تحلیل چهارم گزارش ۱۱: خرید اسلحه توسط ابو ثمامه :
بنابر آنچه گذشت پول هایی که توسط معقل برای مسلم بن عقیل (ع)آورده شده بود ، به ابو ثمامه تحویل داده شد تا او از آنها استفاده کرده و به وسیله آنها اسلحه بخرد ، اما سوالی که مطرح می گردد این است که خرید اسلحه به چه منظوری بوده است ؟ مگر نه اینکه مسلم بن عقیل(ع) تنها سفیر امام حسین (ع)بوده تا از اوضاع کوفه آگاه گردد و امام حسین (ع) در آغاز اعزام او از مکه به او دستور داده است که امرش را مخفی نماید( انساب الاشراف ج۳ص۳۷۰/ تاریخ یعقوبی ج۲ص۲۴۲)پس این خرید اسلحه بااین مخفی کاری چگونه قابل جمع می باشد ؟ در پاسخ باید گفت که خرید اسلحه از این جهت بوده که با اقبال زیاد مردم کوفه به مسلم و بیعت کردن با او ، این احتمال تقویت می شد که امام حسین(ع) عازم کوفه گردد ، از طرف دیگر نیرو های حکومتی نیز بیکار نمی نشستند و برای دفع امام حسین(ع) دست به اقدامات نظامی می زدند ، خرید اسلحه برای این جهت بود که اگر از سوی نیرو های نظامی بنی امیه و ابن زیاد هنگام ورود امام حسین(ع) حرکتی صورت بگیرد ، اسلحه به میزان کافی داشته باشند تا بتوانند به وسیله آن از حضرت دفاع نمایند و مو قعیت شهر کوفه را برای امام تثبیت کنند .
https://eitaa.com/Ashuraresearch
تحلیل پنجم گزارش ۱۱: انتقال مسلم بن عقیل(ع) به مکان دیگر :
در نقل ابن اعثم کوفی آمده است که مسلم بن عقیل(ع) بعد از گرفتن بیعت از معقل از آنجا نقل مکان کرد و معقل با سختی توانست مکان آن را پیدا نماید؛ این نقل را تنها ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح نقل کرده است و منابع دیگر متعرض آن نشده اند ؛ اما با این حال نکته قابل دقتی است چرا که مسلم بن عقیل(ع) از هوش و زیرکی خوبی برخوردار بوده است و این احتمال را می داده که توسط ابن زیاد که با خفقان و تندی در شهر کوفه حکومت می کرده است ، بتواند توسط جاسوسانی از مخفیگاه او با خبر شود ، بنابر این تغییر مکان از جانب مسلم بن عقیل(ع) معقول به نظر می رسد هرچند ما از مکانی که او نقل مکان کرده اطلاعی در دست نداریم.
https://eitaa.com/Ashuraresearch
تاریخچه حرم در قرن هفتم هجری:
سقوط عباسیان ،مانع بزرگی را از سر راه شیعیان برداشت. در دوره دو ایلخان مغول یعنی غازان خان و سلطان محمد خدابنده معروف به الجایتو که تمایلات شیعی داشتند توجه خاصی به مزارات اهل بیت علیهم السلام در عراق صورت گرفت. حرم امیرالمومنین (ع) و امام حسین (ع) دائما زیارت می شد و به اصلاح و تعمیر و گسترش آنها، همت گمارده می شد( الحوادث الجامعه و التجارب النافعه ص۲۳۳) غازان در سال ۶۹۴ق مسلمان شد و در سال ۶۹۶ و ۶۹۸ق به زیارت امام حسین (ع) رفت.
https://eitaa.com/Ashuraresearch
عاقبت جنایتکاران کربلا قسمت سوم : عمر بن سعد
بعداز قیام مختار ، عمر بن سعد به وسیله عبدالله بن جعده از مختار امان نامه گرفت ،اما مختار امان نامه را ماهرانه و دو پهلو تنظیم کرد و در اولین فرصت بهانه ای به دست آورد و یکی از یاران خود به نام ابوعمره را برای دستگیری او روانه کرد. ابوعمره در درگیری با عمر بن سعد او را با شمشیر به قتل رساند و سرش را در لباسش نهاد و به حضور مختار آورد.
مختار سر ابن سعد را به پسرش حفص نشان داد و از او پرسید: آیا او را می شناسی؟ حفص، پاسخ داد آری ،زندگی پس از او فایده ندارد. مختار نیز گفت : راست گفتی، تو پس از او زندگی نخواهی کرد و دستور داد او را کشتند و چون سر او را در کنار سر پدرش نهادند، مختار گفت: این، در مقابل حسین و این ،در مقابل علی بن الحسین ،هر چند مساوی نیستند.
مختار سپس سر آن دو را به مدینه نزد محمد بن حنفیه فرستاد.
