♥
ꪶⅈ𝕜ꫀ
- دوست داشتم عاشقِ اون دخترِ مو مشکی بشم ؛
بدونِ این ك بفهمه .
بدون این ك یه ذره حس کنه . .
هرشب ساعتِ ۸ تنهایی میومد کافه و میشِست اون کنج و شروع میکرد به نوشتن . موقعی که سرش پایین بودموهای مجعدش مثلِ درختِ بیدِ مجنون آویزون میشد و کلی به دلبریش اضافه میکرد . .
هرسری خودم میرفتم سفارشِش رو میگرفتم . یه قهوه ترک سفارش همیشگیش بود . همیشه هم قهوه اش سرد میشد و بدون این که لب بزنه به قهوه ؛ بلند میشد میرفت .چشماش شده بود تمومِ دلخوشیم . . و
هرشب به امید این که چشمای درشتش رو ببینم . میرفتم بالاسرش و صداش میکردم تا سرش رو بگیره بالا . . و من هزار بار بمیرم و زنده شم . بعد فقط بگم که چی میل دارین و اون هم بگههمون همیشگی .
از کتاب های رو میز متوجه شده بودم که عاشق اشعارِ شاملو هستش . . دوست داشتم برم بشینم کنارش بگم :پرِ پرواز ندارم امّا ، دلی دارم و حسرتِ دُرناها .
میخواستم بدونه منم بلدم . . بدونه حسرتِ دوست داشتن و عاشق شدنرو دارم ؛ اصن از کجا معلوم ..
شاید اسمشآیدا
باشه .
یه شب تصمیم گرفتم اشعارِ شاملو رو بنویسم ؛ و بچسبونم به دیوارِ رو به روش . .
تا بیشتر سرش رو بالا بگیره . . تا بیشتر چشماش ذوق کنه .تا بیشتر بتونم چشماش رو ببینم . .
هرشب که میومد شعرهای رو دیوار رو تغییر میدادم ؛ کارم شده بود همین . که ببینمش .
که بیشترعاشقش شم .
یکسالی شده بود که تنهایی میومد کافه و میشست اون کنج و مینوشت . . منم اصلا نمیدونستم که دوست پسر داره یا نامزد . یا اصلا شوهر .
فقط تنها چیزی که میدونستم این بود کهسخت عاشقش شده بودم .
یه شب از همین شب های شاملویی و عاشقانه های یواشکیِ من . . تلفنش زنگ خورد و سراسیمه از کافه بیرون زد . .
بدون این که اصلا قهوه سرد شدش رو حساب کنه . دفترچه هاش و کتاب هاش رو جاگذاشته بود روی میز . بدون این که بخوام بخونمشون.
درش رو بستم و گذاشتمش کنار تا فرداشب که میاد بهش بدم .
چند شب گذشت و نیومد . امکان نداشت که این همه مدت کافه نیاد نه شماره تلفنی داشتم ازش . . نه نشونهایتنها نشونی ك داشتم ازش همون صندلی کنجِ کافس ك خالیه .
چند شبی بود که شعر های رو دیوار عوض نشده بود ؛
و هربار که چشمم میخورد بهش بغض گلوم رو فشار میداد .
چند شبی حواس پرت شده بودم و همش یه قهوه ترک برای اون میزِ کنج میریختم . اصلا یادم نبود که نیست .
دوماه گذشت و نیومد حتی وسایلش رو ببره . . اون تلفن کی بود؟!
چی گفت؟! کجا رفت . دیگه نتونستم طاقت بیارم . . رفتم کتابهاش رو گشتم که شاید شماره ای،آدرسی باشه . . ولی نبود .
تا این ك دفترچه یادداشتش رو باز کردم و دومین صفحش رو خوندم :± عاشقِ پسری در کافه شدم ك برایم قهوه ترک میاورد و من آن را سرد رها میکردم :))))!🖤'🚬 #
امیرحسینسرمنگانی#تکست_خاص 📄 ♥️⊹⊱ عــضۉۺۉدلـبرےیادبـگیڔ 😍⊰⊹♥️ ••♥️『 @Ashghanh_love 🦋🗝 ♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