تنها دلیل خندهی حیدر خوش آمدی
آینه لطافت مادر خوش آمدی
ای آن کسی که شهرت نام بلند تو
از عرش رفته است فراتر خوش آمدی
#میلاد_حضرت_زینب💫💞
#روز_پرستار💫💞
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد💫
مداحی_آنلاین_امشب_چه_قیامت_شده_میخونه_حسین_طاهری.mp3
3.19M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐امشب چه قیامت شده میخونه
💐تا صبح میزارم لب روی پیمونه
🎤 #حسین_طاهری
میلادحضرتزینب 🌼
#مولودی🎼 👌👏👏👏
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🍃🌸🍃
🌸زینت پدر
🍃کسی که به پدر بودن شما فکر نمیکند
معنای کلامتان را هم نمیفهمد
که گفتید: زینت ما باشید نه مایۀ ننگمان.
🌸یکی در این میان
چنان زینت پدر شد
که خداوند نامش را زینب نهاد.
همو که دختر امیرالمومنین، بهترین پدر عالم بود؛
زینب کبری...
🍃 و حالا زینب،
الگوی هر کسی است که میخواهد زینت امام زمانش باشد؛
چه مرد باشد چه زن...
🌸زینب جان!
من هم میخواهم زینت مهربان ترین پدر عالم و امام زمانم باشم
کمکم میکنی؟
🍃🌸🍃
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها
🎊روز پرستـار مبارک 🎉💐
#الگوی_منتظران
#امام_زمان
🌸🍃أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
mdhy_anlyn_-_dkhtr_mwl_wmdh_-_mhmwd_khrymy.mp3
7.08M
ټٰایـمِـ⏰#مولودی🌸
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐دختر مولا اومده
💐زهره ی زهرا اومده
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود😊👌👏👏
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🥀 دخیل بستهام به شفای دستانت
🔹 ای پرستارِ زخمهای به خوننشستهٔ کربلا! در وجودم دخترکی نشسته است، خسته و غمگین، بیمار و مجروح...
کبودی زخمهایش، التیام دستهای مهربانِ شما را میطلبد. در پیچهای سخت آخرالزمان راهش را گم کرده است. تشنه است، زمینگیر شده است، کم آورده است...
🔅 ای بانویِ نور و باران و بهار!
بر او بتاب، بر او ببار، زندهاش کن...
و آنچنان دستش را بگیر که در پس تمام اِنکارها و تمسخرهای آخرالزمان، به جای شکستن، محکمتر شود…
و آنچنان در وجودش بِدَم تا در او زینبی دیگر متولد شود که اگر در مسیر ولایت تیغی هم به پایش نشست، به یاد لبخند امامش، فریاد زند: «ما رَایتُ اِلاّ جَمیلاً...»
#طرح_مهدوی ؛ #مناسبتی
🌸 ولادت باسعادت #حضرت_زینب (سلام الله علیها) و روز پرستار مبارک باد.
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
4_5861671258483070591.mp3
2.71M
🔸زینت مولا
پیرامون عظمت وجود مقدس حضرت زینب سلام الله علیها
#پادکست_مهدوی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#میلاد_حضرت_زینب سلامالله علیها
زينب است و عفاف و حيا. زينب است و يك وسعت تاريخ حرّيت و شجاعت.
حديث وفا را از روزی بايد آموخت كه زينب پروانه وار گِرد شمع حسينش میچرخيد و خود را به آتش اين عشق میزد.
⬅️ صبر را از او بايد آموخت كه از دريای خون گذشت و شهادت هفتاد و دو ستاره را با چشمان خود ديد و بر پيكر خورشيد و حنجر خونين بوسه زد.
🌹ای خدای صبرهای زينب! به ما لياقت خدمتگزاری، ياری و دعا برای ظهور مولای غريب و مظلوممان، حضرت وليعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را عنايت كن و ما را در مسير محنتهای عصر غيبت، دل و جانی زينب وار عطا كن.
