🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۳
طلبہ با عجلہ بہ سمت درب آقایان رفت
و من بهمراه خانوم بخشے ڪہ بعدها فاطمہ صداش میڪردم
پس از سالها داخل مسجد شدم.
فاطمہ چادر نماز خودش رو بہ روی سرم انداخت و در حالیڪہ موهامو بہ زیر روسریم هل میداد با لبخند دوست داشتنے گفت:
_چادر خودمو سرت انداختم چون حاج آقا گفتن چادر تمیز سرت ڪنم.نہ ڪه چادرهاے مسجد ڪثیف باشنا نہ!! ولے چادر خودم رو امروز از طناب برداشتم ومعطرش ڪردم.
بعد چشمهاے زیباشو ریز ڪرد و با لحن طنزالودے گفت:
_موهاتو ڪجا رنگ ڪردے ڪلڪ؟! خیلے رنگش قشنگہ!
🍃🌹🍃
در همون برخورد اول شیفتہ ے اخلاق و برخورد فاطمہ شدم.
او با من طورے رفتار میڪرد ڪه انگار نہ انگار من با اون فرق دارم.
و این دیدار اول ماست.
وبجاے اینڪه بهم بگہ موهات رو بپوشون از رنگ زیباے موهام تعریف ڪرد ڪه خود این جملہ شرمنده ترم ڪرد و سرم رو پایین انداختم.
اوطبق گفتہ ے طلبه ی جوان منو بسمت بالاے مسجد هدایتم ڪرد وبہ چند خانومے ڪه اونجا نشسته بودند ومعلوم بود همشون فاطمه رو بخوبے مےشناسند ودوستش دارند با لحن بامزه اے گفت :
– خواهرها ڪمے مهربونتر بشینید جا باز ڪنید مهمون خارجے داریم.
از عبارت بانمڪش خنده ام گرفت
و حس خوبے داشتم.
خانم ها با نگاه موشڪافانه و سوال برانگیز بہ ظاهر من برام جا باز ڪردند و با سلام و خوش امدگویے منو دعوت بہ نشستن ڪردند.
🍃🌹🍃
از #بازے_روزگار خنده ام گرفت.
روزے منو خانمی از جایگاهم بلند ڪرد و بہ سمت عقب مسجد تبعیدم ڪرد
و امروز یڪ خانوم دیگہ با احترام منو در همون جا نشوند!!
وقتے دعای ڪمیل وفرازهاے زیباش خونده میشد
باورم نمیشد کہ من امشب در چنین جایے باشم و مثل مادر مرده ها ضجہ بزنم!!!!!!
میون هق هق تلخم فقط از خدا میپرسیدم
که چرا اینجا هستم؟ !
چرا بجاے ریختن آبروم اینطورے عزتم داد؟!
من ڪه امروز اینهمہ ڪار بد ڪردم چرا باید اینجا میبودم وڪمیل گوش میدادم؟
یڪ عالمہ چراے بے جواب تو ذهنم بود و به ازاے تڪ تڪش زار میزدم.
اینقدر حال خوبے داشتم ڪه فڪر میڪردم وقتے پامو از در مسجد بیرون بزارم میشم یڪ آدم جدید!
اینقدر حال خوبے داشتم ڪہ دلم میخواست بلندشم و نماز بخونم!
ولے میون اینهمہ حال واحوال منفعل یڪ حال خاص و عجیب دیگرے درگیرم کرده بود..
یک عطر آشنا و یڪ صدای ملکوتی!!ونگاهی محجوب و زیبا که زیر امواجش میسوختم.
با اینڪه فقط چند جملہ از او شنیده بودم ولے خوب صداے زیباشو از پشت میڪروفون ڪه چندفرازآخر رو با صوتے زیبا و حزین میخوند شناختم.
وبا هر فرازے ڪه میخوند انگار تڪه ای از قلبم ڪنده میشد..
اینقدر مجذوب صداش شده بودم ڪه در فرازهاے آخر، دیگہ گریه نمےکردم و مدام صحنہ ے ملاقاتمون رو
از حیاط مسجد تالحظہ ے التماس دعا گفتنش مقابل ورودے درب بانوان مجسم میڪردم.
#زود_قضاوت_نکنین_تا_اخر_رمان_بخونین
👈 ادامه_دارد....
🌱رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۴
فاطمہ بہ معناے واقعے ڪوه نمڪ و خوش صحبتے بود.
او حرف میزد و من میخندیدم.و نڪتہ ی جالب در مورد شخصیت فاطمه این بود ڪہ او حتے امر به معروف ڪردنش هم در قالب شوخے و لفافہ بود و همین ڪلامش رو اثر بخش میڪرد.
🍃🌹🍃
باهم بہ سمت وضوخانہ رفتیم
و من صورتم رو شستم و خودم رو در آینہ نگاه ڪردم.چشمانم هنوز تحت تاثیر اشڪهایم قرمز بود.
بنظرم اونشب در آینہ خیلی زیبا اومدم. و روحم خیلے سبک بود.
فاطمہ ڪنار من ایستاده بود و در آینه نگاهم میڪرد.باز با لحن دلنشینش گفت:
-آهان حالا شد.تازه شدے شبیه آدمیزاد! چی بود اونطورے؟ یوقت بچہ مچہ ها میدیدنت سنگ ڪوب میڪردن.
بازهم خندیدم و دستانش رو محڪم در دستانم فشار دادم
و با تمام وجود گفتم:
-بخاطر امشب ازت خیلے خیلے ممنونم. شما واقعا امشب بہ من حال خوبے دادید.
