آثار گلوله های رژیم بعثی بر دیوارهای حرم امام حسین (ع) مربوط به واقعه انتفاضه شعبانیه ۱۹۹۱م
@ashoora_61
مرقد علامه مامقانی در حرم حسینی و کنار درب ورودی باب القبله صاحب کتاب تنقیح المقال در علم رجال که علامه شوشتری براین کتاب حاشیه نگاشت که با عنوان قاموس الرجال به چاپ رسید .
@ashoora_61
مرقد عارف نامدار سید مرتضی کشمیری استاد سید علی آقا قاضی در صحن حسینی .
@ashoora_61
سقف جدیدی که چند سال پیش توسط اسماعیلیه بهره هندوستان در حرم حسینی ایجاد شد.
@ashoora_61
مقبره ابن فهد حلی صاحب کتاب عده الداعی از اعلام قرن ۸ ق در کنار تل زینبیه . ابن فهد در سال ۸۴۱ق در کربلا رحلت کرد و در باغ نقیب علویان دفن گردید.گفته شده ابن فهد به احترام سیدالشهدا (ع) برای قضای حاجت هر روز از کربلا خارج می شد و بعد از آن بازمی گشت. جریان مشعشعیان که توانستند پیش از صفویه در منطقه خوزستان (هویزه) و قسمتی از عراق (بصره) به سرکردگی شاگرد و فرزند همسرش سید محمد بن فلاح حکومت تشکیل دهند،رشد یافته حوزه فکری و عملی ابن فهد در کربلا بوده اند. هر چند بعدها سید محمد ادعای مهدویت کرد و فرمان قتل او توسط ابن فهد صادر شد که البته بی نتیجه ماند .
@ashoora_61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا امام حسین علیه السلام به ایران نیامد؟
@ashoora_61
ابن زیاد بعد از این سخنرانی تند و تهدید آمیز از منبر پایین آمد و داخل قصر شد و در کنار حصین بن نمیر ، عمرو بن حریث را نیز فرمانده بخشی از نگهبانان کرد ،بلال خبر مسلم را به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث داده بود اما عبدالرحمن او را امر به سکوت کرد و او را ملزم کرد تا به کسی این خبر را نگوید ، صبحگاه ، عبیدالله بن زیاد در قصر جلوس نمود واجازه داد تا مردم نزد او بیایند، یکی از این افراد محمد بن اشعث بود که تا چشم عبیدالله بن زیاد به اوافتاد گفت : مرحبا به کسی که دورویی ندارد و مورد اتهام نیست و او را کنار خود نشاند ، عبدالرحمن در مجلس وارد شد ودر گوشی خبر حضور مسلم را به محمد بن اشعث داد ، عبیدالله بن زیاد از روی کنجکاوی پرسید: عبدالرحمن چه گفت ؟ محمد بن اشعث گفت : به من خبر داده اند که مسلم بن عقیل در یکی از خانه های ما است ، عبیدالله با شنیدن این خبر با چوب دستی خود به پهلوی محمد زد و گفت : برخیز و هم اینک او را نزد من بیاور، آن جایزه بزرگ نیز از آن تو است ، محمد بن اشعث برای دستگیری مسلم حرکت کرد ، عبیدالله بن زیاد به عمرو بن حریث ماموریت داد که به همراه شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیله قیس به کمک اشعث بروند ، عبیدالله خوش نداشت تا عمرو بن حریث مخزومی به همراه افراد قبیله خودش به کمک محمد بن اشعث برود، چرا که می دانست هیچ قبیله ای دوست ندارد که کشته شدن مسلم بن عقیل توسط آنها