eitaa logo
عاشورا پژوهی
377 دنبال‌کننده
263 عکس
113 ویدیو
7 فایل
مطالب تخصصی پیرامون امام حسین علیه السلام و واقعه کربلا . اللهم سَلّم و تَمّم ارتباط با ادمین : @hoseinhamzeh313
مشاهده در ایتا
دانلود
گزارش ۱۸: شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
بعد از سخنان گوناگونی که میان عبیدالله بن زیاد و مسلم بن عقیل مطرح گردید ، عبیدالله بن زیاد دستور داد تا گردن مسلم بن عقیل را بزنند ، برای این کار، بکر بن حمران احمری را که از مسلم بن عقیل ضربه خورده بود انتخاب کرد و به او گفت: بالای قصر برو وگردنش را بزن ، مسلم را بالای قصر بردند ، در حالی که تکبیر می گفت و استغفار می کرد و بر رسول خدا (ص) درود می فرستاد و می گفت : خداوندا ، میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند داوری فرما ، بکر بن حمران ، مسلم را به خود نزدیک کرد و ضربتی بر او وارد نمود اما اثر نکرد ، ولی در ضربه دوم سر از بدنش جدا شد و پایین قصر افتاد و بدنش نیز از بالای قصر به سرش ملحق گردید ، و جنازه اش رادر محله کناسه به دار آویختند. الارشاد ج ۲ص۶۲ تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸ انساب الاشراف ج۲ص۳۴۰ مقاتل الطالبین ص۱۰۹ اخبارالطوال ص۲۴۱ مروج الذهب ج۳ص۷۰ @ashoora_61
اختلاف منابع در گزارش ۱۸: ۱: شیخ مفید و ابن شهر آشوب گزارش کرده اند که جلاد ، سر مسلم بن عقیل را در بالای محلی که امروزه جایگاه کفشدارها است ، از بدن جدا کرده است( الارشاد ج۲ص۶۲/ المناقب ج۴ص۹۴) اما طبری از سعید بن مدرک بن عماره نقل می کند که این واقعه در بالای محلی که امروز، جایگاه قصاب ها بوده ، واقع شده است ( تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸) اما ابن حبان آورده است که در کنار دیوار ، گردن مسلم بن عقیل را زدند ( الثقات ج۲ص۳۰۸) ۲: طبری نقل کرده است که بعد از وارد کردن ضربه اول توسط بکر بن حمران ، مسلم به او گفت : نمی دانی که خدشه ای بر من وارد کردی ، به اندازه خون تو است ، ای برده ؟ بعد از کشتن مسلم ، بکر بن حمران در ضمن گزارش از عملکرد خود ، این سخنان را نیز نقل نمود و ابن زیاد در پاسخ گفت : فخر فروشی به هنگام مرگ؟( تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸) مسعودی نیز این گزارش را نقل کرده است( مروج الذهب ج۳ص۶۹) ۳: ابن اعثم کوفی گزارش کرده است که بکر بن حمران شامی نزد عبیدالله آمد ، در حالی که وحشت زده بود ، ابن زیاد به او گفت : چه شده است ؟ او را کشتی ؟! گفت : آری خدا کارهای امیر را سامان بخشد، اما حادثه ای برایم پیش آمد که به خاطر آن بی تابم و ترسیده ام ، ابن زیاد گفت : چه شده است ؟ گفت : هنگامی که او را کشتم، در برابرم مرد بسیار سیاه و زشت را دیدم که انگشتش را به دندان می گرفت ، از این واقعه چنان بی تاب شده ام که تا به حال چنین بی تاب نشده بودم ، ابن زیاد ، لبخند زد و به او گفت : شاید وحشت کرده ای که تا کنون این کار را نکرده ای ( الفتوح ج ۵ص۵۸) @ashoora_61
تحلیل گزارش ۱۸: اختلاف در مکان جداشدن سر مسلم بن عقیل علیه السلام: در دو گزارش ، دو محل گوناگون در میان منابع نقل شده است ، یکی محله کفاشان و دیگری محله قصاب ها؛ احتمال دارد که نقل طبری که با واسطه از ابو مخفف از سعید بن مدک نقل شده است ، مقدم باشد. بدین بیان که مکان وقوع این واقعه تلخ در واقع محله قصاب ها بوده است و بعدها و در دوران شیخ مفید تبدیل به محله کفاشان شده باشد؛ از نکات جالب توجه این است که هانی بن عروه را نیز پس از به شهادت رساندن مسلم بن عقیل علیه السلام به بازار گوسفندفروشان بردند و آنجا سر از بدنش جدا کردند. @ashoora_61
حسین جان تو بِه زِ من سر کویت هزارها داری … ولی بدان این گدا فقط تو را دارد.