تاریخ طبری ج۶ص۶۲
تهذیب التهذیب ج۴ص۲۷۱
تاریخ دمشق ج ۴۵ص۴۰
https://eitaa.com/Ashuraresearch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیخ مفید به اسنادش از امام حسین علیه السلام نقل می کند :
هیچ بنده ای نیست که چشمانش قطره ای اشک بر ما بیفشاند و یا سرشکی از دیدگانش سرازیر شود، جز آن که خداوند، او را سالیانی دراز ،در بهشت جای دهد.
امالی مفید ص۳۴۱ حدیث ۶
امالی شیخ طوسی ص۱۱۶حدیث ۱۸۱
بشاره المصطفی ص۶۲
https://eitaa.com/Ashuraresearch
بعد از جاسوسی معقل و خبردار شدن ابن زیاد از مخفیگاه مسلم بن عقیل(ع)روزی محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمروبن حجاج زبیدی برادر همسر هانی را فراخواند و به آنها گفت : چرا هانی بن عروه نزد ما نمی آید ؟ آنها در جواب گفتند : که خبر نداریم اما ظاهرا او بیمار است ، عبید الله بن زیاد در جواب گفت : خبر دار شده ام که بهبودی یافته ودر جلوی خانه اش می نشیند ، او را ملاقات کنید و به او بگویید رفت و آمدش با ما را ترک نکند، دوست ندارم بزرگی از عرب همانند او روابطش با ما تیره گردد ،این سه تن هنگام عصر به خانه هانی که در محله مذحج بود آمدند و او را بر در خانه نشسته دیدند ، گفتند چرا به دیدار امیر نمی آیی؟ او تو را یاد می کند و می گوید اگر هانی بیمار است او را عیادت کنم ، هانی در جواب به آنها گفت : بیماری مرا از آمدن باز داشته است، گفتند : به او خبر رسیده است که عصرها درخانه ات می نشینی و از رفتن نزد امیر خود داری می کنی ، تو را سوگند می دهیم تا الان آماده شوی و با ما نزد امیر بیایی ، آن قدر اصرار و پافشاری کردند تا هانی لباس هایش را پوشید و بر اسبی سوار شد و به طرف دارالاماره به راه افتاد ، نزدیک دارالاماره به حسان بن اسماء بن خارجه که همراه او بود روکرد و گفت : ای برادر زاده ! به خدا سوگند من از این مرد در هراسم ، نظر تو چیست ؟ حسان درجواب گفت : به خدا سوگند ، هیچ خطری تو را تهدید نمی کند ، چرا به دلت بد راه می دهی ؟ در حالی که گناهی بر ذمه ای تو نیست ، هانی به همراه این چند تن بر عبیدالله بن زیاد که شریح قاضی نیز در کنارش بود وارد شدند ، عبیدالله با دیدن هانی شعری با این مضامین خواند که : من خیر او را می خواهم و او قصد جان من می کند ، عذر تو نسبت به دوستت ازقبیله مراد ، مقبول است .
هانی با شنیدن این شعر به عبیدالله گفت : این سخن چه معنا دارد ؟ عبیدالله بن زیاد گفت : سخن بگو هانی ، این چه اتفاقاتی است که در خانه تو بر ضد امیر مومنان و مسلمانانش می شود ؟ مسلم بن عقیل(ع) را در خانه ات مسکن داده ای و در خانه های اطراف برای او سلاح جمع می کنی و گمان می کنی که این کارها بر من مخفی می گردد؟ هانی گفت : نمی دانم ، عبیدالله بن زیاد دستور داد معقل را بیاورند ، هانی با دیدن معقل دانست که او جاسوس بوده است، به عبیدالله بن زیاد گفت من او را دعوت نکرده ام بلکه او خود به خانه ام امده است، عبیدالله گفت : او را نزد من بیاور، هانی گفت : به خدا سوگند اگر زیر پاهایم باشد ، پا از روی او بر نمی دارم ، عبیدالله برای بار دوم گفت : او را نزد من بیاور ، هانی گفت : ای برادر زاده او به حق به کوفه آمده است و از تو و خاندانت به حکومت سزاوار تر است ، عبیدالله بن زیاد گفت : نه به خدا سوگند از اینجا نمی روی مگر اینکه او را برایم بیاوری ، هانی بن عروه گفت : بخدا سوگند او را هرگز نزد تو نمی آورم ، میهمانم را نزد تو بیاورم تا او را بکشی ؟عبیدالله گفت : به خدا سوگند او را می آوری ، هانی گفت : بخدا سوگند نمی آورم ، در این میان مسلم بن عمرو باهلی برخاست و خواستار سخن گفتن با هانی شد ، و به هانی گفت : برخیز و به این طرف بیا تا با تو سخن بگویم ، هانی برخاست و به همراه مسلم بن عمرو باهلی به گوشه ای رفتند که از چشم ابن زیاد دور نبود و با او فاصله زیادی نداشت ، مسلم بن عمرو باهلی به هانی گفت : ای هانی ، تو را سوگند می دهم که موجبات کشته شدن خود را فراهم نکنی و من از کشته شدن تو دریغ دارم ، مسلم بن عقیل(ع) پسر عموی اینها است و آنها او را نمی کشند و آسیبی به او وارد نمی سازند