او با لبخند مهربونی گفت:
-اسمم فاطمہ ست.من ڪاری نڪردم. خودت خوبی.شما امروز اینجا دعوت شده بودے.من فقط رسم مهمان نوازے رو بخوبی بجا آوردم! !
وبعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد زد زیر خنده و گفت:
-یڪ وقت نری پیش حاج آقا بگے این خل و چل ڪے بود ما رو سپردے دستش.من اصلن نمیتونم مثل خانمها رفتار ڪنم.
او را در آغوش ڪشیدم و گفتم:
-اتفاقا من عاشق اخلاق خوبت شدم..خودش رو عقب ڪشید و با تعجب پرسید:
-واقعا؟!!
با تایید سر گفتم:
_بلہ.
او دستش را بسمتم دراز ڪرد وگفت:
-پس ردش ڪن.
با ابهام پرسیدم
_چے رو؟!
زد به شونم و گفت:
_شمارتو دیگه!! من هرڪے ڪه بگہ ازم خوشش میاد و روهوا میزنم. از حالا بہ بعد باید منو تحمل ڪنے.
گوشیمو در آوردم و با استقبال گفتم:
_چے بهتر از این!! برای من افتخاره!
🍃🌹🍃
واینچنین بود ڪہ دوستی ناگسستنے منو فاطمه آغاز شد.
اون شب تا خود صبح با یاد اون طلبہ خاطره بازے میڪردم..
لحظہ اے هم صورت وصداش از جلوے چشمام دور نمیشد.گاهے خاطره ے شب سپرے شده رو بہ صورتے ڪہ خودم دلم میخواست تغییر میدادم و طولانے ترش میڪردم.
گاهی حتے طلبہ ے از همه جا بی خبر را عاشق و والہ ےخودم تصور میڪردم!
وبا همین اوهام و خیالات شیرین و دلپذیر شبم رو صبح ڪردم.
وقتے سپیده ی صبح از پشت پرده ے نازڪ اتاقم بہ صورتم تابید تازه با حسرت و افسوس یادم افتاد ڪہ چقدر خودم و زندگیم از تصاویر خیالیم دوریم! چطور امڪان داشت ڪہ اون طلبہ حتے درصدے ذهن خودش رو مشغول من ڪنہ.؟!
واصلا چرا من باید چنین احساس عمیقے بہ این مرد پیدا میڪردم؟!
اصلا از ڪجا معلوم ڪه او ازدواج نڪرده باشہ؟
از تصور این فڪر هم حالم گرفتہ میشد.سرم رو زیر بالش فرو بردم و سعے ڪردم بدون یاد او بخوابم.
👈 ادامه_دارد....
🌱رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۵
دم دماے ظهر باصداے زنگ موبایلم بہ سختے بیدارشدم.
گوشیم رو برداشتم تا ببینم ڪیہ ڪہ یڪ هو مثل باروت از جا پریدم.
ڪامران بود!!!
من امروز براے ناهار با او قرار داشتم!!!!گوشے رو با اڪراه برداشتم و درحالیڪہ از شدت ناراحتے گوشہ ے چشمامو فشار میدادم سلام واحوالپرسے ڪردم.
او با دلخورے وتعجب پرسید:
-هنوز خوابے؟!!! ساعت یڪ ربع به دوازدست!!!
🍃🌹🍃
نمیدانستم باید چے بگم.؟!
آیا باید میگفتم ڪہ دخترے ڪہ باهات قرار گذاشتہ تاصبح داشته با یاد یڪ طلبہ ے جوون دست وپنجه نرم میڪرده و تو اینقدر برام بے اهمیت بودے ڪہ حتے قرارمونم فراموش ڪردم؟!
🍃🌹🍃
مجبورشدم صدامو شبیه نالہ ڪنم و بهونه بیاورم مریض شدم.
این بهتر از بدقولے بود.
اوهم نشان داد ڪه خیلے نگرانم شده و اصرار داشت بیاد تا منو بہ یڪ مرڪز پزشڪـے برسونہ!
اما این چیزے نبود ڪہ من میخواستم. من فقط دلم میخواست بخوابم.بدون یڪ مزاحم!در مقابل اصرارهاے او امتناع ڪردم و ازش خواستم اجازه بده استراحت ڪنم تا حالم بهبود پیدا کنہ.
او با نارضایتے گوشے رو قطع کرد. چندساعت بعد مسعود باهام تماس گرفت و درباره ے جزییات قرار دیروز پرس وجو ڪرد.
اوگفت ڪہ ڪامران حسابے شیفتہ ےمن شده و ظاهرا اینبار هم نونمون توروغنہ. و گلہ ڪرد ڪہ چرا من دست دست میڪنم وقرار امروز با ڪامران رابہ هم زدم.
خوب هرچہ باشد او هم دنبال پورسانت خودش از این قرار و مدارها بود.
🍃🌹🍃
من و نسیم وسحرو مسعود باهم یڪ باند بودیم
ڪہ ڪارمون تور ڪردن پسرهاے پولدار بود و خالے ڪردن جیبشون بخاطر عشق پوشالے قربانیان بہ منے ڪہ حالا دوراز دسترس بودم برای تڪ تڪشون واونها براے اینڪہ اثبات ڪنند من هم مثل سایر دخترها قیمتے دارم و بالاخره تن به خواستهای شهواتی آنها میدم حاضر بودند هرکارے ڪنند.
اما من ماههابود ڪہ از این ڪار #احساس_بدی داشتم.
