مسلم بن عقیل(ع) به همراه یارانش قصر را محاصره کرد ، محاصره که تا غروب آفتاب ادامه داشت ، در این بین، عبیدالله بن زیاد به همراه اطرافیانش در قصر محاصره بودند و تنها راه رفت و آمد آنها و ملحق شدن برخی از سران هم پیمان بنی امیه از طرف درب نزدیک خانه رومی ها در پشت قصر بود ، عبیدالله بن زیاد به همراه برخی از سران قبایل کوفه بر بالای قصر می آمد و به مسلم بن عقیل (ع)و نیروهایش نگاه می کرد ، نیروهای مسلم بن عقیل(ع) نیز به سمت او سنگ پرتاب می کردند و او و پدرش را لعن می نمودند ، عبیدالله بن زیاد رو به سران قبایل کرد و به آنان گفت : برخیزید و عشیره های خود را از طرف مسلم پراکنده سازید ، وگرنه گردن های شما را می زنم، کثیر بن شهاب بن حصین حارثی را با تعدادی از افراد قبیله مذحج ، محمد بن اشعث با گروهی از قبیله کنده و حضرموت و قعقاع بن شور ذهلی ، شبث بن ربعی تمیمی، حجاربن ابجر عجلی و شمر بن ذی الجوشن ضبابی عامری را چنین دستور داد که گروهی از آنها در اطراف و اکناف شهر کوفه برگردند و مردم را از اطراف مسلم بن عقیل(ع) پراکنده کنند و گروه دیگر پرچم امان را برای مردمی که به سمت عبیدالله بن زیاد می آیند بر افراشتند ، کثیر بن شهاب به همراه افرادی از قبیله مذحج به راه افتادند و در راه با عبدالاعلی بن یزید مردی از قبیله کلب برخورد کرد که سلاح پوشیده بود که با گروهی از قبیله بنی فتیان به سوی مسلم بن عقیل(ع)می رفت ، کثیر بن شهاب او را دستگیر کرد و نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد ، در آغاز عبد الاعلی منکر ملحق شدن خود به سپاه مسلم گردید و به ابن زیاد گفت : من به سوی شما می آمدم ، عبیدالله بن زیاد نیز که حرف او را باور نکرده بود ، گفت : در ذهن خودت این را وعده کرده بودی ، پس دستورداد تا او را زندانی کردند ، محمد بن اشعث با همراهانش در اطراف خانه های بنی عماره ایستاد ، در این اثنا عماره بن صلخب ازدی که سلاح بر تن داشت، بیرون آمد و قصد ملحق شدن به مسلم بن عقیل را داشت که توسط محمد بن اشعث بازداشت شد و ابن زیاد اورا نیز زندانی کرد.
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
طبرانی به اسنادش از سفیان بن عیینه نقل می کند که از عبیدالله بن ابی یزید پرسیدم:
آیا حسین بن علی را دیده ای؟
گفت: آری او را دیدم که در حوض زمزم نشسته بود .
گفتم : آیا موهایش را رنگ کرده بود؟
گفت: نه .او را دیدم که محاسنش تا این جا ( میان لب و چانه) سیاه و پایین تر از آن سفید بود و فرمود که همین جای محاسن رسول خدا سفید بود و حسین هم خود را به ایشان شبیه می کرد.
المعجم الکبیر ج۳ص۱۳۲حدیث ۲۹۰۰
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزندان قمربنی هاشم (ع):
عباس بن علی (ع) هنگام شهادت دو فرزند به نام های عبیدالله و فضل داشته است،هرچند برخی از علمای علم نسب فرزندی به نام حسن را نیز از جمله فرزندان ایشان می دانند( تهذیب حدائق الالباب ص۹۴) اما مشهور تنها دو فرزند را برای ایشان نقل کرده است ( عمده الطالب ص۴۳۹/ تحفه الطالب ص۱۰۶/ سرالسلسله العلویه ص۱۳۳/ المعقبین ص۱۰۲) که در میان این دو فرزند تنها عبیدالله صاحب فرزند شد و نسل او ادامه یافت به گونه ای که بیهقی از نسب شناسان بزرگ می نویسد: هر کس که ادعای فرزند بودن عباس بن علی را از طریق غیر از عبیدالله بن عباس نماید، او کذاب و دروغگو است( المعقبون ج۳ص۳۹۶).
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
948.6K
پادکست فرهنگ عاشورایی.... قسمت دوازدهم .... حاج رضا پور رکنی.