وتحویل دادن مسلم به ابن زیاد برای تو عار و ننگ نیست ، پس او را به امیر تحویل بده ، هانی گفت : نه به خدا سوگند ، برای من ننگ و عار است که مهمان را و کسی را که به من پناه آورده تحویل دهم ، در حالی که زنده و سالم هستم و می بینم و می شنوم و یاران و همراهان بسیار دارم ، بخدا سوگند اگر یک نفر هم بودم و هیچ یاوری نداشتم او را تحویل نمی دادم تا برایش جان بسپارم ؛مسلم بن عمرو باهلی در نصیحت کردن هانی اصرار می کرد و هانی نیز در پاسخ می گفت : به خدا سوگند او را هرگز تحویل نمی دهم ، ابن زیاد با شنیدن این سخنان گفت : او را نزدیک من بیاورید ، هنگامی که او را نزد ابن زیاد بردند رو به هانی کرد و گفت به خدا سوگند یا او را برایم می آوری ، یا گردنت را می زنم ، هانی گفت : اگر گردن مرا بزنی ، شمشیرهای قبیله من بر گرد خانه ات می چرخد ، عبیدالله بن زیاد گفت : وای بر تو مرا از شمشیرها می ترسانی ؟ او را نزدیک من بیاورید ، هانی به عبیدالله نزدیک تر شد و عبیدالله با چوب و یا عصایی کج که به همراه داشت انقدر بر بینی و پیشانی او زد که بینی هانی شکست و خون جاری شد و بر لباسش ریخت.....
و این کار را تا آنجا ادامه داد تا چوب شکست ، هانی به سمت شمشیر یکی از نگهبانان حمله برد تا با آن از خود دفاع کند اما با ممانعت آن نگهبان مواجه شد و مانع گرفتن شمشیر گردید ، عبیدالله بن زیاد با مشاهده این وضعیت به هانی گفت : آیا بر حاکم خروج می کنی ؟ با این کار خونت برای ما مباح است ،او را در گوشه ای از قصر زندانی کنید ، اسمابن خارجه به عنوان اعتراض برخاست و رفتار عبیدالله را با هانی گوشزد کرد ، عبیدالله دستور داد او را زدند و به زندان انداختند اما محمد بن اشعث که رفتار عبیدالله را با هانی و اسما دیده بود به عبیدالله گفت : هر آنچه امیر صلاح بداند به آن راضی هستم چه بر ضرر ما باشد و چه به نفع ما ، امیر شخصی است که باید ادب کند ؛ عمرو بن حجاج که از قبیله مذحج بود به همراه جمعیت زیادی قصر را محاصره کردند ، عمرو بن حجاج فریاد می زد : من عمرو بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله مذحج هستند ، اینها از فرمانبرداری خارج نشده و از جماعت مسلمانان جدا نگشته اند اما به آنها خبر رسیده که رئیس و بزرگ آنها کشته شده است .عبیدالله به شریح قاضی گفت : نزد هانی برو و او را ببین ، آنگاه نزد قبیله او برو و به آنان خبر بده که هانی زنده است و کشته نشده است ، شریح بر هانی داخل شد ، هانی تا شریح را دید گفت : ای خدا ، ای مسلمانان آیا قبیله ام نابود شده اند ؟ مردمان دیندار کجایند ؟ کوفیان کجایند ؟مفقود شده اند و مرا با دشمنشان و پسر دشمنشان تنها گذاشته اند و خون بر محاسنش جاری بود ، در این هنگام فریاد و هیاهوی بیرون قصر را شنید ، رو به شریح کرد که در حال خارج شدن از مکان زندانی شدن هانی بود کرد و گفت : ای شریح گمان می کنم که سرو صدای قبیله مذحج است اگر ده نفر از آنها وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد ، شریح به همراه حمید بن بکیر احمری نزد قبیله هانی رفت و گفت : هانی رادیدم ، او زنده است و خبری که به گوش شما رسیده که او کشته شده است نادرست می باشد ، به دلیل جایگاهی که شریح قاضی نزد مردم کوفه داشت ، قبیله مذحج سخنان او را پذیرفتند و متفرق شدند.
تاریخ طبری ج۵ص۳۶۴
مقاتل الطالبین ص۱۰۲
الطبقات الکبری ج۱ص۴۶۰
مروج الذهب ج۳ص۶۷
انساب الاشراف ج۲ص۳۳۷
الارشاد ج۲ص۴۶
اخبارالطوال ص۲۳۰
الفتوح ج ۵ص۴۴
https://eitaa.com/Ashuraresearch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن قولویه ( ۳۶۸ق) به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل می کند :
گروهی از بندگان هستند که در روز قیامت در زیر عرش درباره حسین گفتگو میکنند. به آنها گفته می شود که وارد بهشت شوید و از نعمت های آن استفاده کنید. اما آنها وارد نمی شوند ؛حورالعین برای آنها پیغام می فرستند که ما مشتاق شماییم اما آنها سر بلند نمیکنند تا اینکه ملائکه می آیند و آنها را بشارت می دهند که در نزدیکی حسین منزل دارند از شوق شنیدن این خبر وارد بهشت می شوند.