میخواستم یڪ جورے #فرار ڪنم ولے واقعا #خیلے_سخت بود.در این #باتلاق_گناه_الود هیچ دستے براے ڪمڪ بسمتم دراز نبود ومن بے جهت دست وپا میزدم.
🍃🌹🍃
القصہ براے نرفتن بہ قرارم مریضے رو بهونہ ڪردم و بہ مسعود گفتم براے جلسہ اول همہ چیز خوب بود.
🍃🌹🍃
اگرچہ همش در درونم احساس #عذاب_وجدان داشتم.
ڪاش هیچ وقت آلوده بہ اینڪار نمیشدم.
اصلا ڪاش هیچ وقت با سحر و نسیم دوست نمیشدم.
ڪاش هیچ وقت در اون خانہ ے دانشجویے با اونها نمیرفتم.
اونها با گرایشهاے غیر مذهبے و مدگراییشون منو بہ بد ورطہ اے انداختند.
البتہ نمیشہ گفت که اونها مقصر بودند. من #خودم_هم_سست_بودم و در طول سالها نادیده گرفته شدن و احساس تنهایے ڪردن احتیاج داشتم ڪہ با جلب توجہ و ظاهرسازے تعریف و تمجید دیگرون، مخصوصا جنس مخالف رو به خودم جلب ڪنم.وحالا هم ڪہ واقعا خسته شدم از این رفتار،دیگہ دیر شده. چون هم عادت کردم به این شڪل زندگے و هم وجهه ی خوبے در اطرافم ندارم.
🍃🌹🍃
خیلے نا امید بودم.خیلے.!!!
درست در زمانے ڪہ حسرت روزهاے از دست رفتہ ام رو میخوردم فاطمہ بهم زنگ زد.
با شورو هیجان گوشے رو جواب دادم.
او به گرمی سلام کرد و باز با لحن شوخش گفت:
_گفتہ بودم از دست من خلاص نمیشے. ڪے ببینمت؟!
با خوشحالے گفتم
_امشب میام مسجد!
پرسید
_ڪدوم محل میشینے؟
نمیدونستم چے بگم فقط گفتم.
_من تو محل شما نمینشینم.باید با مترو بیام.
با تعجب گفت:
_وااا؟!!!محلہ ے خودتون مسجد نداره؟
خندیدم.
_چرا داره.قصہ ش مفصله بعد برات تعریف میڪنم.
🍃🌹🍃
نزدیڪاے غروب با پا نہ بلڪہ با سر بہ سوے محلہ ی قدیمے روونہ شدم.
هم شوق دیدار فاطمہ رو داشتم هم اقامہ ڪردن بہ آن طلبہ ے خاطره ساز رو.
اما اینبار مقنعہ ای بہ سر ڪردم و موهاے رنگ شده ام رو پوشاندم تا هم #حرمت مسجد رو نگہ دارم هم
#دل_فاطمہ رو شاد ڪنم.
از همہ مهمتر اینطورے شاید #توجہ طلبہ هم بهم جلب میشد.!!!
👈 ادامه_دارد....
🌱رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (علیهم السلام) #شروع_کنیم🌹😊
❣✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨❣
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
💚السلامعلیڪیازینبڪبری
❤️السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
💙السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪم یاساداتی ورحمهاللهِوبرڪاته''
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹
🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹
🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹
🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
بخوان جان آقام (علیه السلام)💚
دعای فرج را دعای اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بالاو پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ازپس پرده ی غیبت نظر دارد
بیاد مولا به رسم ادب،
حاجت امروز،از خداوند رحمان،فرج منجی عالم میخواهیم
به حرمت دعای فرج آن حضرت :
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ
الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
❤️دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(علیه السلام)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا💚
❤️دعای منتظران درعصرغیبت❤️
💚اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 💚
❣یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام)و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ❣
💚ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ،شما هم مارا به هدیه ای مهمان کن ،همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد.💚
❤الهی...
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد،
یا عالی بِحَقِّ علی،
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه،
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن،
یا قَدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن،
عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب(سلام الله علیها)
#سلامتی و تعجبل در فرج آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
#5صلوات
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#سلام_امام_زمانم🥀
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَنْصُورُ عَلَی مَنِ اعْتَدَی...
🌱سلام بر تو و آن هنگام که ظلمت هزاران ساله ی جور و ستم را تنها بارقه ای از خورشید نگاهت، صبح می کند.
🌱سلام بر تو و بر مطلع الفجرِ آمدنت که پایان تمامی ستمگری هاست...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
┄┅═✧❁✧═┅┄
#مولایمن🥀
♡⇦دلم میخواهد وقتی در قیامت محشور شدم
و از من پرسیدند عمرم را در چه راهی صرف کردم؟
بگویم در راه تو
و اگر پرسیدند چیزی از عمرم بود که خرج کسی غیر از تو کنم؟
بگویم هرگز.....تا امروز که این طور نبودم
مدد کن پس از این،لحظههایم همه
صرف شما شود.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🕊بسم رب الشهداء و الصدیقین🕊
🤍توسل به شهید آقا ابراهیم هادی🤍
🌼مفاد ختم چله:👈 ۱ بار سوره مبارکه یس + ۱ بار دعای فرج + ۵بار صلوات خاصه حضرت مادر زهرا (سلام الله علیها)
🌼به نیابت از شهید والا مقام آقا ابراهیم هادی
🌼 و هدیه به حضرت مادر(سلام الله علیها)
🌼برای پیروزی جبهه حق وحزب الله ونابودی اسراییل خبیث
🌼و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج 🙏
ختم 40 روز
هر روز یه مرتبه سوره یس
5 تا صلوات خانوم حضرت فاطمه
و دعای فرج
تا 40 روز میخونیم
اجرتون با امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف سیدالشهدا علیه السلام و شهید هادی🙏
✋🏻#سلام_بر_شهـــــداء💚✨♥️
🌹شادی روح تمام شهــدا ، امام شهدا و اموات کانال و سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف)
#5صلـــوات🍃♥️
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل
فرجهم❤️
🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊
@ibrahim_hadi
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 💚
❣اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج❣
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
@ibrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙 #استاد_شجاعی
❗️ اهل استغاثه نبودن، علامت یه بیماری روحی خطرناکه!
