عارفی معروف به نانوایی رفت و
چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا ;
به او نان نداد و عابد رفت...
مردی که آنجا بود عابد را شناخت،
به نانوا گفت این مرد را می شناسی...؟
گفت: نه...!
مردگفت: فلان عابد بود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم ،
دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد...!
نانوا گفت اگر قبول کنی ;
من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ،
عابد قبول کرد !
وقتی همه شام خوردند،
نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد :
#دوزخ یعنی اینکه
تو برای #رضای_خدا یک نان
به بندۀ خدا ندادی
ولی برای رضایت دل بندۀ خدا
یک آبادی را نان دادی...!
#حرف_حساب
#اشکستان
https://eitaa.com/joinchat/999948290Ca8914816b5