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
Shab 24 Moharam 1384 - 3.mp3
3.3M
شما صدای حاج رضا پور رکنی را می شنوید👆👆👆👆👆
خبر محمد بن اشعث به مسلم بن عقیل(ع) رسید، او عبدالرحمن بن شریح شبامی را به مقابله با محمد بن اشعث فرستاد، محمد بن اشعث با دیدن جمعیت ترسید و قصد عقب نشینی نمود، اما قاصد قعقاع بن شور ذهلی نزد محمد بن اشعث آمد و به او گفت که مسلم بن عقیل(ع) را عقب راندم و او از محل خود عقب نشینی کرده است ،محمد بن اشعث نیز از فرصت استفاده کرد و از طرف خانه های رومیان وارد قصر شد ،کثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و دیگر بزرگان در قصر جمع شدند و عبیدالله بن زیاد را به جنگ تشویق می کردند اما عبیدالله بن زیاد از این کار اباء داشت ، او به بزرگان کوفه گفت، بر بالای قصر بروید و به آنها وعده ی اکرام و بخشش زیاد دهید و نافرمانان را از عذاب سخت بترسانید و به آنها خبر دهید که لشکر شام به طرف کوفه می آید ، بزرگان کوفه هر یک به جانبی از بالای قصر رفتند و فریاد می زدند : ای کوفیان ، از خدا پروا کنید و در فتنه شتاب مکنید و اتحاد امت را بر هم نزنید و لشکر شام را به سمت خود نکشانید که شما پیش از این بزرگی آنها را تجربه کرده اید ، کثیر بن شهاب نیز به کوفیان می گفت : ای مردم ! به خانه های خود بروید و دنبال شر نباشید و جانتان را به خطر نیندازید ، این لشکر امیر المومنین یزید است که به سمت کوفه در حرکت است ، امیر قسم خورده است که اگر به جنگ ادامه دهید و شب به خانه هایتان باز نگردید ، حقوق فرزندانتان را از بیت المال قطع می کند و جنگجویانتان را بدون مزد به جنگ های شام می فرستد ، بی گناه را به خاطر گناهکار و حاضر را به جای غایب کیفر دهد تا در میان شما کسی از اهل نافرمانی باقی نماند مگر آنکه وبال کارهایش را چشیده باشد ، در این اثناء میان نیروهای ابن زیاد و مسلم بن عقیل(ع) در محله خرما فروشان درگیری رخ داد ، از دیگر سو از بالای برج های قصر نیز به طرف سپاهیان کلوخ و تیر پرتاب می کردند تا کسی نزدیک قصر نشود و مختار نیز برای اینکه جلوی تحرکات عمرو بن حریث را بگیرد ، مقابل درب خانه عمرو بن حریث توقف کرد ، شبث بن ربعی با پرچم امان به بیرون قصر رفت ، سخنان اشراف کوفه کار خود را کرده بود ، زنان نزد پسران و برادران خود می آمدند و می گفتند : برگرد، دیگران هستند ، مرد نزد اقوامش می آمد و می گفت : فردا لشکر شام می رسد با جنگ و فتنه چه خواهی کرد؟ باز گرد ، دیگری می گفت : چرا در فتنه شتاب کنیم ، در حالی که فردا لشکر شام می رسد ، سزاوار است در خانه بنشینیم و آنان را رها کنیم تا خداوند میان آنان صلح برقرار کند ، سپاهیان مسلم بن عقیل پیوسته کم می شدند تا به پانصد نفر رسیدند ، شب فرارسیده بود ، مسلم از سمت بازار به سوی مسجد عقب نشینی کرد ، از هر کوچه که می گذشت گروهی سی یا چهل نفره بر می گشتند تا اینکه وارد مسجد شد ، به ابن زیاد گفتند : سر و صدا فروکش کرده است و جمعیت زیادی نمی بینیم ، ابن زیاد دستور داد تا ازبالای قصر قندیل هارا روشن نموده و درون مسجد را ببینند ، نگاهبانان جمعیتی پنجاه نفره را به اطلاع دادند ، این جمعیت هنگامی که مسلم بن عقیل نماز عشاء را خواند به سی نفر تقلیل یافتند ،بعد از نماز نیز با همین تعداد با گروهی از سربازان ابن زیاد به نبرد پرداختند که برخی از یارانش کشته شدند و مسلم بن عقیل(ع) نیز جراحاتی برداشته و به همراه ده تن از یارانش عقب نشینی کردند ،مسلم بن عقیل(ع) در این حال می گفت : سبحان الله ، این مردم ، ما را با نامه های خود فریفتند و آن گاه این چنین ما را به دشمنان سپردند ، هنگامی که از کوچه های قبیله کنده می گذشت و به انتهای کوچه رسید ، به پشت سر نگاه کرد و کسی را با خود ندید.