کامل الزیارات باب ۲۶ حدیث ۲۱۹ص۱۶۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبایی امام حسین (ع) :
در چند گزارش در میان منابع تاریخی به ظاهر امام حسین علیه السلام اشاره شده است . در گزارش طبری از سعد بن عبیده آمده است که محاسن اباعبدالله جو گندمی بوده است( تاریخ طبری ج ۵ص۳۹۳) بلاذری از انس نقل می کند که ابن زیاد با چوبدستی بر گونه های آن حضرت می نواخت و می گفت: تاکنون مانند این چهره زیبا ندیده ام ( انساب الاشراف ج۳ص۴۲۱) و در گزارش شجری آمده که ابن زیاد می گفت: او خیلی خوش سیما بود !او خیلی زیبا بود! ( امالی شجری ج۱ص۱۶۴) و در نقل شیخ صدوق نیز که از دربان ابن زیاد نقل شده است به سفید شدن محاسن امام حسین علیه السلام اشاره شده است.( امالی صدوق حدیث ۲۴۲).
https://eitaa.com/Ashuraresearch
1.8M
پادکست فرهنگ عاشورایی .... قسمت دهم ( بخش اول) .... اطعام دادن.
https://eitaa.com/Ashuraresearch
اختلاف منابع در گزارش ۱۲:
1: طبری از نمیر بن وعله و او از ابو وداک نقل می کند که روعه خواهر عمرو بن حجاج همسر هانی بن عروه بود و کنیه اش ام یحیی بن هانی بود( تاریخ طبری ج۵ص۳۶۴)
2: طبری نقل می کند که در ایام احضار هانی به دارالاماره کوفه، عبیدالله با ام نافع دختر عماره بن عقبه ازدواج کرده بود.( همان)
3: طبری نقل کرده که هانی بعد از دیدن جاسوس عبیدالله ، نفسش بند آمد ، مدتی گذشت تا به حال آمد ، به عبیدالله گفت : سخنم را بشنو و مرا تصدیق کن ، به خدا سوگند ، دروغ نمی گویم ، به خدای یگانه ، من او را به خانه ام دعوت نکردم و ار کار او خبر نداشتم ، تا اینکه او را نشسته بر در خانه ام دیدم ، از من خواست که به خانه ام وارد شود و من شرم کردم او را باز گردانم ، از این درخواست دینی گردنم آمد ، او را به خانه آوردم و پناه دادم و از او میزبانی کردم ، و به بقیه اخبار همان است که به تو گزارش شده است ، اگر بخواهی به تو اطمینان می دهم که هیچ قصد بدی نسبت به تو نداشته ام و اگر بخواهی ، ودیعه ای می سپارم که بر می گردم و به او دستور می دهم که از خانه من به هر جا که می خواهد ، بیرون برود و من از دین او بیرون خواهم رفت( همان)
4: طبری : مسلم بن عمرو باهلی ، از اهالی شام بود که تنها او از اهالی شام در کوفه و بصره زندگی می کرد( همان)
5: طبری : از صقعب بن زهیر از عبدالرحمن بن شریح قاضی نقل می کند که : به بیرون قصر رفتم و حمید بن بکیر احمری همراه من بود ، ابن زیاد او را به همراهم فرستاد و از نگهبانان عبیدالله بن زیاد بود که بالای سرش می ایستاد ، به خدا سوگند ، اگر او همراهم نبود ، پیام هانی را به قبیله اش می رساندم ( همان)
6: طبری از عیسی بن زکریا نقل می کند که : ابن زیاد به دنبال اسماءبن خارجه و محمد بن اشعث فرستاد و گفت:هانی را نزد من بیاورید ، به .وی گفتند : او نمی آید ، مگر آنکه به او امان دهی ، عبیدالله گفت : مگر او چه کرده ؟ نزد او بروید و اگر جز با امان نیامد به وی امان دهید ، آن دو نزد هانی آمدند و او را دعوت کردند .هانی گفت : اگر بر من دست یابد مرا خواهد کشت ، آن دو آنقدر نزد وی ماندند و اسرار کردند تا او را نزد عبیدالله آوردند : در حالی که عبیدالله در روز جمعه خطبه می خواند ، هانی در مسجد نشست و موهای سرش را مرتب می کرد ، وقتی عبید الله نمازش را خواند ، هانی را صدا زد ، هانی نزد او آمد و بر او سلام کرد ، عبیدالله گفت : ای هانی ! آیا نمی دانی که وقتی پدرم وارد این شهر شد ، هیچ یک از شیعیان را زنده نگذاشت ، مگر پدر تو و پدر حجر را ؟