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
❤️زیارت امام #حسن_عسكرى(عليه السّلام) در روز #پنجشنبه:❤️
❣﷽❣
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🔆يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ #الْخَمِيسِ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ💚
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
♥️🦋♥️@Ashghaneemamezaman313
🌠 امر خدای متعال به حجاب و عفاف بانوان
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ...
وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ...»
و به زنان با ایمان بگو چشمهای خود را فروگیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را [جز آن مقدار که نمایان است] آشکار ننمایند و [اطراف] روسریهای خود را بر سینه خود افکنند [تا گردن و سینه با آن پوشانده شود]، و زینت خود را آشکار نسازند، مگر برای شوهرانشان یا پدرانشان یا پدر شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران همسرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان همکیششان یا بردگانشان [=کنیزانشان] یا افراد سفیه که تمایلی به زن ندارند یا کودکانی که از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند؛ و هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود [و صدای خلخال که برپا دارند به گوش رسد] و همگی به سوی خدا توبه کنید ای مؤمنان، شاید رستگار شوید!
📗 آیه۳۱سورهمبارکهنور
📌 #سلوک_بانوان
#️⃣ #حجاب #آیات_حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام قرائتی
💢اولین سیلی خدا به انسان!
تنها دلیل خندهی حیدر خوش آمدی
آینه لطافت مادر خوش آمدی
ای آن کسی که شهرت نام بلند تو
از عرش رفته است فراتر خوش آمدی
#میلاد_حضرت_زینب💫💞
#روز_پرستار💫💞
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد💫
مداحی_آنلاین_امشب_چه_قیامت_شده_میخونه_حسین_طاهری.mp3
3.19M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐امشب چه قیامت شده میخونه
💐تا صبح میزارم لب روی پیمونه
🎤 #حسین_طاهری
میلادحضرتزینب 🌼
#مولودی🎼 👌👏👏👏
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🍃🌸🍃
🌸زینت پدر
🍃کسی که به پدر بودن شما فکر نمیکند
معنای کلامتان را هم نمیفهمد
که گفتید: زینت ما باشید نه مایۀ ننگمان.
🌸یکی در این میان
چنان زینت پدر شد
که خداوند نامش را زینب نهاد.
همو که دختر امیرالمومنین، بهترین پدر عالم بود؛
زینب کبری...
🍃 و حالا زینب،
الگوی هر کسی است که میخواهد زینت امام زمانش باشد؛
چه مرد باشد چه زن...
🌸زینب جان!
من هم میخواهم زینت مهربان ترین پدر عالم و امام زمانم باشم
کمکم میکنی؟
🍃🌸🍃
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها
🎊روز پرستـار مبارک 🎉💐
#الگوی_منتظران
#امام_زمان
🌸🍃أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
mdhy_anlyn_-_dkhtr_mwl_wmdh_-_mhmwd_khrymy.mp3
7.08M
ټٰایـمِـ⏰#مولودی🌸
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐دختر مولا اومده
💐زهره ی زهرا اومده
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود😊👌👏👏
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🥀 دخیل بستهام به شفای دستانت
🔹 ای پرستارِ زخمهای به خوننشستهٔ کربلا! در وجودم دخترکی نشسته است، خسته و غمگین، بیمار و مجروح...
کبودی زخمهایش، التیام دستهای مهربانِ شما را میطلبد. در پیچهای سخت آخرالزمان راهش را گم کرده است. تشنه است، زمینگیر شده است، کم آورده است...
🔅 ای بانویِ نور و باران و بهار!
بر او بتاب، بر او ببار، زندهاش کن...
و آنچنان دستش را بگیر که در پس تمام اِنکارها و تمسخرهای آخرالزمان، به جای شکستن، محکمتر شود…
و آنچنان در وجودش بِدَم تا در او زینبی دیگر متولد شود که اگر در مسیر ولایت تیغی هم به پایش نشست، به یاد لبخند امامش، فریاد زند: «ما رَایتُ اِلاّ جَمیلاً...»
#طرح_مهدوی ؛ #مناسبتی
🌸 ولادت باسعادت #حضرت_زینب (سلام الله علیها) و روز پرستار مبارک باد.
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
4_5861671258483070591.mp3
2.71M
🔸زینت مولا
پیرامون عظمت وجود مقدس حضرت زینب سلام الله علیها
#پادکست_مهدوی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#میلاد_حضرت_زینب سلامالله علیها
زينب است و عفاف و حيا. زينب است و يك وسعت تاريخ حرّيت و شجاعت.
حديث وفا را از روزی بايد آموخت كه زينب پروانه وار گِرد شمع حسينش میچرخيد و خود را به آتش اين عشق میزد.
⬅️ صبر را از او بايد آموخت كه از دريای خون گذشت و شهادت هفتاد و دو ستاره را با چشمان خود ديد و بر پيكر خورشيد و حنجر خونين بوسه زد.