تاریخ طبری ج۵ص۳۶۹/ اخبارالطوال ص۲۳۸/الطبقات الکبری ج۱ص۴۶۰/ الامالی شجری ج۱ص۱۶۷/ انساب الاشراف ج۲ص۳۳۸/ مقاتل الطالبین ص۱۰۳/ الارشاد ج۲ص۵۲/ البدایه و النهایه ج۸ص۱۵۴/ تذکره الخواص ص۲۴۲/ تهذیب التهذیب ج۱ص۵۹۱/ الاصابه ج۲ص۷۰/الفتوح ج۵ص۵۰/مقتل خوارزمی ج۱ص۲۰۷.
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
اختلاف منابع در گزارش ۱۵:
1-طبری از هلال بن یساف نقل می کند که : آن شب در راه، مسلم و یارانش را در نزدیکی مسجد انصار دیدم ، از هر کوچه که می گذشتند ، گروهی سی یا چهل نفره باز می گشتند ، و وقتی به بازار رسیدند که شب تاریکی بود و وارد مسجد شدند. ( تاریخ طبری ج۵ص۳۹۱)
2-طبری از عیسی بن یزید نقل می کند که : محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعی در شبی که مسلم بن عقیل به طرف قصر ابن زیاد حرکت کرد با مسلم و یارانش نبردی سخت کردند ، شبث می گفت : منتظر شب باشید آنها پراکنده خواهند شد و قعقاع به وی گفت : تو جلوی راه مردم را گرفته ای ! راه را باز کن تا پراکنده شوند ، عبیدالله بن زیاد دستور داد ، مختار و عبدالله بن حارث را دستگیر کنند و برای یافتن آن دو جایزه تعین کرد ، آن دو دستگیر و زندانی شدند( تاریخ طبری ج ۵ص ۳۸۱)
3-ابن نما می گوید : میان سپاهیان مسلم و ابن زیاد نبرد شدیدی رخ داد ، چون شب شد ، جمعیت از اطراف مسلم ، پراکنده شدند و تعداد اندکی باقی ماندند ، مسلم وارد مسجد شد تا نماز بخواند ، ولی وقتی به سمت در کنده مسجد می رفت ، تنها بود و نمی دانست کجا برود.( مثیرالاحزان ص ۳۴)
4-ابن سعد می گوید : خبر زندانی شدن هانی ، به مسلم بن عقیل رسید ، به همراه چهار صد نفر از شیعیان حرکت کرد ، ولی چون به قصر رسیدند ، تنها شصت مرد باقی مانده بودند.( الطبقات الکبری ج۱ص۴۶۰)
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
تاریخچه حرم در قرن یازدهم هجری:
شاه عباس صفوی در سال ۱۰۳۲ق به زیارت عتبات عراق رفت( تاریخ عالم آرای عباسی ج۲ص۱۰۰۵) و در سال ۱۰۳۳ق تلاش بسیاری برای تزیینات داخلی حرم امام حسین علیه السلام انجام داد ( روضه الصفا ج۸ص۴۳۳) و در سال ۱۰۴۰ق نیز شاه صفی به زیارت عتبات رفت به دستور او بود که مسجد واقع در پشت سر امام علیه السلام را توسعه دادند و رواقی در شمال حرم بنا کردند که به نام رواق شاه شهرت یافت . دیوار شمالی صحن نیز برچیده و زمین های آن سمت خریداری گردید و صحن توسعه یافت .این اقدامات در سال ۱۰۴۸ق صورت گرفت.
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422
شیخ مفید به نقل از حذلم بن ستیر می آورد: زینب دختر علی را دیدم و زنی با حیاتر و سخنورتر از او ندیده بودم .گویی او از زبان امیرالمومنین (ع) سخن می گوید .زینب به مردم اشاره کرد که : خاموش باشید .نفس ها حبس شد و صداها آرام گرفت .
امالی مفید ص۳۲۱ شماره ۸
https://eitaa.com/joinchat/2717123313Cc3af38e422