وسر نوشت حجر را که می دانی و یکسر به تو نیکی می کرد و سپس برای امیر کوفه نوشت که تنها در خواست من از تو ، توجه به هانی است ؟ هانی گفت : چرا ، عبیدالله گفت : آیا جزای من آن است که مردی را در خانه ات پنهان کنی تا مرا بکشد ؟ هانی گفت : من چنین کاری نکرده ام ، آنگاه عبیدالله مرد تمیمی را احضار کرد ، وقتی هانی او را دید ، دانست که وی خبر ها را به عبیدالله رسانده پس گفت : ای امیر ! آنچه به تو خبر رسیده ، درست است و من هم نیکی های تو را فراموش نمی کنم تو و خانواده ات در امانید هر جا می خواهی، برو، در این هنگام عبیدالله از این سخنان تعجب کرد ، مهران که بالای سرش با عصایی ایستاده بود گفت : عجب ذلتی ، این برده مغرور به تو در حکومتت امان می دهد ، آن گاه عبید الله به مهران گفت : او را بگیر ، مهران عصا را رها کرد و دو طرف موهای هانی را گرفت و او را به رو انداخت ، سپس عبیدالله عصا را برداشت و به صورت هانی می زد ، آهن ته عصا بیرون آمد و بر دیوار نشست ، آن قدر عبیدالله بر صورت هانی زد که بینی و پیشانی اش شکست (همان)
7: طبری : شریح بیرون رفت و عبیدالله مهران را همراه او فرستاد ، شریح به مردم قبیله مذحج گفت : این چه رفتار ناشایستی است ؟ آن مرد زنده است ، حاکم مختصری او را تنبیه کرده است ، باز گردید و خون خودتان و رئیستان را مباح مسازید ، آنان ، باز گشتند( همان)
8: طبری : عبید الله بن زیاد به شریح گفت : نزد آنان برو و به آنان خبر بده که هانی را زندانی کرده ام تا از او پرسش هایی بپرسم و جاسوسی را در پی شریح فرستاد تا ببیند چه می گوید ، شریح از کنار هانی بن عروه گذشت ، هانی به وی گفت : ای شریح ، از خدا بترس او قاتل من است ، شریح از قصر بیرون رفت و بر آستانه قصر ایستاد و گفت : مشکلی نیست ، امیر ، هانی را زندانی کرده تا از او مطالبی را بپرسد ، آنان گفتند : راست می گوید ، خطری متوجه بزرگ شما نیست و متفرق شدند( همان )
9: ابن سعد نقل می کند که : عبیدالله برخاست و در دستش چوبی نیزه مانند بود با آن بر سر هانی زد تا اینکه آهن آن چوب کنده شد و بر دیوار فرو رفت و مغز او متلاشی شد و همان جا کشته شد( الطبقات الکبری ج۱ص۴۶۰)
https://eitaa.com/Ashuraresearch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخچه حرم در قرن هشتم هجری:
آل جلایر که از سال ۷۳۶ تا ۸۱۴ق بر عراق مستولی شدند. نیز اقداماتی در زمینه عمارت مزار امام حسین علیه السلام داشتند . تاریخ کتیبه ای در حرم امام حسین علیه السلام ،سال ۷۶۷ق ،را سال بنای آن بخش نشان می دهد( نزهه اهل الحرمین ص۳۴) بانی آبادی این قسمت از حرم، مرجان امین الدین بن عبدالله ،حاکم عراق از سوی جلایریان بود. سلطان احمد جلایری نیز در سال ۷۸۶ق ،دو مناره برای حرم امام حسین علیه السلام بنا کرد ( دانشنامه امام حسین ج۱۲ص۳۶۹) تیمور گورکانی در سال ۷۵۹ق بغداد را تصرف کرد و به زیارت امام حسین علیه السلام رفت و هدایایی به علویان شهر داد.( همان)
https://eitaa.com/Ashuraresearch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیخ طوسی به اسنادش از عنبسه بن مصعب از امام صادق علیه السلام نقل می کند :
هر کس به زیارت قبر حسین علیه السلام نرود تا بمیرد، دین و ایمانش ناقص است، و اگر وارد بهشت شود، پایین تر از دیگر مومنان است.