🌹ای خدای صبرهای زينب! به ما لياقت خدمتگزاری، ياری و دعا برای ظهور مولای غريب و مظلوممان، حضرت وليعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را عنايت كن و ما را در مسير محنتهای عصر غيبت، دل و جانی زينب وار عطا كن.
آری؛ سرچشمه وفا، قهرمان فصاحت و بلاغت، الگوی تمام عيار ايثار و وقار، عالمه غير معلمه، پرچمدار عاشورائيان او كه صبر در كلاسش شاگردی میكند و در مقابلش به زانو درمیآيد، يار واقعی امام زمانش، عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها
میلاد با سعادت و منور عقیله بنی هاشم خانم حضرت زینب سلام الله علیها را به پیشگاه مقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما دوستداران اهل بیت تبریک عرض می کنیم
⬅️ بیاییم زینب وار از امام زمانمان دفاع کنیم، برایش تبلیغ کنیم، برای آمدنش دست به دعا برداریم و با معرفی حضرت به همگان، زمینه ساز ظهورش باشیم
🌹عیدی جهانیان؛ ظهور حضرت مهدی ان شاءالله
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانوان تراز در آخرالزمان
#کلیپ | #استاد_شجاعی
#شیخ_ناصر_یوسفی
منبع : جلسه ۱۱۵ از مبحث شرح زیارت جامعه کبیره / دعا و استغاثه
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🔴 مشق انتظار در مکتب بانوی دمشق
🔹 حضرت زینب سلام الله علیها در چهار مقام الگوی مناسبی برای منتظران هستند...
1⃣ اولین و مهمترین مقام، مسئله «معرفت نسبت به امام»
2⃣ دومین مقام «حمایت و دفاع از حریم ولایت» تمام آبرو ،جان و فرزند را فدای امام زمانش کرد.
3⃣ سومین مقام اطاعت پذیری و عبادت در مسیر رضایت حجت خدا
4⃣ چهارمین مقام، مقام صبر و اسقامت در برابرحوادث تلخ و ناگوار و تسلیم نشدن در مقابل دشمنان..
🌷 الهی به حضرت زینب عجل لولیک الفرج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۶
وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد:
-بہ بہ خشگل خانوم!
ڪنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یڪدیگر گپ زدیم.
جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف ڪردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف ڪردم.
ولے بهش نگفتم ڪہ ڪارم چیہ و نگفتم علت آمدنم دیشب بہ مسجد چے یا بهتر بگم ڪے بوده!
اونشب فهمیدم ڪہ فاطمہ فرمانده بسیج اون منطقه ست و ڪارهاے فرهنگے وتبلیغے زیادے براے مسجد اون ناحیہ انجام میده.
اون ازمن خواست ڪہ اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم. ناخواستہ از پیشنهادش خنده ام گرفت.
اگر نسیم وبقیه میفهمیدند ڪہ من براے تصاحب یڪ طلبہ ے ساده حتے تا مرز بسیجے شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ے خنده میڪردند! مردد بودم! !!
🍃🌹🍃
پرسیدم:
-فڪر میڪنی من بہ دردبسیج میخورم؟!
پاسخ داد :
-البتہ ڪہ میخورے!! من تشخیصم حرف نداره.تو روحیہ ی خوب و سالمے داری!
در دلم خطاب بهش گفتم :
-قدرت تشخیصت احتیاج بہ یڪ پزشڪ متخصص داره!! اگر میدونستے ڪہ با انتخاب من چہ خطرے تهدیدتون میڪنه هیچ وقت چنین تشخیصے نمیدادے.
بهش گفتم:
_اما من فڪر میڪنم شرایط لازم رو ندارم.شما هنوز منو بہ خوبے نمیشناسے. درضمن من چادرے هم نیستم.
اون خیلے عادے گفت :
-خوب چادرے شو!!!
از اینهمہ سرخوشیش حیرت زده شدم! با کلمات شمرده گفتم:
_من چادر رو دوست ندارم!! یعنے اصلن نمیتونم سرم ڪنم! اصلا بلد نیستم!
اودیگر هیچ نگفت…سکوت ڪرد
🍃🌹🍃
ومن فڪر میڪردم ڪہ ڪاش بہ او درباره ے احساسم نسبت بہ چادر چیزے نمیگفتم!
ڪاش اینجا هم نقش بازے میڪردم! ولے در حضور فاطمہ خیلے سخت بود نقش بازے ڪردن!
دلم میخواست درڪناراو خودم باشم.اما حالا با این سڪوت سنگین واقعا نمیدونستم چہ باید بڪنم.!
🍃🌹🍃
آن روز گذشت....
ومن با خودم فڪر میڪردم ڪہ فاطمہ دیگر سراغے از من نمیگیرد.
خوب حق هم داشت.جنس من واو با هم خیلے فرق داشت.
فاطمہ از من سراغی نگرفت. فقط بخاطراینڪہ احساس واقعیم رو نسبت بہ چادر گفتم!
از دوستے یڪ روزه ام بافاطمہ ڪہ نا امید شدم ڪامران زنگ زد.
ومن بازهم عسل شدم.
عسلے ڪہ تنها شهدش بڪام مردانے از جنس ڪامران خوشایند بود.من باید این زندگے را میپذیرفتم ودست از اون ومسجد وآدمهاش برمیداشتم.
ڪامران ظاهرا خیلے مشتاق دیدارم بود.
با وسوسہ ے خرید مثل موریانہ بہ جانم افتاد و تنها چندساعت بعد من در ڪنارش در یڪ پاساژ بزرگ وشیک در شهرڪ غرب قدم میزدم و بہ ویترینهای منقش شده بہ لباسهاے زیبا نگاه میڪردم.
