زیر گریه. من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت‌نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه‌هایت هنوز کوچک‌اند، این چه وقت رفتن بود. بی‌معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم. » 💥 دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: « خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان. » 🔰ادامه دارد...♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌷 ✅ فصل نوزدهم پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه‌ می‌کرد و شانه‌هایش‌ می‌لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده‌. آمدند کنارم نشستند. طفلی‌ها پابه‌پای من گریه‌ می‌کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک‌هایم را پاک ‌می‌کرد. مهدی خیره‌خیره نگاهم‌ می‌کرد. زهرا بغض کرده بود. 💥 پدرشوهرم لابه‌لای هق‌هق گریه‌هایش، صمد و ستار را صدا‌ می‌زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ ‌اما یک‌دفعه ساکت شد و گفت: « صمد توی وصیت‌نامه‌اش نوشته به همسرم بگویید زینب‌وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه‌ام مهدی است. و دوباره به گریه افتاد. 💥 برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه‌ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش ‌می‌کرد. آن یکی نازش ‌می‌کرد. زهرا با شیرین‌زبانی بابا بابا ‌می‌گفت. برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « خدایا! صبرمان بده. خدایا! چه‌طور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه‌های یتیم را بزرگ کند؟! ‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💥 کمی بعد همسایه‌ها یکی‌یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم‌ می‌کردند. بچه‌هایم را‌ می‌بوسیدند. خانم دارابی که‌ آمد، ناله‌ام به هوا رفت. دست‌هایش را توی هوا تکان‌ می‌داد و با حالت مویه و عزاداری ‌می‌گفت: « جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه‌هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه‌ی تو کبابم کرد قدم خانم. » 💥 زار زدم: « تو زودتر از همه خبر داشتی بچه‌هایم یتیم شدند. »8 خانم دارابی گریه‌ می‌کرد و دست‌ها و سرش را تکان ‌می‌داد. بنده خدا نفسش بالا نمی‌آمد. داشت از هوش ‌می‌رفت. آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه‌ها ‌می‌خوابیدند، ‌می‌رفتم بالای سرشان و یکی‌یکی‌ میبوسیدمشان و‌می‌نالیدم. طفلی‌ها با گریه‌ی من از خواب بیدار‌ می‌شدند. 💥 آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچه‌هایم اشک ریختم. از درون مثل یک پاره‌آتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایه‌ها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابه‌پایم گریه کردند. نمی‌توانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغ‌می‌کشید. همسایه‌ها زهرا و سمیه را بردند. 💥 فردا صبح، دوست و آشنا و فامیل با چند‌مینی‌بوس از قایش‌ آمدند؛ با چشم‌های سرخ و ورم‌کرده. دوستان صمد‌ آمدند و گفتند: « صمد را آورده‌اند سپاه‌.» آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوت‌ها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور،کنارم ایستاده بود. گفتم: « صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم. » 💥 آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن‌ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: « داداش است. » 🔰ادامه دارد... 💚♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313