تهذیب الاحکام ج۶ص۴۴حدیث ۹۵
المزار مفید ص۵۷حدیث ۲
https://eitaa.com/Ashuraresearch
عاقبت جنایتکاران عاشورا .... قسمت چهارم ... شمر بن ذی الجوشن:
ابوسابغه شمر بن شرحبیل (ذی الجوشن) ضباب بن کلاب که منابع او را با چهره ی زشت توصیف کرده اند( تاریخ دمشق ج۲۳ص۱۹۰) ابن اثیر ،ذی الجوشن را لقب شمر دانسته از آن رو که شمر بر خسرو وارد شد و او به شمر زرهی داد و آن را پوشید شمر ،اولین عرب زرهپوش بود( الاصابه ج۲ص۳۴۲) بنابر گزارش نصر بن مزاحم در جنگ صفین ،ضربه ی به پیشانی او وارد گردید ( وقعه صفین ص۲۶۸) بعد از قیام مختار ، شمر به بیابان ها گریخت ،مختار ابوعمره را به دنبال او فرستاد و توانست او را بعد از جنگی سخت دستگیر کند و نزد مختار بیاورد . مختار گردن او را زد و روغنی را در دیگی به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت. یکی از وابستگان خاندان حارثه بن مضرب ،سر و صورت او را زیر پا انداخت و لگد کرد.( امالی طوسی ص۲۴۴ شماره ۴۲۴)
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
نکته تاریخی : بازماندگان شمر در اندلس:
محمد بن عبدالله خطیب ( متوفای ۷۷۶ق) از شخصی به نام صمیل بن حاتم بن عمر بن جذع بن شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلبی نام می برد که در سال۱۴۲ هجری وفات کرده است ( الاحاطه فی اخبار غرناطه ج۳ ص ۲۶۴) صمیل همراه کلثوم بن عیاض برای نبرد به مغرب رفت و وارد اندلس شد و در سپاه از همراهان بلج بن بشر قشیری بشمار می آمد.گفته شده او در اندلس، شأنی داشت و در سخا و بزرگی بر همراهانش برتری یافت.تا جایی که پیش از روی کار آمدن عبدالرحمن بن معاویه اموی او وزارت یوسف بن عبدالرحمن فهری گردید.مدتی هم میان او و عبدالرحمن بن معاویه (بنیانگذار دولت اموی در اندلس) کدورتی پیش آمد تا این که بار دیگر در قرطبه به وی پیوست، و هر جمعه به دیدار امیر اموی می رفت( همان).
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
ذهبی از ابواسحاق نقل کرده است که :
شمر با ما نماز می خواند و پس از نماز می گفت:
خداوندا تو می دانی که من انسانی شریفم .پس مرا بیامرز.
گفتم: چگونه خدا تو را بیامرزد ،در حالی که در کشتن پسر رسول خدا دست داشتی؟
گفت: وای برتو، پس چه کار می کردیم؟ فرماندهان ما به ما دستوری دادند و ما هم سرپیچی نکردیم . اگر سرپیچی می کردیم .بدتر از این خران آبکش بودیم.
گفتم : این،عذر زشتی است .فرمانبری ،فقط در کار خیر، مجاز است.
میزان الاعتدال ج۲ص۲۸۰
لسان المیزان ج۳ص۱۵۲
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
تحلیل اول در گزارش ۱۲: اندیشه خروج بر حاکم وقت :
گفتمان خروج بر حاکم وقت ، دوبار در سخنان ابن زیاد با هانی بن عروه مطرح شده است ، به احتمال قوی این اندیشه برای نخست بار در زمان خلیفه اول و در جنگ های رده مطرح شده است( قتال اهل البغی ص۶۵)اما برخی دیگر چون ولهوزن این اندشه را مربوط به زمان قتل خلیفه سوم باز می گرداند( تاریخ سیاسی صدر اسلام ص۴۰)در همان قرون نخستین اسلام به این گونه حرکت ها واژه بغی اطلاق می گردید .امیر المومنین علی (ع)در نامه ای به معاویه در صفر سال 38ق تصریح کرده است که همانا بغی و دروغگویی آدم را در دین و دنیایش هلاک می کند( نهج البلاغه نامه ۴۸) و در خطبه دیگری که در سال 38ق و پس از جنگ نهروان در نکوهش سپاهیانش ایراد کردند اهل بغی را به عنوان افرادی سرکش معرفی کرده اند( همان خطبه ۹۷) بغی در همین معنی نیز در لسان رسول خدا (ص) ودرباره چگونگی شهادت عمار بن یاسر نیز وارد شده است آنجا که فرمودند : تقتله فئه باغیه( صحیح بخاری ج۱ص۱۷۲) اما اوج اندیشه خروج بر حاکم وقت در زمان خلافت امیرالمومنین علی (ع) هویدا گردید ؛ اهل لغت بغی را به معنی تعدی و ظلم معنا کرده اند ( لسان العرب ذیل ماده بغی)از دیگر سو، طرح این گونه مباحث در ذیل اندیشه ی حکومت مشروع اتفاق می افتد ، حکومت مشروع در اندیشه فقهی اهل سنت یعنی دولتی که شخص واجد شرایط و منتخب مردم در راس آن قرار گیرد و به موازین شرعی نیز ملتزم باشد( احکام السلطانیه ماوردی ص۱۷) و از نظر شیعه حکومتی در زمان حضور مشروع است که در راس آن امام معصوم حاکم باشد و یا فردی که از جانب امام معصوم به این کار منصوب شده است( شرح جمل العلم و العمل ص۱۹۲) و بنابر هر دو تعریف، حکومت یزید عاری از معیارهای یک حکومت مشروع بوده است، چرا که نه یزید ملتزم به احکام اسلام بود ؛ و نه افرادی را که به عنوان حاکم در ولایات و شهرها منصوب می کرد، مشروعیت دینی داشتند ، با این حال، نوع برخورد عبیدالله بن زیاد با هانی بن عروه و همچنین استدلال به این گفتمان که او بر حاکم مسلمین خروج کرده است، در حقیقت مقدمه چینی و آماده کردن اذهان عمومی و همچنین مستمسک قرار دادن یک دلیل شرعی برای به قتل رساندن هانی بن عروه می باشد؛ میان اهل تحقیق فرق هایی در الفاظ بغی و محاربه نیز وجود دارد که خوانندگان به کتاب های فقهی در این باره رجوع نمایند .