آیا اون طلبہ و مردهایی از جنس او میتوانستند منو بہ اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یڪ روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟
از همہ مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایے قدم بزنند؟!’
حالا ڪہ درست فڪر میڪنم میبینم چقدر بچگانہ واحمقانہ دل بہ رداے یڪ طلبہ ے ناشناس بستم!
من ڪجا واو ڪجا؟!....
🍃🌹🍃
ڪامران یڪ شب رویایے و اشرافے برام رقم زد.
دایم قربان صدقہ ام میرفت و از لباسے ڪہ بہ تن داشتم تعریف میڪرد.
اودر ڪنار من با ابهت راه میرفت ومن نگاه حسرت آمیز زنها ودخترهاے رهگذر رو با تمام وجود حس میڪردم وگاهے سرشآر از #غرور میشدم.
وهرچقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر #ناز_و_غمزه_ولوندے میڪردم!
🍃🌹🍃
دو هفتہ اے گذشت.
انگار هیچ وقت فاطمہ و اون طلبہ وجود نداشتند!
دیگر حتے دلم براے مسجد ونیمڪت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانہ انتظار قرار بعدیم با ڪامران را میڪشیدم.
دوستے بین من وڪامران روز بہ روز صمیمانہ تر میشد واو هرروز شیفتہ تر میشد.
اما با رندے تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت.
نمیدانستم ڪہ این رفتار نه از روے ملاحظہ بلڪہ از روے خاص جلوه دادن خودش بود
ولے باتمام اینحال درڪنار او احساس آرامش داشتم.
ڪامران ساز گیتار مینواخت و صداے زیبایے داشت.وقتے شبها در بام تهران برایم مینواخت ومیخواند چنان با عشق وهیجان نگاهم میڪرد ڪہ پراز غرور میشدم.
بلہ! احساسے ڪہ با وجود #کامران داشتم خلاصہ میشددر یڪ کلمہ! #غرور!
هرچند اعتماد ڪردن به پسرے تا این حد جذاب و خوش پوش ڪہ همیشہ در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاه طلب قرار داشت ڪار سختیے بود
ولے براے من ملاڪ فقط گذراندن زندگیم بود و ڪامران را مردے مانند همه ی مردهاے زندگیم میدیدم.
تا اینڪہ یڪ روز اتفاق عحیبے افتاد…
👈 ادامه_دارد....
✨رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۷
یڪ روز اتفاق عجیبے افتاد…
اتفاقے ڪہ انگاربیشتر شبیہ یڪ برنامہ ے از پیش تعیین شده بود تا اتفاق!!
🍃🌹🍃
در ماشین ڪامران نشسته بودم
ومنتظر بودم تا او از آبمیوه فروشے اے ڪہ خیلے تعریفش را میڪرد برگردد....
ڪہ آن طلبہ را دیدم ڪہ با یڪ ڪیف دستے از یڪ خیابان فرعے بیرون آمد و درست در مقابل ماشین ڪامران منتظر تاڪسی ایستاد.
همہ ے احساسات دفن شده ام دوباره برگشتند. سینہ ام بقدرے تنگ شد ڪہ بلند بلند نفس میڪشیدم.
دست نرم ڪامران دستم رو نوازش ڪرد:
_عسل خوبے؟!
زود دستم را ڪشیدم! اگر طلبہ این صحنہ را میدید هیچ وقت فراموش نمیڪرد.
با من من نگاهش ڪردم وگفتم:
-نہ ڪامران حالم زیاد خوب نیست. . حالت تهوع دارم!
او دستپاچہ ظرف آبمیوه رو بہ روے داشبورد گذاشت و نمیدونم بهم چے میگفت..
چون تمام حواسم بہ اون طلبہ بود ڪہ مبادا از مقابلم رد شہ.با تردید رو بہ طلبہ اما خطاب بہ ڪامران، گفتم:
-میشہ این طلبہ رو سوار ڪنیم وتا یہ جایے برسونیم؟!
ڪامران با ناباورے وتردید نگاهم ڪرد. انگار میخواست مطمئن بشہ ڪہ در پیشنهادم جدے هستم یا او را دست مے اندازم. وقتے دوباره خواهشم را تڪرار ڪردم گفت:
-دارے شوخے میڪنے؟ چرا باید اونو سوار ماشینم ڪنم؟ دنبال دردسر میگردے؟
من هیچ منطقے در اون لحظہ نداشتم.
میزان شعورم شاید بہ صفر رسیده بود.فقط میخواستم عطر طلبہ رو ڪہ براے مدتے طولانے تر حس ڪنم.
با اصرار گفتم:
-ببین چند دیقہ ست اینجا منتظر یڪ تاڪسیه.هیچ ڪس براش نمے ایستہ
اوبا نیشخند ڪنایہ آمیزے گفت:
-معلومہ! از بس ڪه دل ملت از اینا خونہ.
🍃🌹🍃
با عصبانیت بہ ڪامران نگاه ڪردم..
خواستم بگم
آخہ اینا بہ قشر تو چہ آسیبے رسوندند؟!تو مرفہ بے درد ڪہ عمده ے ڪارت دور زدن تو خیابونهاے بالا و پایینہ وشرڪت تو پارتیهای آخرهفتہ چہ گلایہ اے از این قشر دارے؟
اما لب برچیدم و سڪوت ڪردم..