رخ داده باشد ، عمرو بن حریث ،عمرو بن عبیدالله بن عباس سلمی را به همراه شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیله قیس به کمک محمد بن اشعث فرستاد ، برخی از گزارش ها از حضور سیصد نفر یا صد نفر نیز حکایت می کنند ، سربازان عبیدالله بن زیاد ، خانه طوعه را محاصره کردند و مسلم بن عقیل متوجه حضور آنها در اطراف خانه نشد ، چون صدای سم اسبان و سروصدای مردان بلند شد، دانست که خانه محاصره شده است ، سربازان به خانه یورش بردند ،مسلم بن عقیل سخت با آنها در گیر شد و آنها را از خانه بیرون راند ، آنان دوباره به خانه یورش بردند ، اما باز مسلم دوباره سخت با آنان درگیر شد ، در این میان ، بین مسلم بن عقیل و بکیر بن حمران احمری جنگی تن به تن رخ داد و دو ضربه شمشیر رد و بدل شد ،بکیر ضربتی بر دهان مسلم زد که لب بالای او را شکافت و بر لب پایین فرود آمد ودندان های پیش او شکست ، مسلم هم ضربتی بر سرو گردن او وارد کرد ، چون سپاهیان مقاومت مسلم را دیدند، از بالای خانه بر مسلم سنگ پرتاب می کردند و توده های نی را آتش می زدند و به سویش می انداختند ، مسلم که اوضاع را چنین دید ، با شمشیر برهنه به کوچه آمد و از خانه طوعه خارج شد و چنین رجز می خواند : تمام این لشکر کشی برای کشتن مسلم بن عقیل است ؟ ای جان ، به سوی مرگ بشتاب که گریزی از آن نیست ، درگیری مسلم با سپاهیان به گوش عبیدالله بن زیاد رسید ، برای محمد بن اشعث پیغام فرستاد که : سبحان الله ، ای ابو عبدالرحمن ! ما تو را فرستادیم که یک نفر را نزد ما بیاوری و اینک گروهی از یارانت کشته شده اند ! محمد بن اشعث به پیام رسان گفت : به ابن زیاد بگو: ای امیرگمان می کنی مرا به سوی یکی از بقال های کوفه یا کفشدوزی از کفشدوزان حیره فرستادی ؟ آیا نمی دانی که مرا به سوی شیری خطرناک و قهرمانی بزرگ فرستاده ای که در دست ، شمشیری برنده داردکه از آن مرگ می چکد؟
ادامه دارد....
@ashoora_61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شجری از بشر بن غالب اسدی نقل می کند:
سالی به حج مشرف شدم و برای زیارت و عرض سلام خدمت زین العابدین (ع) رسیدم به من فرمود: ای بشر ،کدامین شما حرمله بن کاهل است؟
گفتم: او یکی از افراد قبیله بنی موقد است.
فرمود: خدا آتش را بر او شعله ور کند و دستان و پاهایش را در همین دنیا و نه در آخرت ببرد .
حرمله ، یکی از کودکان ما را با تیر زد و سرش را با آن برید .
امالی شجری ج۱ص۱۸۸
@ashoora_61
عاقبت جنایتکاران کربلا ... .قسمت یازدهم :
حرمله بن کاهل :
حرمله از طایفه بنی اسد است که عبدالله بن حسن و علی اصغر را به شهادت رساند و در شهادت عباس بن علی نیز نقش داشت و حامل سر مقدس ایشان به کوفه بود. وی در زمان مختار دستگیر و نزد مختار آورده شد . مختار ابتدا دستور داد دستان و پاهایش را بریدند و آنگاه او را با آتش سوزاند.