آری؛ سرچشمه وفا، قهرمان فصاحت و بلاغت، الگوی تمام عيار ايثار و وقار، عالمه غير معلمه، پرچمدار عاشورائيان او كه صبر در كلاسش شاگردی میكند و در مقابلش به زانو درمیآيد، يار واقعی امام زمانش، عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها
میلاد با سعادت و منور عقیله بنی هاشم خانم حضرت زینب سلام الله علیها را به پیشگاه مقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما دوستداران اهل بیت تبریک عرض می کنیم
⬅️ بیاییم زینب وار از امام زمانمان دفاع کنیم، برایش تبلیغ کنیم، برای آمدنش دست به دعا برداریم و با معرفی حضرت به همگان، زمینه ساز ظهورش باشیم
🌹عیدی جهانیان؛ ظهور حضرت مهدی ان شاءالله
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانوان تراز در آخرالزمان
#کلیپ | #استاد_شجاعی
#شیخ_ناصر_یوسفی
منبع : جلسه ۱۱۵ از مبحث شرح زیارت جامعه کبیره / دعا و استغاثه
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🔴 مشق انتظار در مکتب بانوی دمشق
🔹 حضرت زینب سلام الله علیها در چهار مقام الگوی مناسبی برای منتظران هستند...
1⃣ اولین و مهمترین مقام، مسئله «معرفت نسبت به امام»
2⃣ دومین مقام «حمایت و دفاع از حریم ولایت» تمام آبرو ،جان و فرزند را فدای امام زمانش کرد.
3⃣ سومین مقام اطاعت پذیری و عبادت در مسیر رضایت حجت خدا
4⃣ چهارمین مقام، مقام صبر و اسقامت در برابرحوادث تلخ و ناگوار و تسلیم نشدن در مقابل دشمنان..
🌷 الهی به حضرت زینب عجل لولیک الفرج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۶
وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد:
-بہ بہ خشگل خانوم!
ڪنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یڪدیگر گپ زدیم.
جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف ڪردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف ڪردم.
ولے بهش نگفتم ڪہ ڪارم چیہ و نگفتم علت آمدنم دیشب بہ مسجد چے یا بهتر بگم ڪے بوده!
اونشب فهمیدم ڪہ فاطمہ فرمانده بسیج اون منطقه ست و ڪارهاے فرهنگے وتبلیغے زیادے براے مسجد اون ناحیہ انجام میده.
اون ازمن خواست ڪہ اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم. ناخواستہ از پیشنهادش خنده ام گرفت.
اگر نسیم وبقیه میفهمیدند ڪہ من براے تصاحب یڪ طلبہ ے ساده حتے تا مرز بسیجے شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ے خنده میڪردند! مردد بودم! !!
🍃🌹🍃
پرسیدم:
-فڪر میڪنی من بہ دردبسیج میخورم؟!
پاسخ داد :
-البتہ ڪہ میخورے!! من تشخیصم حرف نداره.تو روحیہ ی خوب و سالمے داری!
در دلم خطاب بهش گفتم :
-قدرت تشخیصت احتیاج بہ یڪ پزشڪ متخصص داره!! اگر میدونستے ڪہ با انتخاب من چہ خطرے تهدیدتون میڪنه هیچ وقت چنین تشخیصے نمیدادے.
بهش گفتم:
_اما من فڪر میڪنم شرایط لازم رو ندارم.شما هنوز منو بہ خوبے نمیشناسے. درضمن من چادرے هم نیستم.
اون خیلے عادے گفت :
-خوب چادرے شو!!!
از اینهمہ سرخوشیش حیرت زده شدم! با کلمات شمرده گفتم:
_من چادر رو دوست ندارم!! یعنے اصلن نمیتونم سرم ڪنم! اصلا بلد نیستم!
اودیگر هیچ نگفت…سکوت ڪرد
🍃🌹🍃
ومن فڪر میڪردم ڪہ ڪاش بہ او درباره ے احساسم نسبت بہ چادر چیزے نمیگفتم!