🍃🌹🍃
ڪامران خشم وناراحتیمو از نگاهم خواند و نفسش رو بیرون داد و چند ضربہ ای بہ فرمانش ڪوبید و از ماشین بصورت نیم تنه پیاده شد و رو بہ طلبہ ے جوان گفت:
-حاج آقا ڪجا تشریف میبرے؟
من حیرت زده از واڪنش ڪامران فقط نگاه میڪردم بہ صورت مردد و پراز سوال طلبہ.ڪامران ادامہ داد:
-این نامزد ما خیلے دلش مهربونہ .میگہ مثل اینڪہ خیلے وقتہ اینجا منتظرید. اگر تمایل داشتہ باشید تا یڪ مسیرے ببریمتون…
🍃🌹🍃
اے لعنت بہ طرز حرف زدنت!!
مگر قرار نبود ڪسے خبرداره نشہ من دوست دخترتم! حالا منو نامزد خودت معرفے میکنے؟
اون هم در حضور مردے ڪہ با دیدنش قلبم داره یڪجا از سینہ بیرون میزند؟!؟
🍃🌹🍃
طلبہ نیم نگاهے بہ من ڪہ او را خیره نگاه میڪردم ڪرد و خطاب بہ ڪامران’ گفت:
_ممنونم برادرم.مزاحم شما نمیشم. ڪامران اما جدے بود.انگار میخواست هرطورشده بہ من بفهماند که هرخواستہ اے از او داشته باشم بهش میرسم
-نترس حاج آقا! ماشینمون نجس نیست! شاید هم ڪثر شانتون میشہ سوار ماشین ما بشینید!
اخم ڪمرنگے بہ پیشانے طلبه نشست. مقابل ڪامران ایستاد.
دستے بہ روے شانہ اش گذاشت و با صداے صمیمانہ ومهربانش گفت:
-ما همہ بنده ایم، بنده ے خوب خدا.این چہ فرمایشیہ ڪہ شما میفرمایید.همین قدر ڪہ با محبت برادرانہ تون از من چنین درخواستے ڪردید براے بنده یڪ دنیا ارزشمنده. من مسیرم بہ شما نمیخوره. از طرفے شما با همسرتون هستید ودلم نمیخواد مزاحم خلوتتون بشم.!
این رو ڪہ گفت بقول مهرے الو گرفتم!! نفسم دوباره بہ سختے بالا و پایین میرفت؟!
تازه شعورو منطقم برگشت!! آخہ این چہ حماقتے بود ڪہ من ڪردم؟
چرا از ڪامران خواستم او را سوار ڪنہ؟ اگر او منو میشناخت چہ؟
واے ڪامران داشت چہ جوابے میداد؟!چہ سر نترسی دارد این پسر.
-حاج آقا بهونہ نیار.من تا یڪ جایے میرسونمتون.ما مسیر مشخصے نداریم . فقط بیخود چرخ میزنیم! این خانوم هم ڪہ میبینید دوست دختر بنده ست. نہ همسرم.
🍃🌹🍃
وااے واے واے…سرم را از شدت خشم و ترس و شرم پایین انداختم .ڪاش میشد فرار ڪنم..
صداے طلبہ پایین تر اومد:
_خدا ان شالله هممون رو هدایت ڪنہ. مراقب مسیر باش برادرم.ممنون از لطفت.یاعلے..
سرم رو با تردید بالا گرفتم.
ڪامران داشت هنوز بہ او ڪہ از خیابان رد میشد اصرار میڪرد و او بدون نیم نگاهے خرامان از دید ما دور میشد.
بغض تلخے راه گلوم رو دوباره بست.
این قلب لعنتے چرا آروم تر نمیڪوبید؟ ! اخ قفسہ ے سینہ ام…!!!
👈 ادامه_دارد....
✨رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۸
ڪامران با یڪ نفس عمیق ڪنارم نشست و تا تہ ابمیوه اش رو سرڪشید
-بفرما!! اینهمہ اصرار ڪردم اما راضے نشد.تو واقعا فڪر ڪردے امثال این ملاها میان سوار ماشین ما بشن؟! هہ! باورڪن بدبخت ترسید بریم یهہ گوشہ خفتشو بچسبیم سرشو زیرآب ڪنیم سوار نشد.. مخصوصا با اینهمہ اصرار من حتما فڪر ڪرده یڪ ڪاسہاے زیر نیم ڪاسہ ست…ههههههہ
دندان هامو با خشم به هم میسابیدم.
صداے نفس هام از صداے خودم بلندتر بود!
-هم هم چرا بهش گفتے من دوست دخترتم؟
اوفهمیده بود عصبانیم. سعی میڪرد با خنده هاے متعجبانہ اش بهم بفهماند ڪہ احساسم بے معنیست.
-خب توقع داشتے بگم خواهرمے؟! معلومہ دیگہ.تو دوست دخترمے
صدامو بالاتر بردم..با نفرت به صورتش زل زدم:
– پرسیدم چرا بهش گفتے من دوست دخترتم؟!
حسابے شوڪہ شده بود.بہ من من افتاده بود
-من من نمیدونستم ناراحت میشے!
-بهت گفتہ بودم ڪہ حق ندارے بہ ڪسے بگے من دوست دخترتم
-خب ارههہ ولے قرار بود این تا زمانے باشه ڪہ بهم اعتماد ندارے!
ابروے سمت راستم بالا رفت و با خشم گفتم:
-و چیشد ڪہ فڪر ڪردے بهت اعتماد دارم؟
حالا آثار خشم وبهت زدگے در صورت او هم نمایان ترشد:
-ما مدتهاست باهمیم!! اگر بہ من اعتماد ندارے چطور اینهمہ مدت…
نگذاشتم حرفش رو تمام ڪند و در حالیڪہ ڪیفم رو از صندلے عقب برمیداشتم گفتم:
-همہ چیز بین ما تموم شد!
