#حدیث_از_امام_صادق
امام صادق(علیہ السلام) فرمودند:↓
✨ایمان خودرا قبل از
ظهور تڪمیل ڪنید
چون درلحظاتـــ ظهور
ایمان ها
بہ سختے
مورد #امتحان و ابتلا قرارمےگیرند
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗞 یه مشکلی برام پیش اومده...
از کجا بفهمم این بلاست؟🧐
یا اینکه #امتحان خداست برای رشد من؟
میخوام بدونم خیالم راحت بشه ...😁
🎞#استاد_پناهیان
#تصویری #سخنرانی #پناهیان #خوف #شوق #منبر_مجازی
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
💖🌿💖🌿💖🌿
💚 امام صادق (ع) فرمودند :
🌸 بدان که #فرج_مهدی ما اتفاق نمیافتد مگر بعد از نااميد شدن مردم.
🌼 به خدا قسم مهدی ما #ظهور نخواهد کرد تا زمانیکه خوب و بد از هم جدا شوند ؛ والله نمیآید تا زمانیکه #امتحان شوید؛ والله نمیآید تا وقتی که #اشقیاء و بَدان ، #ذات خود را نشان دهند و شقی شوند و پاک #ذاتان ذات خود را نشان دهند و #عاقبت به خیر شوند.
📚 کمال الدین، ج۲، جزء۲، باب۳۳
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
کپی با ذکر صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🌱 #نهال_ولایت 98
🔵 ولایت اصل دین ماست؛
هرکسی نمیدونه مطالعات دینی خودشو
افزایش بده و بازنگری کنه...
ولایت فقیه دنبالِ اون ستاره دنباله دار نورانی است🌟
این #امتحان ماست تا بریم اونطرف👌
☢حالا که ولایتمداری اینقدر عمیق و دقیقه،
چجوری دل و روح خودمونو آماده پذیرشش کنیم که آقا هم راضی باشن؟
❌بحث اجتماعی و سیاسی نمیخوام انجام بدم
✅👈 اگر در امتحانات، پای رکاب ولی فقیه،
نائب امام زمان(عج) پیروز شدیم به امام زمان خواهیم رسید👌✔️
بله حرف منطقی و درستیه . ما در دوران نائب امام زمان(عج) امتحان میشیم برای خود حضرت
ولی میخوام ریشه ای تر صحبت کنیم...
🔰برای اینکه این ولایتمداری تحقق پیدا کنه،
برای ظهور چیکار کنیم❓
چیزیکه داریم از اول بهش میپردازیم؛👇
باید خانوادهامون رو درست کنیم.
🔷 تو خونه ولایتمدار" درست میشه. برای ولایتمداری باید " خانواده خوب" داشت✔️
🌺❤️ اگر در خونه ها کاری کنیم که بچه ها،
← احترام پدر و مادر رو نگه دارند
← شان پدر رو حفظ کنند
← ولایتمداری تحقق پیدا میکنه👌✅
⚠️والا بعیده بچه ای که نسبت به پدر و مادر بی ادب باشه ، ولایتمدار بشه...
🔷آقا و خانم با هم مشکل دارن و اتفاقاً بچه ها هم میدونن....↓
خوبه آقا به بچه ها بگه به مادرتون احترام بذارید👌🏼
❤️ بچه ها میگن عجب بابایی دارم...اصلا خودخواهی نداره
🔹این بچه ولایتمدار بار میاد ✅
🥀اللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِیکَالْفَرَج🥀
#نگاه_نو_به_مهدویت
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۴۶
این سفر نورانی هم با همه ی زیباییهاش به پایان رسید.
من در این سفر رقیه ساداتهایی رو دیدم که گوشه ای از تل ناله میزدند و همچون یتیم ها اشک می ریختند و دعا میکردم که دعای شهیدان بدرقه ی راه اونها باشه. شاید بعضی از اونها هدایت بشن وبعضی نه...ولی من روی اون خاک برای همه ی اونها گریه کردم،نماز خوندم و از خدا و شهدا خواستار هدایتشون شدم.
🍃🌹🍃
تا چند وقت بعد از سفر هنوز در همان حال وهوا بودم.ودلم به خدا نزدیکتر شده بود. بیشتر روزها به همراه مادر شوهرم و خواهرشوهرهام که انصافا از مهربانی ومحبت چیزی کم نمیگذاشتند به جلسات تفسیر میرفتیم.مادرشوهرم مفسر خوبی بودند.
#از_همانهایی_که_حرف_وعملشون_یکیست. من با دیدن ایشون تازه درک میکردم که چگونه چنین اولادهای صالحی دارند. ایشون به معنای واقعی یک زن نمونه ویک مومن حقیقی بودند. محال بود روزی منو ببینند و به احترامم از جا بلند نشن در حالیکه این کارشون واقعا برای من باعث شرمندگی بود.توجه او به من بیش از حدتصور بود و اکثر اوقات در حضور حاج کمیل منو نوازش میکردند و میگفتند:
_قدر عروست رو بدون.تنهاش نزار. مبادا ازت برنجه.