ڪاش اینجا هم نقش بازے میڪردم! ولے در حضور فاطمہ خیلے سخت بود نقش بازے ڪردن!
دلم میخواست درڪناراو خودم باشم.اما حالا با این سڪوت سنگین واقعا نمیدونستم چہ باید بڪنم.!
🍃🌹🍃
آن روز گذشت....
ومن با خودم فڪر میڪردم ڪہ فاطمہ دیگر سراغے از من نمیگیرد.
خوب حق هم داشت.جنس من واو با هم خیلے فرق داشت.
فاطمہ از من سراغی نگرفت. فقط بخاطراینڪہ احساس واقعیم رو نسبت بہ چادر گفتم!
از دوستے یڪ روزه ام بافاطمہ ڪہ نا امید شدم ڪامران زنگ زد.
ومن بازهم عسل شدم.
عسلے ڪہ تنها شهدش بڪام مردانے از جنس ڪامران خوشایند بود.من باید این زندگے را میپذیرفتم ودست از اون ومسجد وآدمهاش برمیداشتم.
ڪامران ظاهرا خیلے مشتاق دیدارم بود.
با وسوسہ ے خرید مثل موریانہ بہ جانم افتاد و تنها چندساعت بعد من در ڪنارش در یڪ پاساژ بزرگ وشیک در شهرڪ غرب قدم میزدم و بہ ویترینهای منقش شده بہ لباسهاے زیبا نگاه میڪردم.
آیا اون طلبہ و مردهایی از جنس او میتوانستند منو بہ اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یڪ روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟
از همہ مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایے قدم بزنند؟!’
حالا ڪہ درست فڪر میڪنم میبینم چقدر بچگانہ واحمقانہ دل بہ رداے یڪ طلبہ ے ناشناس بستم!
من ڪجا واو ڪجا؟!....
🍃🌹🍃
ڪامران یڪ شب رویایے و اشرافے برام رقم زد.
دایم قربان صدقہ ام میرفت و از لباسے ڪہ بہ تن داشتم تعریف میڪرد.
اودر ڪنار من با ابهت راه میرفت ومن نگاه حسرت آمیز زنها ودخترهاے رهگذر رو با تمام وجود حس میڪردم وگاهے سرشآر از #غرور میشدم.
وهرچقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر #ناز_و_غمزه_ولوندے میڪردم!
🍃🌹🍃
دو هفتہ اے گذشت.
انگار هیچ وقت فاطمہ و اون طلبہ وجود نداشتند!
دیگر حتے دلم براے مسجد ونیمڪت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانہ انتظار قرار بعدیم با ڪامران را میڪشیدم.
دوستے بین من وڪامران روز بہ روز صمیمانہ تر میشد واو هرروز شیفتہ تر میشد.
اما با رندے تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت.
نمیدانستم ڪہ این رفتار نه از روے ملاحظہ بلڪہ از روے خاص جلوه دادن خودش بود
ولے باتمام اینحال درڪنار او احساس آرامش داشتم.
ڪامران ساز گیتار مینواخت و صداے زیبایے داشت.وقتے شبها در بام تهران برایم مینواخت ومیخواند چنان با عشق وهیجان نگاهم میڪرد ڪہ پراز غرور میشدم.
بلہ! احساسے ڪہ با وجود #کامران داشتم خلاصہ میشددر یڪ کلمہ! #غرور!
هرچند اعتماد ڪردن به پسرے تا این حد جذاب و خوش پوش ڪہ همیشہ در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاه طلب قرار داشت ڪار سختیے بود
ولے براے من ملاڪ فقط گذراندن زندگیم بود و ڪامران را مردے مانند همه ی مردهاے زندگیم میدیدم.
تا اینڪہ یڪ روز اتفاق عحیبے افتاد…
👈 ادامه_دارد....
✨رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