وبدون اینڪہ صداے ڪامران رو بشنوم پیاده شدم و بہ همون مسیرے ڪہ آن طلبہ روان شده بود، رهسپارشدم!
ڪامران خیلے صدایم ڪرد..
اما من چیزے نمیشنیدم.اصلا نمیخواستم بشنوم. من فقط رد عطرو دنبال میڪردم! آه چقدر دلم مسجد میخواهد!!
🍃🌹🍃
ساعتے بعد مقابل در مسجد بودم.
اما درهاے مسجد بہ رویم بستہ بود. #صداے_غضب_آلود_مسجد را میشنیدم:
*ای زن بوالهوس بے حیا! بخاطر هوست از درم بیرون رفتے و حالا بخاطر همان هوس برگشتی؟ ! برگرد از راهے ڪہ آمده اے .!برگرد!!!!*
وقتے دید منصرف نمیشم وخیره بہ در بسته ماندم از خدا خواست باران بفرستد. باران بدون مقدمہ چون سیلے بہ سرو صورتم میڪوبید و من با نا امیدے از خدا خواستم زودتر اذان بگوید ودر برویم باز شود.
ساعتم را زیر ذرات درشت باران نگاه ڪردم.
ساعت سہ بود و تا اذان دوسہ ساعتے باقے مانده بود.!
🍃🌹🍃
زنگ زدم بہ فاطمہ! شاید او تنها پنااه من زیر باران باشد.
چندبوق ڪہ خورد صداے زنانه ے مسنے پاسخ داد:
-بلہ
با تردید بعد ازسلام سراغ فاطمہ را گرفتم. نڪند فاطمہ تمایل نداشته با من صحبت ڪند؟! اما آن زن ڪہ خودش را مادر فاطمہ معرفے ڪرد گفت:
-فاطمہ تازه مسڪن خورده، خوابیده.
با تعجب پرسیدم؟ !
_مسڪن؟ ! مگر مریضہ خداے نڪرده؟!
-مگہ شما نمیدونید؟!فاطمہ تصادف ڪرده! پا وسرش از چند ناحیہ شکستہ. بخاطرش چندروز بسترے شد..
🍃🌹🍃
دیگر چیزے نمیشنیدم.زبانم بند آمده بود.آدرس را گرفتم و بدون فوت وقت رفتم دم در خانہ شان.
قبل از فشار زنگ روسریم را جلو ڪشیدم.
آینہ ے ڪیفے خودم رو درآوردم.رژم را با دستمال پاڪ کردم ودستمال رو مانند سمباده به روی صورتم ڪشیدم.زنگ را زدم.لحظہ اے بعد مادرش در را باز ڪرد. با دیدن من حسابے جاخورد.
انگار انتظار یڪ دختر با وقار چادرے را میڪشید!!!
👈 ادامه_دارد....
✨رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌹دعای پرفضیلت شبهای جمعه .
« یا دائم الفضل على البریه ،
یا باسط الیدین بالعطیه ،
یا صاحب المواهب السنیه ،
صل على محمد و آله خیر الورى سجیه
و اغفر لنا یا ذا العلى فی هذه العشیه » .
✅هر که در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند نوشته شود در نامه عمل او هزار هزار حسنه و محو شود هزار هزار سیئه و بلند شود در بهشت برای او هزار هزار درجه و جنات احدیت. سه مرتبه فرماید که: نیستم خدای او اگر او را نیامرزم و در درجه حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام باشد.
📚از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر كس سوره جمعه در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. 2
🏴✨
با انجام این دستور العملی در شب جمعه به برکات عجیب آن برسید...!👌
هر کس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند خداوند وی را دوست بدارد، از فضیلت خواندن سوره واقعه رفع فقر و تنگدستی است.)
🎙استاد #عالی🌱
🔴 نماز استغاثه به امام زمان در شبهای پنجشنبه و جمعه
🟢 در کتاب «التحفة الرضويّة» آمده است : عالم جليل القدر سيّد حسين همداني نجفي رحمه الله به من فرمود :
🔹 هر کس حاجتي دارد ، شب پنج شنبه و جمعه در زير آسمان با سر و پاي برهنه دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز دستها را به سوي آسمان بلند کرده و ۵۹۵ مرتبه بگويد :
«يا حُجَّةُ الْقآئِمُ»
سپس به سجده رفته و در سجده هفتاد مرتبه بگويد :
«يا صاحِبَ الزَّمانِ أَغِثْني» و آن گاه حاجتش را بخواهد.
🔹 پوشش مورد نیاز برای بانوان در نماز در این نماز هم ضرورت دارد و آقایان نباید عمامه یا کلاه به سر داشته باشند.
🔹 اين نماز در مورد حاجتهاي مهمّ تجربه شده و اگر در هفته اوّل حاجتش برآورده نشد هفته بعد آن را بخواند و اگر باز هم برآورده نشد در هفته سوّم نماز را بخواند که به طور حتم حاجتش برآورده خواهد شد.
🔺 سيّد محمّد علي جواهري حايري به من فرمودند : براي حاجتي اين نماز را خواندم و در همان شب در عالم خواب حضرت مهدي ارواحنا فداه را ديده و حاجت خود را به ايشان عرضه کردم و خداوند به برکت آن حضرت ، حاجتم را برآورده ساخت . و نيز فرموده اند که : من خود اين نماز را تجربه کرده ام.