من بسیار خوشحال بودم که خداوند بعد از اینهمه سختی به من چنین #پاداشی داده.من با این وصلت میمون صاحب پدرو مادر و دوخواهر ویک برادر شدم که یکی از دیگری بهتر و مهربان تر بودند. وهمه ی اونها صاحب زندگی و فرزند بودند. حتی آقا رضا که قبلا فکر میکردم مجرد هستند هم متاهل بودند و توراهی داشتند!
🍃🌹🍃
اواسط بهار بود که متوجه شدم باردارم.این اتفاق اونقدر برام زیبا وخوشایند بود که با هیچ حسی در دنیا نمیشد مقایسه اش کرد.وقتی حاج کمیل و خونوادش ازاین خبر مطلع شدند یکی یکی از خوشحالی تبریک گفتند و بیشتر از پیش هوام رو داشتند.
زندگی بر وقف مرادم بود و گمانم براین بود که خداوند از منزل اول عبورم داده و الان در مسیر اصلی هستم.
غافل از اینکه خداوند در همه حال از مومنین #امتحان میگیره و اونها رو با #بلیات_وسختیها امتحان میکنه.و من دعای همیشگیم این بود که خداوند یاریم کنه تا بندگی رو فراموش نکنم و پای عهدم بمونم.گاهی فکر میکردم اگر حاج کمیل توبه ی منو باور نمیکرد و منو با چنین منشی بزرگوارانه به همسری برنمیگزید سرنوشتم چه میشد؟! و حتی برخی اوقات وقتی از کنار دختری بد حجاب رد میشدم یاد روزهای غفلت خودم می افتادم و همه ی کارهای گذشته م مثل پرده ی سینما در جلوی چشمم حاضر میشد. حتی یاد نسیم و سحر می افتادم و نگران از سرنوشتشون برای هدایت اونها دعا میکردم.
این افکار در دوران بارداری شدیدتر شده بود و این هراس رو در من ایجاد میکرد که مبادا بخاطر گناهان سابقم خداوند اولاد ناصالحی به من هدیه بده. گاهی درباره ی این افکار آزاردهنده با حاج کمیل صحبت میکردم و او فقط میگفت: _زمان میبره سادات خانوم تا #اثروضعی_گناهتون پاک شه.پس صبور باش.
اما من در این روزها کم صبر شده بودم. بارداری و اثرات اون منو شکننده تر کرده بود و دعا هم آرومم نمیکرد.
🍃🌹🍃
شب شهادت اول حضرت فاطمه در مسجد برنامه داشتیم.من گوشه ای نشسته بودم و با روضه ی مادرم گریه میکردم.نوحه خوان روضه میخوند ولی من به روضه گوش نمیدادم.خودم زیر لب با مادرم درد دل میکردم.دعا میکردم که کمکم کنه گذشته م رو فراموش کنم و عذاب وجدان آرومم بزاره.
میان هق هق و خلوت و تاریکی زنی رو دیدم که در تاریکی سرش رو به اطراف میچرخوند .مسجد شلوغ بود.حدس زدم دنبال جایی برای نشستن میگرده. بلندشدم و سمتش رفتم تا جای خودم رو به او بدم.گفتم:
_بفرمایید اونجا بشینید.
صورت او در تاریکی به سختی دیده میشد ولی عطرش آشنا بود. ناگهان دیدم که او خودش رو به آغوش من انداخت و بلند بلند گریه کرد. صدای گریه ی او آشنا بود.قلبم به تپش افتاد.سرش رو از شانه ام جدا کردم و با دقت صورتش رو نگاه کردم.کسی که مقابلم ایستاده بود همونی بود که زندگی منو بعد از توبه به رسوایی کشوند.کسی بود که خونه ام رو برام نا امن نمود و وادارم کرد از اون آپارتمان فرار کنم. به محض اینکه شناختمش او را از خودم جدا کردم و سرجام نشستم.
تمام بدنم میلرزید. من نسبت به این آدم حساس بودم.دیدن او منو میترسوند.نکنه اومده بود تا دوباره شر جدیدی به پا کنه؟! زیر لب با حضرت زهرا حرف زدم.
گریه کردم.گله کردم.که آخه چرا هروقت از شما وخدا کمک میخوام برای رهایی از گذشته م گذشته م سر راهم سبز میشه!!؟؟ گفتم یا فاطمه ی زهرا من تحمل یک رسوایی دیگه رو ندارم. من تازه اعتماد مسجدی ها رو جلب کردم.اگه نسیم اینجا باشه تا آبروریزی به پا کنه من دیگه تحمل نمیکنم.نه برای خودم بلکه برای حاج کمیل پاک و مظلومم میترسم. میترسم این بی آبرویی روح او رو آزرده کنه
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