eitaa logo
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
1.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_جهان_به_روضه_مهیاست_شام_عاشوراست_مطیعی.mp3
8.51M
🔳 🌴جهان به روضه مهیاست شام عاشوراست 🌴چقدر خون به دل ماست شام عاشوراست 🎙
مداحی آنلاین - یعنی الان کجایی - رسولی.mp3
4.32M
🔳 🌴به کمک عمه‌جونت بچه‌هارو خوابوندم 🌴تو سخت‌ترین شام غریبون عالم 🎙
مردان را به کمک حس بینایی تحریک کنید 🧲مردها بیشتر از زنان تحریک بصری می شوند و خیالپردازی می کنند. برای استفاده از این تکنیک لباس های متنوع  و مورد علاقه شریک زندگی تان را بپوشید. حرکاتی انجام دهید که چشمش را نوازش دهد. 🧲در پیشنوازی عکس العمل های مناسب نشان دهید تا شریک زندگیتان از دیدن آن ها لذت ببرد. 🧲در طول رابطه جنسی به چشم هایش خیره شوید. همچنین از لباس زیرهای متفاوت با رنگ های متنوع استفاده کنید 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
▫️این مسئله که کار کردن آقایان هنوز به اندازه کافی در فرهنگ ما پذیرفته نشده است امری بدیهی است، هنوز هم هستند افرادی که در صورت مشاهده مردی در حین کمک کردن در کارهای خانه، او را تمسخر می کنند و نیش و کنایه می زنند. ▫️ اما اگر همسر شما بی توجه نسبت به چنین بازخوردهای منفی به شما کمک می کند و به نیازهای شما توجه می کند از او تشکر کنید و بابت توجه و محبتش قدر دان او باشید. ▫️همسر شما زمانی که قدردان بودن شما را مشاهده کند بیشتر متوجه رفتار مثبت خود می شود و این رفتار (یعنی کمک کردن در کار خانه) تداوم می یابد. 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
نقش تغذیه در رابطه جنسی ▫️تغذیه ناکافی از عواملی است که در تحلیل بردن قوای جنسی نقشی بسیار تاثیر دارد. گاهی انسان به چیزی بی میل نیست ولی برای رو کردن بدان و بهره مند شدن از آن در خود توانی نمی بیند. ▫️این در حالی است که اشتیاق به همبستری بدون تغذیه صحیح ( کافی ) میسر نیست، اگر تغذیه زن و مرد مناسب نباشد انتظار کشش جنسی بیهوده است. 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
#برزخ_ارباب #پارت_771 از فرودگاه که بیرون اومدیم، با دقت به اطراف نگاه کردم تا ببینم مورد مشکوکی ا
از فکر بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم. دیگه نباید به چیزای بد فکر میکردم؛ گذشته رو باید توی گذشته دفن کنم. _ مامان؟ به طرفم برگشت و با لبخند گفت: _ جانم؟ _ خونمون رو چیکار کردید؟ با این سوال، اخماش رو توی هم کشید و به بابا نگاه کرد. _ چیشده؟ بابا نفس عمیقی کشید و گفت: _ بیست سال مادرت تلاش کرد بهم بفهمونه خونواده ام هیچ اهمیتی برام قائل نیستن! بیست سال سعی کرد بهم بگه که اونا فقط تو خوشیها پیشمونن و تو سختیها دشمنمونن اما من قبول نکردم! دستم رو لبه ی صندلی گذاشتم و گفتم: _ خب؟ _ وقتی برگشتیم فهمیدم که تمام اموالمون رو بالا کشیدن؛ از طریق قانون جلو رفتیم و همش رو پس گرفتیم. _چیکار کردید؟ منقبض شدن فکش رو از داخل آیینه دیدم! _ مامانت میخواست طبق قانون به سزای عملشون برسن و برن زندان اما من نتونستم، نتونستم برادر وخواهر خودم رو بندازم زندان و گفتم که ازشون شکایتی ندارم با تمام وجودم از خونواده ی بابا متنفر بودم و حالم ازشون به هم میخورد. از زمانی که بچه بودم دوستشون نداشتم چون هیچوقت تو سخت ترین شرایط کمکمون نمیکردن ترفندها 👌 ♥️ℒℴνℯ♥️ چالش های زندگی را با ما دنبال کنید.... @ashpaziRoman
