eitaa logo
🫀عـــاشــقــانــه🫀
17هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
2 فایل
『﷽』 اگه مطلبام به دل یه نفر هم بشینه برام کافیهـ...♥️ اینجا منبع آرامشهــ...✅ مدیر @Sahebe71 تبلیغات🤗 https://eitaa.com/joinchat/3588424045C082c0e014c هنرکده مون 🥰👇 https://eitaa.com/joinchat/2542928188Cf741eaf47b
مشاهده در ایتا
دانلود
♥ ‌ ꪶⅈ𝕜ꫀ - دوست داشتم عاشقِ اون دخترِ مو مشکی بشم ؛ بدونِ این ك بفهمه . بدون این ك یه ذره حس کنه . .
هرشب ساعتِ ۸ تنهایی میومد کافه و میشِست اون کنج و شروع میکرد به نوشتن .
موقعی که سرش پایین بود
موهای مجعدش مثلِ درختِ بیدِ مجنون آویزون میشد و کلی به دلبریش اضافه میکرد . .
هرسری خودم میرفتم سفارشِش رو میگرفتم .
یه قهوه ترک سفارش همیشگیش بود .
همیشه هم قهوه اش سرد میشد و بدون این که لب بزنه به قهوه ؛
بلند میشد میرفت .
چشماش شده بود تمومِ دلخوشیم . . و
هرشب به امید این که چشمای درشتش رو ببینم .
میرفتم بالاسرش و صداش میکردم تا سرش رو بگیره بالا . .
و من هزار بار بمیرم و زنده شم .
بعد فقط بگم که چی میل دارین و اون هم بگه
همون همیشگی .
از کتاب های رو میز متوجه شده بودم که عاشق اشعارِ شاملو هستش . .
دوست داشتم برم بشینم کنارش بگم :
پرِ پرواز ندارم امّا ، دلی دارم و حسرتِ دُرناها .
میخواستم بدونه منم بلدم . .
بدونه حسرتِ دوست داشتن و عاشق شدن‌رو دارم ؛
اصن از کجا معلوم . 
.
شاید اسمش
آیدا
باشه .
یه شب تصمیم گرفتم اشعارِ شاملو رو بنویسم ؛
و بچسبونم به دیوارِ رو به روش . .
تا بیشتر سرش رو بالا بگیره . .
تا بیشتر چشماش ذوق کنه .
تا بیشتر بتونم چشماش رو ببینم . .
هرشب که میومد شعرهای رو دیوار رو تغییر میدادم ؛
کارم شده بود همین .
که ببینمش .
که بیشتر
عاشقش شم .
یکسالی شده بود که تنهایی میومد کافه و میشست اون کنج و مینوشت . .
منم اصلا نمیدونستم که دوست پسر داره یا نامزد .
یا اصلا شوهر .
فقط تنها چیزی که میدونستم این بود که
سخت عاشقش شده بودم .
یه شب از همین شب های شاملویی و عاشقانه های یواشکیِ من . .
تلفنش زنگ خورد و سراسیمه از کافه بیرون زد . .
بدون این که اصلا قهوه سرد شدش رو حساب کنه .
دفترچه هاش و کتاب هاش رو جاگذاشته بود روی میز .
بدون این که بخوام بخونمشون
.
درش رو بستم و گذاشتمش کنار تا فرداشب که میاد بهش بدم .
چند شب گذشت و نیومد .
امکان نداشت که این همه مدت کافه نیاد
نه شماره تلفنی داشتم ازش . .
نه نشونه‌ای  
تنها نشونی ك داشتم ازش همون صندلی کنجِ کافس ك خالیه .
چند شبی بود که شعر های رو دیوار عوض نشده بود ؛
و هربار که چشمم میخورد بهش بغض گلوم رو فشار میداد .
چند شبی حواس پرت شده بودم و همش یه قهوه ترک برای اون میزِ کنج میریختم .
اصلا یادم نبود که نیست .
دوماه گذشت و نیومد حتی وسایلش رو ببره . .
اون تلفن کی بود؟!
چی گفت؟!
کجا رفت .
دیگه نتونستم طاقت بیارم . .
رفتم کتاب‌هاش رو گشتم که شاید شماره ای،آدرسی باشه . .
ولی نبود .
تا این ك دفترچه یادداشتش رو باز کردم و دومین صفحش رو خوندم :
‌± عاشقِ پسری در کافه شدم ك برایم قهوه ترک میاورد و من آن را سرد رها میکردم :))))!🖤'🚬

 📄
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 
 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌♥️⊹⊱ عــضۉۺۉدلـبرےیادبـگیڔ 😍⊰⊹♥️

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌••♥️『 @Ashghanh_love 🦋🗝

‌‌   ♡ ㅤ   ❍ㅤ      ⎙ㅤ     ⌲ 
   ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