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
تحلیل دوم در گزارش ۱۲:
دفاع از روی عقیده یا مهمان دوستی :
تشیع هانی بن عروه در میان متون تاریخی از مسلمات است ، همانگونه که ابن اثیر به تشیع شدید هانی اشاره کرده است( الکامل فی التاریخ ج۲ص۵۳۷)تشیع او را می توان در قائل شدن به حقانیت حکومت برای امام حسین (ع) در گفتگوی او با عبیدالله بن زیاد مورد توجه قرار داد ( الطبقات الکبری ج۱ ص۴۶۰/ مروج الذهب ج۳ص۶۷)در جنگ جمل در رکاب امیر المومنین(ع) چنین می سرود
یا لک حربا جثها جمالها قائده ینقصها ضلالها
هذا علی حوله اقیالها ( مناقب آل ابی طالب ج۳ص۱۸۸)
در جنگ صفین نیز در سپاه امیر المومنین (ع) حضور فعال داشت و درباره عزل اشعث بن قیس از ریاست کنده و ربیعه، طرف مشورت امیرالمومنین(ع) قرار گرفته است( وقعه الصفین ص۱۳۷) بنابر این دفاع او از مسلم بن عقیل (ع)کاملا از روی باور قلبی و اعتقاد راسخی بود که هانی نسبت به اهل بیت (ع)داشته است، اما نکته ای که بیان آن حائز اهمیت می باشد، این است که هانی به دلیل موقعیت اجتماعی که در میان مردم کوفه داشت و رئیس و بزرگ خاندان مذحج به حساب می آمده، از سیاست تعامل با دستگاه حاکمیت استفاده می نمود و تا حد امکان سعی می نمود تا امور و مشکلات شیعه را در سایه تعامل و روابط قبائل عربی حل و فصل نماید ، بنابراین، بنابر برخی گزارش ها در آغاز با عبید الله بن زیاد وارد مذاکره می شود تا شاید که مسئله فیصله پیدا کند، اما در جایی که اصرار ابن زیاد و حمله ی او را مشاهده می نماید، در صدد دفاع از خود بر می آید و قبیله مذحج را به یاری می طلبد ؛ این سخنان بدین معنا نیست که هانی بن عروه حس و غیرت عربی او نسبت به مهمان نوازیش مانع دفاع از مسلم بن عقیل(ع) در برابر ابن زیاد نگردید ، بلکه هر دو امر یعنی اعتقاد و باور قلبی و همچنین مهمان نوازی و مهمان دوستی او با همدیگر سبب دفاع هانی از مسلم بن عقیل(ع) شده است.
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دمیری می آورد: پس از یزید ،پسرش معاویه به حکومت رسید و او از پدرش بهتر بود .معاویه ،عقل و دینی داشت( حیاه الحیوان ج۱ص۵۷) بعداز بیعت بر منبر رفت و گفت:
بزرگ ترین درد ما این است که می دانیم جایگاه او،بد و بازداشتگاهش ،زشت است .او عترت رسول خدا را کشت و حرمت حرم را ریخت و کعبه را سوزاند. من، عهدار حکومت شما نیستم و زیر بار نتایج کارتان هم نمی روم .خودتانید و حکومت.
و خلافت را رها کرد.( تاریخ یعقوبی ج۲ص۲۵۴)
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن عساکر به اسنادش از مسلم بن رباح نقل میکند :
روزی که حسین (ع) کشته شد ،با او بودم. تیری به صورتش اصابت کرد .به من فرمود: ای مسلم دستانت را زیر خون بگیر .
دستانم را زیر خون گرفتم. چون پر شدند فرمود: آن را در دستم بریز .
من ریختم پس خون را با دستانش به آسمان پاشید و گفت: خداوندا خون فرزند دختر پیامبرت را بگیر.
قطره ای از آن خون، به زمین نریخت.
تاریخ دمشق ج۱۴ص۲۲۳
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیخ طوسی به اسنادش از حنان بن سدیر از امام صادق (ع) نقل می کند :
ای حنان ، چون روز عرفه می شود، خداوند به زائران حسین نظر می کند و به آنان می فرماید: عمل، از سر گیرید، که آمرزیده شدید.