امالی طوسی حدیث ۴۲۳
کشف الغمه ج۲ص۳۲۴
امالی شجری ج۱ص۱۸۸
@ashoora_61
مسلم بن عقیل(ع) در بیرون از خانه به سربازان یورش برد و این چنین رجز می خواند : این مرگ است ، هرچه می توانی ، انجام بده ، تو از جام مرگ ، بی شک ، خواهی نوشید، پس برای انجام فرمان خداوند ، استقامت داشته باش که تقدیر الهی در میان بندگانش، اجرا می گردد؛ چون محمد بن اشعث شجاعت مسلم بن عقیل(ع) را مشاهده کرد ، فریاد زد : ای مسلم ، تو در امانی ، مسلم گفت : من را به امان اهل نیرنگ و فجور نیازی نیست و به نبرد پرداخت و یکی از شعرهای حمران بن مالک خثعمی را در روز نبرد خثعم و بنی عامر می خواند : ((سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی ، کشته نشوم ؛ گرچه مرگ را ناخوش می دارم؛ خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند یا فریب بخورم ؛ و با آب گوارا ، آب گرم و تلخ را مخلوط کنم؛ هر کسی روزی ، مرگ را ملاقات می کند ، با شما نبرد می کنم و از سختی ، هراسی ندارم )) محمد بن اشعث گفت: خود را به کشتن نده ، تو در امان من هستی و خونت بر ذمه من است ، مسلم گفت: تا نیرو در بدن دارم ، اسیر نخواهم شد ، نه ،بخدا این شدنی نیست و به محمد بن اشعث یورش برد و او را تا نیروهایش عقب راند ، مسلم(ع) می گفت : بار خدایا ، تشنگی بی تابم کرده است و به نبرد ادامه داد تا جراحت های سنگین برداشت و سپاهیان با تیر و سنگ به او حمله کردند ، مسلم(ع) گفت : وای بر شما ، آیا همانگونه که برکفار سنگ می زنید ، بر من سنگ پرتاب می کنید در حالی که من از خاندان رسول خدا هستم ؟ آیا حق رسول خدا را درباره خاندانش مراعات نمی کنید ؟ محمد بن اشعث رو به یارانش کرد و گفت : وای بر شما ، این برای شما ننگ است که از یک نفر درمانده شده اید ، همه با هم به او حمله کنید ، مردی از پشت سر، نیزه ای بر مسلم زد که منجر به افتادن مسلم گردید ، اسب و شمشیرش را گرفتند و مردی از قبیله بنی سلیمان به نام عبیدالله بن عباس نیز جلو آمد و عمامه اش را برداشت ، مسلم بن عقیل(ع) را سوار بر مرکب کردند و نزد عبیدالله بن زیاد به سمت قصر حرکت دادند ، مسلم که از زنده ماندن خود ناامید شده بود، اشکش جاری شد و گفت : این آغاز نیرنگ است ، و گفت : انا لله و انا الیه راجعون، عمرو بن عبیدالله بن عباس وقتی که گریه مسلم را دید به او گفت :کسی که به دنبال چیزی مثل آن چه که تو به دنبال آن هستی، می گردد وقتی چنین حوادثی برایش پیش می آید ، گریه نمی کند، مسلم گفت : بخدا سوگند من برای جان خود گریه نمی کنم ، گرچه یک لحظه زیان را هم برای خود نمی پسندم ، اما اکنون برای خاندانم گریه می کنم که به سمت من می آیند ، من برای حسین و خانواده او گریه می کنم ، مسلم رو به محمد بن اشعث کرد و به او گفت : می دانم که تو در امان دادن به من ناتوانی، اما می توانی کاری برای من انجام دهی ؟ می توانی مردی را از سوی من به سمت حسین بن علی (ع)بفرستی، چرا که او به سمت شما در حرکت است و به او بگوید : پسر عقیل مرا نزد تو فرستاده و اینک در دست قوم گرفتار است و صلاح نمی داند که سمت مرگ حرکت کنی ، با خانواده ات برگرد ، کوفیان تو را فریب ندهند ، اینان همان یاران پدر تواند که آرزو می کرد با مرگ یا کشته شدن از آنان رهایی یابد ، به راستی که کوفیان تو را فریفتند و مرا هم فریفتند و کسی که فریفته می شود ، رایی ندارد ، محمد بن اشعث سوگند یاد کرد که پیغام را برساند ،بعدها محمد بن اشعث ، ایاس بن عثل طایی که از طایفه بنی مالک بن عمروبن ثمامه بشمار می آمد و مرد شاعری نیز بود را به همراه نامه ای که سخنان مسلم بن عقیل(ع) در آن بود را به سمت امام حسین (ع) فرستاد، ایاس پس از چهار شب در منزله زباله با کاروان امام حسین(ع) برخورد کرد و خبر را رسانید و نامه را به او داد ؛ مسلم بن عقیل(ع) را با جراحات سنگین و تشنگی به سمت قصر می بردند ، چون نزدیک در قصر رسید ، گروهی از فرزندان صحابه را دید که منتظر اجازه ورود نزد عبیدالله بن زیاد بودند و کوزه خنکی در آنجا نهاده شده بود ، مسلم گفت : از این آب به من بدهید ، مسلم بن عمرو باهلی گفت : می بینی چقدر این آب خنک است ؟ به خدا سوگند از این آب قطره ای نمی خوری تا از آب های داغ جهنم بچشی ، مسلم بن عقیل(ع) به او گفت : تو کیستی ؟ مسلم بن عمر گفت : من کسی هستم که حقیقت را شناخت، آنگاه که تو آن را انکار کردی و با امامش یک رنگ بود ، آنگاه که تو، با او نفاق ورزیدی و حرف شنو و فرمانبر بود ، آنگاه که تو مخالفت کردی ، من مسلم بن عمرو باهلی هستم ، مسلم بن عقیل (ع)در پاسخ او گفت : مادرت به عزایت بنشیند، چقدر جفا پیشه و سنگ دل هستی ! تو به آب های داغ و جاودانگی در آتش جهنم از من سزاوارتری ، آنگاه از شدت جراحات به دیوار تکیه داد ، عماره بن عقبه بن ابی معیط ، غلامش قیس را فرستاد و از خانه کوزه ای آب به همراه ظرفی آورد ، ولی هر بار که مسلم خواست آب بنوشد ، ظرف پر از خون می شد تا اینکه بار سوم که ظرف را پر از آب کردند ، دندان های جلویش که در هنگام نبرد آسیب دیده بود در ظرف افتاد و از
خوردن آب خوداری نمود.
تاریخ طبری ج۵ص۳۷۲/ الارشاد ج۲ص۵۵/ اخبارالطوال ص۲۳۹/ مقاتل الطالبین ص۱۰۵/ مقتل خوارزمی ج۱ص۲۰۸/ امالی شجری ج۱ص۱۶۷/ تهذیب التهذیب ج۱ص۵۹۲/ انساب الاشراف ج۲ص۳۳۸/ مروج الذهب ج۳ص۶۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن ابی الدنیا از اسماعیل بن یسار نقل می کند:
فرزدق ،امام حسین (ع) را در منزل صفاح دید. امام حسین ( ع) فرمان داد تا چهارصد دینار به او بدهند.
به امام حسین ( ع) گفتند: به شاعری دروغ باف ،چهارصد دینار می بخشی؟
فرمود: از بهترین دارایی هایت، آن است که آبرویت را بدان محفوظ می داری.
مکارم الاخلاق ص۲۷۵حدیث ۴۳۲
المناقب ابن شهرآشوب ج۴ص۶۵
@ashoora_61
تاریخچه حرم در قرن ۱۳ ق قسمت آخر:
طی سال های ۱۲۷۰ق تا ۱۲۸۶ق شیخ عبدالحسین تهرانی از علمای برجسته وقت تعمیرات مفصلی در حرم امام حسین (ع) انجام داد. که از سوی ناصرالدین شاه کمک های مالی ارسال می گردید( ناسخ التواریخ ج۳ص۱۳۴۲) برخی براین عقیده هستند که بخشی از هزینه ها از ثلث مال امیرکبیر تامین می شده است( الکرام البرره ج۲ص۷۱۳) دو نفر یعنی ادیب الملک در سال ۱۲۷۳ق و سیف الدوله در سال ۱۲۸۷ق در سفرنامه های خود توصیف جامعی از تعمیرات حرم ارائه داده اند.