گزارش ۱۹: شهادت هانی بن عروه مذحجی
بعد از شهادت مسلم بن عقیل(ع) ، هانی بن عروه را با دستان بسته به بازار خرید و فروش گوسفند بردند و هانی فریاد می زد ای قبیله مذحج ، امروز برای من، مذحجی نیست، ای قبیله مذحج ، مذحج کجاست ؟ وقتی که دید کسی او را یاری نمی کند ، دستش را از طناب باز نمود و می گفت : آیا عصایی ، کاردی ، سنگی ، استخوانی یافت نمی شود که آدمی بتواند از جان خود دفاع نماید؟ نگهبانان بر او حمله کردند و او را محکم بستند و به او گفتند که گردنت را دراز کن ، هانی گفت : سخاوتمند نیستم که شما را در کشتن خود یاری دهم ، غلام ترکی ابن زیاد به نام رشید، ضربتی به او زد که اثر نکرد ، هانی در چنین حالی می گفت : بازگشت به سوی خداست ، بار خدایا به سوی رحمت و رضوان تو می آیم ، خدایا این روز را کفاره گناهانم قرار ده به راستی که من برای پسر دختر پیامبرت، تعصب به خرج دادم و رشید با ضربه ای دیگر ، هانی را به شهادت رسانید ، مسعودی نقل کرده است که گردن هانی را با زجر از تنش جدا کردند . مروج الذهب ج۳ص۶۹ تاریخ طبری ج۵ص۳۷۸ الارشاد ج۲ص۶۳ انساب الاشراف ج۲ص۳۴۰ @ashoora_61
تحلیل گزارش ۱۸ و ۱۹ : چرا سر می بریدند؟
از جمله مجازات ها برای مخالفان حکومت ها ، جدا کردن سر از پیکرشان بوده است، که از سوی حاکمان در قرون اولیه اسلام تعیین می شده است ؛ اما چرا باید سر، از میان اعضای دیگر بدن از پیکر جدا می شد؟ و اساسا سر چه خصوصیتی نسبت به دیگر اعضا داشته است؟ برای پاسخ به این دو پرسش باید به سه نکته مهم دقت نمود: نکته اول: مهمترین کاربرد جدا کردن سر، در واقع برای ارسال نشانه بوده است ؛ در زمان های قدیم هنگامی که افراد در سرزمین های دور، دست به اعتراض و مخالفت می زدند و خلیفه دستور برخورد با آنها را صادر می کرد، حکمرانهای منطقه ای و محلی برای اینکه خاطر خلیفه را از حذف این دشمن آسوده کنند ، با ارسال سر آن مخالف، به خلیفه نشان می دادند که در دستور کوتاهی صورت نگرفته و دشمن او از میان رفته است؛ چرا که اگر می خواستند به نامه نگاری یا فرستادن قاصد به تنهایی اکتفا کنند، احتمال توطئه و همدستی با مخالفان از سوی خلیفه و پادشاه متوجه آنان می گردید. نکته دوم: سر بالاترین عضو بدن و اشرف اعضاء آن به شمار می آمده است، بنابراین، با قطع آن ، به نوعی نِماد فتح وپیروزی و غلبه بر دشمن را برای مردم ترسیم می کرده است. نکته سوم : بریدن سر می توانست حرکتی نمادین از بریدن و از بین بردن اندیشه ای باشد که توسط فرد مقتول در جامعه جاری و ساری بوده است؛ در واقع، فاتحان می خواستند با این عمل غلبه فکری و اندیشه ای خود را در عرصه اجتماعی به ظهور برسانند و برتری آموزه های خود را به مردم جامعه گوش زد نمایند؛ لذا دور از انتظار نیست که بنابر تصریح منابع اسلامی اولین سری که در اسلام شهر به شهر گشت سر عمروبن حمق خزاعی از یاران امیرالمومنین (ع) بود، که در زمان خلافت معاویه در سال 50قمری از پیکرش جدا گردید .(استیعاب ج۲شماره ۱۹۱۹) نمادی که به خوبی می توانست قدرت مطلقه حکومت استبدادی معاویه را به رخ مردم بکشد. @ashoora_61
دیشب نگاه ساقی و امشب نگاه شمر خیلی میان دیشب و امشب تفاوت است… @ashoora_61
گزارش ۱۹: عملکرد امام حسین علیه السلام در مکه قسمت اول