تهذیب الاحکام ج۶ص۵۱حدیث ۱۱۷
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصفهانی :
ام البنین به بقیع می رفت و در آنجا، اندوهگین ترین و سوزناک ترین مرثیه سرایی ها را برای پسرانش می کرد. مردم نزد او گرد می آمدند و به آن مرثیه ها گوش فرا می دادند .مروان هم از جمله کسانی بود که به بقیع می آمدند. او به مرثیه ام البنین ،گوش فرا می داد و می گریست.
مقاتل الطالبین ص۹۰
شجری به اسنادش از امام صادق (ع) نقل می کند:
بر حسین پنج سال گریسته شد . ام البنین برای حسین مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد . مروان ،حاکم مدینه به صورت ناشناس می آمد و پشت در می ایستاد و به گریه و مرثیه سرایی او گوش می داد.
امالی شجری ج۱ص۱۷۵
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
تحلیل سوم در گزارش ۱۲: آیا شریح سخنان هانی را به قبیله مذحج می رساند ؟
شریح بن حارث بن قیس بن جهم کندی، از جمله معروف ترین قاضی های شهر کوفه بوده است ؛ گفته شده از ایرانی تبارانی است که در یمن زندگی می کردند( سیراعلام النبلا ج۵شماره ۳۹۹/ تهذیب التهذیب ج۲ص۴۹۱)در زمان خلافت عمر بن خطاب، منصب قضاوت کوفه را بعد از قضاوت در مدینه بر عهده گرفت و تا حکمرانی مختار بر این منصب باقی ماند ، طبری نقل کرده است هنگامی که مختار او را بر منصب قضاوت شهر کوفه ابقا کرد ، شیعیان به او گفتند : شریح طرفدار عثمان است و از جمله کسانی بوده که بر ضد حجر بن عدی شهادت داده اند و پیغام هانی بن عروه را نرسانیده است و علی بن ابیطالب (ع) او را از کار قضاوت معزول کرده بود( تاریخ طبری ج۳ص۴۴۹)و همچنین نقل شده است که امیرالمومنین(ع) قصد داشت او را به منطقه یهودی نشین (انقینا) تبعید نماید ، که به شهادت رسید( حلیه الاولیا ج۴ص۱۳۹) تمایل شریح قاضی به تفکر واندیشه عثمانی موجب گردید که از هر کاری برای استحکام دستگاه خلافت یاری رساند و حتی افرادی را که از مخالفان سر سخت امیر المومنان(ع)بشمار می آمدند را برای امور پیشنهاد داد ، در منابع ذکر شده است که مسروق بن اجدع همدانی (متوفای 63ق) که از دشمنان امیر المومنین (ع) بشمار می آمد ، وقتی معاویه او را از کارگزاران مالیات و قاضی سلسله نمود گفت : زیاد ، شریح قاضی و شیطان مرا به پذیرش این سمت واداشتند( الطبقات الکبری ج۶ص۱۴۴)ابن سعد نقل کرده است که شریح از مسروق مشورت می گرفت( همان ص۷۶) و مسروق کسی بود که به اعتراف همسرش در سب علی افراط می کرد( شرح نهج البلاغه ج۴ص۹۸) آیا معقول است چنین فردی که موقعیت و جایگاه کنونی که بر عهده دارد را مدیون نهاد قدرت و خلافت می داند ، سخنانی بگوید و پیغامی را به قبیله مذحج برساند که موجبات درگیری و خونریزی و به تبع آن از بین رفتن جایگاه او را فراهم نماید ؟ مضافا بر اینکه شریح دستور داشت با هانی ملاقات کند و سخنی با او نگوید و او را زنده ببیند و زنده بودن او را به مردم مذحج گزارش دهد ، کاری که او انجام داد ، چرا باید سخنی اضافه تر بر زبان آورد ؟او می دانست ابن زیاد ، هانی را خواهد کشت و هیچ گونه اتفاقی نمی افتد و ابن زیاد با لطایف الحیلی مردم قبیله او را ساکت خواهد کرد.
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
تاریخچه حرم در قرن نهم هجری:
ترکمانان قراقویونلو و آق قویونلو به امور عتبات توجه داشتند. میر اسپهبد میرزا ،از امیران قراقویونلو که به دلیل پیروزی ابن فهد حلی در مناظره با علمای اهل سنت ،شیعه شده بود توجه خاصی به کربلا مبذول می داشت. وقف نامه ای برای درِ ضریح امام حسین علیه السلام از روزگار دولت ترکمانان یافت شده که مقدار قابل توجهی از اراضی کربلا به وسیله آنان وقف حرم شده است.
بنابر گزارش برخی منابع ملا علی بن محمد بن فلاح از امیران خاندان مشعشعی در سال ۸۵۸ق وارد کربلا شد و بسیاری از اموال حرم را با خود به سرقت برد ( تاریخ العراق ج۳ص۱۴۴) این کار بلافاصله توسط امیر پیر بوداق قراقویونلو جبران شد.( همان ص ۱۴۵)
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422