@ashoora_61
مسلم بن عقیل( ع) را وارد قصر کوفه کردند در حالی که زخمی و تشنه بود ، هنگامی که مسلم(ع) بر ابن زیاد وارد شد، سلام نکرد ؛ نگهبان قصر به مسلم گفت : به امیر سلام نمی کنی ؟ مسلم بن عقیل(ع) در جواب گفت : ساکت باش، بی مادر! تو را چه به سخن گفتن ، به خدا سوگند که او امیر من نیست تا بر او سلام کنم و اگر قصد این دارد که مرا بکشد ، سلام من بر او سودی ندارد و اگر قصد کشتن مرا ندارد ، بسیار بر او سلام خواهم کرد، عبید الله بن زیاد گفت: چه سلام بکنی و چه سلام نکنی کشته خواهی شد ، مسلم بن عقیل(ع) در جواب گفت : اگر مرا بکشی ، براستی که بدتر از تو ، بهتر از مرا کشته است ، عبیدالله بن زیاد به مسلم گفت: ای پسر عقیل ! نزد مردمی که اتحاد داشتند وهم سخن بودند آمدی و تفرقه ایجاد کردی و وحدت آنها را بر هم زدی و برخی را بر ضد گروه دیگر شوراندی ؛ مسلم بن عقیل(ع) گفت : هرگز من برای این منظور به کوفه نیامده ام ، مردم این شهر نامه نوشتند که پدرت خوبانشان را کشته و خون هایشان را ریخته و رفتار کسرا و قیصر را با آنها داشته است، ما آمدیم تا با عدل فرمان دهیم و به حکم کتاب فرابخوانیم و امر به معروف ونهی از منکر کنیم، بذر فتنه را تو پاشیدی ، تو و پدرت زیاد بن علاج از طایفه بنی ثقیف ، من امیدوارم که خداوند ، شهادت را به دست بدترین بندگانش روزی ام کند ، به خدا سوگند ، من نه مخالفت کرده ام و نه کافر شده ام و نه آیینم را تغیر داده ام ، همانا من فرمانبردار حسین بن علی هستم و ما خاندان به خلافت سزاوارتریم از معاویه و فرزندش و خاندان زیاد ؛ عبیدالله بن زیاد گفت : ای فاسق، هنگامی که تو در مدینه می گساری می کردی ، ما با مردم چنین رفتاری می کردیم ، مسلم گفت : من می گساری می کردم ؟ به خدا سوگند دروغ می گویی ، سزاوارتر از من به می گساری کسی است که خون مسلمانان را می خورد و بی گناه را که جانش محترم است می کشد و بیرون از قصاص، آدم می کشد و به حرام، خون می ریزد و بر پایه ی خشم ، دشمنی و بدبینی آدم می کشد و با این حال به لهو و لعب مشغول است و گویا که کاری نکرده است ، ابن زیاد گفت : ای فاسق ،نفست چیزی را آرزو کرد که خدا از تو دریغ داشته و تو را شایسته آن ندید ؛ مسلم گفت : پس چه کسی شایسته آن است؟ ابن زیاد گفت : امیرمومنان ، یزید، مسلم بن عقیل(ع) گفت : ستایش مخصوص خدا است و اوست که میان ما و شما داوری می کند ، ابن زیاد گفت : تو گمان می کنی که در حکومت سهمی داری ؟ مسلم بن عقیل(ع) گفت : بخدا سوگند ، گمان که نه ،بلکه یقین دارم،ابن زیاد گفت : خدا مرا بکشد ،اگر تو را نکشم به گونه ای که پیش از این در اسلام کسی آن گونه کشته نشده باشد ، مسلم بن عقیل(ع) گفت : تو سزاوار آنی که در اسلام ، بدعت گذاری، به راستی که تو بدترین کشتن ، زشت ترین مثله کردن و بد سرشتی را رها نخواهی کرد و کسی سزاوارتر از تو بدین کارها نیست ، بخدا اگر ده نفر مورد اعتماد با من همراه بود و شربتی آب می نوشیدم ، طولی نمی کشید که مرا در قصر می دیدی، ابن زیاد گفت : ساکت باش ای پسر حلیه؛ و به علی بن ابیطالب (ع)و حسن بن علی(ع) و حسین بن علی (ع) دشنام داد ،مسلم بن عقیل(ع) گفت : تو وپدرت به این دشنام ها سزاوارترید ، هرچه می خواهی انجام بده ، ما خاندانی هستیم که بلا و سختی بر ما حتمی شده است ، و حلیه از سمیه، بهتر و عفیف تر بود ، عبیدالله بن زیاد گفت : او را به بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و بدنش را به سرش ملحق سازید ، مسلم بن عقیل(ع) گفت : ای پسر زیاد اگر تو. از قریش بودی ، یا میان من و تو ، خویشاوندی بود ، مرا نمی کشتی ، ولی تو پسر پدرت هستی ،حال که می خواهی مرا بکشی پس بگذار تا به بعضی از خویشانم وصیت کنم ؛ آنگاه به افراد حاضر در قصر نگاه انداخت و در میان آنها عمربن سعد را دید.....
@ashoora_61