مکه به دلیل وجود کعبه که محوریت معنوی به مسلمانان می بخشید و همچنین وجود بازارهای موسمی متعدد در آن، از جمله مهمترین شهر های جزیره العرب به شمار می آمد، این شهر تا دوره خلافت عثمان به همراه مدینه دستخوش فراز و فرود های سیاسی بود،اما با انتقال مرکزیت حکومت در دوران زعامت امیر المومنین(ع)از مدینه به کوفه ، این شهر به همراه مدینه به انزوا رفت ، تا اینکه در دوران جدید حاکمیت بنی امیه به سرکردگی معاویه ، فصل جدیدی برای این شهر رقم خورد ، اغلب صحابه معترض در این دو شهر ساکن بودند که این مخالفت ها با مرگ معاویه و بر سرکار آمدن یزید به دوران تازه مبدل گردید ، مکه در سال 60 ق آبستن هر گونه اقدام بود ، امام حسین(ع) که از بیعت با یزید اجتناب کرده بود، در روز 29 رجب سال شصت هجری از مدینه خارج شد و در سوم شعبان همان سال وارد مکه گردید( الارشاد ج۲ص۴۷)مردم مکه اغلب گرایشات حکومتی داشتند و حتی در دوران امامت امامان بعدی نیز این دو شهر، متاثر از گفتمان دینی فقهی اهل بیت (ع) قرار نگرفتند، با این حال، وقتی کاروان امام حسین(ع) به مکه رسید ، حضرت در دعایی فرمودند : پروردگارا ، خیر را برایم مقرر کن و چشمانم را روشن گردان و مرا به راه راست هدایت نما، در بدو ورودش در خیمه ای بزرگ میان دو کوه قعیقعان و ابو قیس اقامت کرد، تا اینکه عبدالله بن عباس به مکه آمد و امام حسین(ع) را به خانه پدر خود عباس در شعب بنی هاشم برد( تاریخ دمشق ج۱۴ص۱۸۲) منزل کردن امام حسین(ع) در خانه عباس امری غریب نبود ، زیرا عقیل بن ابیطالب در هنگامه هجرت رسول خدا(ص) به مدینه ، تمامی خانه های رسول خدا(ص) و نزدیکان آن حضرت را در شعب به فروش رسانده بود( المغازی ج۲ص۸۲۹) ماههای شعبان ، رمضان ، شوال ، ذیعقده و چند روز از ذی الحجه که در مجموع 125روز را تشکیل می دهد، روزهای توقف را برای آن حضرت در مکه رقم زد ، ماه های عمره و حضور حجاج خانه خدا بهترین فرصت برای افشاگری و آگاهی مردم با اهداف حرکت امام حسین(ع) به حساب می آمد ، به گزارش مورخان ، رفت و آمد مردم نزد امام حسین(ع) زیاد بود و در برخی موارد در روز به دو نوبت صبح و عصر می رسید، دراین مجالس، امام حسین(ع) مردم را علیه حکومت بنی امیه تحریک می کرد( اخبارالطوال ص۲۷۶) تا جایی که در گفتگو میان عبدالله بن عمر و امام حسین(ع)، ابن عمر به آن حضرت عرض کرد: در خانه خویشتن به عافیت بنشین و از گفتگو در جهت خلافت و امامت دور باش ، بلکه از همه بلاد دور باش( الفتوح ص۸۳۸)از طرف دیگر عبدالله بن زبیر که از جمله کسانی بود که از بیعت با یزید امتناع ورزیده بود و معاویه در وصیت نامه خود ، یزید را به شدت از او بر حذر می داشت نیز در این روزها در مکه اقامت داشت ، ابن زبیر با سابقه کینه که از اهل بیت(ع) در دل داشت( مروج الذهب ج۳ص۵۹) وجود امام حسین(ع) را در مکه به صلاح خود نمی دانست و بیشتر متمایل بود تا امام زودتر از مکه خارج گردد ، زیرا تا هنگامی که آن حضرت در مکه مقیم بود ، مردم به دلیل جایگاه و موقعیت امام حسین(ع) گرد او جمع نمی شدند ، بنابراین خود را بیشتر به طواف و نماز مشغول می کرد( انساب الاشراف ج۳ص۳۶۸)و نزد آن حضرت در رفت و آمد بود ، همانگونه که ابن عباس در سخنانی به امام حسین(ع) گفت : با رفتن از مکه چشم ابن زبیر را روشن می کنی که او را با حجاز وا می گزاری ، امروز چنان است که با وجود تو ، کسی به او نمی نگرد ، از نزد امام حسین(ع) خارج شد و در راه با ابن زبیر برخورد نمود و به او گفت: ای پسر زبیر چشمت روشن شد( تاریخ طبری ج۷ص۲۹۶۶). @ashoora_61