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
#برزخ_ارباب #پارت_772 از فکر بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم. دیگه نباید به چیزای بد فکر میکردم؛ گذ
هیچوقت برای من عمو و عمه نبودن... هیچوقت برای بابا خواهر و برادر نبودن... هیچوقت برای ما، خونواده نبودن... از فکر بیرون اومدم و دستم رو روی شونه هاشون گذاشتم و با غم گفتم: _ خیلی سختی کشیدید نه؟ مامان دستش رو روی دستم گذاشت و گفت: _ مهم اینه که الان کنار همیم _ منو میبخشید؟ _ قربونت برم این چه حرفیه؟ _ منو ببخشید که زندگیمونو نابود کردم! جفتشون سکوت کردن و هیچی نگفتن. این سکوت برای من سنگین ترین بود! این سکوت منو میکشت و نابود میکرد! کاش باهام بد حرف میزدن، کاش دعوام میکردن، کاش میزدن توی دهنم اما اینطوری با بغض سکوت نمیکردن... ماشین که جلوی در خونمون ایستاد، ناخودآگاه سریع به اون قسمت از دیوار که قبلا اعلامیه ها رو بهش چسبونده بودن نگاه کردم. با دیدن دیوارِ خالی، نفس راحتی کشیدم و لبخندی زدم. _ خداروشکر _ چی؟ _ هیچی هیچی در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم. به دور و برم نگاه کردم و نفس راحتی کشیدم. من برگشتم، من برگشتم و حالا توی کوچه ی خودمون، مقابل خونه ی خودمون ایستادم! _ بفرمایید داخل، بفرمایید بابا داشت خاله و میلاد و مینا رو به داخل دعوت میکرد. _ سپیده بابا بیا تو هم، چرا اونجا ایستادی؟ _ الان میاما به ته کوچه نگاه کردم و با دیدن اون پلیسا که داخل ماشین نشسته بودن، دوباره نفس راحتی کشیدم و به طرف خونه رفتم. واقعا با اون پلیسا احساس آرامش بیشتری داشتم و خیالم راحت بود. وارد خونه شدم و در رو پشت سرم بستم. با بغض به خونه ی بزرگ و قشنگمون نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم. تک تک سلولهای بدنم برای اینجا دلتنگ شده بودن. برای آرامشش، برای قشنگیش، برای باغچه ی پر از گُلش! _ خدایا شکرت، خدایا شکرت که نگاهم کردی و نجاتم دادی قطره اشکی که از گوشه ی چشمم پایین افتاده بود رو پاک کردم و به طرف سالن قدم برداشتم. به تاب صورتی رنگی که سمت چپ حیاطمون بود نگاه کردم و با بغض لبخندی زدم. چه شبهایی که تا ساعتها با بابا اونجا مینشستیم و با هم حرف میزدیم. نگاهم رو از تاب گرفتم و به باغچه مون نگاه کردم. باغچه ای که خشک بود و جز یه درخت پوسیده هیچی داخلش نداشت! دلم گرفت، دلم از این بی روحی و مُردگیش گرفت. همیشه با مامان، گُلای رنگارنگ داخل باغچه میکاشتیم و خودمون بهشون رسیدگی میکردیم. به یاد ندارم هیچوقت باغچه مون به این وضع افتاده باشه! احتمالا تو نبودِ من، مامان هیچ حال و حوصله و انگیزه ای برای اینکه به باغچه برسه رو نداشته.‌‌.. ترفندها 👌 ♥️ℒℴνℯ♥️ چالش های زندگی را با ما دنبال کنید.... @ashpaziRoman