eitaa logo
یک جرعه عشق🫀
7.6هزار دنبال‌کننده
688 عکس
777 ویدیو
2 فایل
«پروردگارا... قلب مرا به آن‌چه برای من نیست وابسته مگردان.» «روزانه پارت‌داریم» تبلیغات @Tab_Eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 سر زیر انداخت و لیوان کاغذی چایش را آرام درون دستش می‌چرخاند _ توی پوشش حداقل یه حدی رو رعایت کن که نگاه هرز بقیه رو قیچی کنی، مرد یا پسری که نگاهش میافته به یکی که حداکثر آراستگی رو داره و پوشش مناسب نیست توی ناخودآگاه ذهنش می‌مونه ، خواه ناخواه به گناه می‌افته. نه تنها همون لحظه بلکه مدتها بعد هم با فکر همین خانم گناه میکنه، اونوقت انرژی و وقتی که باید صرف تعالی و رشدش بشه صرف امور دیگه میشه.‌ جرعه ای از چایش را نوشید _ ببین نورا! تو باید برای داشتن یه زندگی آروم چه آرامش جسمی و چه روحی ، بعضی باید و نباید هارو کنار بذاری آرام گفت _ کاش قبلاً باهات حرف زده بودم. همیشه حرف زدنت آدمو آروم می‌کنه _ خجالتمون ندید ، حق ویزیت ۵۰۰ تومن _ بذار دو دقیقه از تعریف کردنم بگذره تکه ای از کیک را به دهنم بردم _ جدای از شوخی، کسی که تو رو بگیره پیر نمیشه ، خوش بحالشه. زیبا گو و زیبا رو و زیبا خو و... سلما پشت میز نشست _ و زیبا مو، موهاشو ندیدی نورا چشم غره ای رفتم که دستش را جلوی دهانش گرفت ،نورا متعجب گفت _ آره فاطمه ؟!! پس چرا من تا حالا ندیدم؟؟ _ فاطمه خانم زلف بر باد نمیده، تا کسی رو بر باد نده، منظورم اینه دل کسی رو نبره کمی مکث کرد _ بگید که منظورمو فهمیدید! به شیرین بازیهایش خندیدیم و راهی کلاس شدیم. ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول https://eitaa.com/asipoflove/16295 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.‌ نوش نگاهتون🍃 نظردونی خالی نَمونه 😁 https://harfeto.timefriend.net/16871571152748
هدایت شده از میثم تـمّار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏نشر کلیپ با شما پاسخ امام خمینی به پزشکیان ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🍃 وَمِنْهُم مَّن يَنظُرُ إِلَيْكَ ۚ أَفَأَنتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَلَوْ كَانُوا لَا يُبْصِرُونَ ﴿یونس/٤٣﴾ و برخی از منکران (هنگام تلاوت قرآن به چشم ظاهر) در تو می‌نگرند (ولی به مقام باطن تو پی نمی‌برند) آیا تو کوران را گر چه هیچ نبینند هدایت توانی کرد؟ 🍃✨🍃
🍃✨‌‌ بخوان دعای فرج را ، به پشتِ پرده‌ی اشک که یار گوشه‌ی چشمی به چشمِ تر دارد💕🌱 ‌
✋💐 💖❤ به حسن و خلق و وفا کس به یارما نرسد🌼 تو را در این سخن انکار کار ما نرسد🌹 اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند 🌺 کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد💚 🌼🍃 🤲💚 🌸 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌸 🌱☘🌱☘🌱☘🌱 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 عمه امروز برای حساب و کتاب آخر سال خواسته بود همه باشیم. از مدقق و البرزی گرفته تا حتی سلیمانی.زودتر از بقیه پشت میز داخل سالن جلسه نشستم ، تا قبل از آمدنشان ،کمی خستگی سه کلاسِ پشت هم را از تن در کنم. هنوز چشمانم گرم نشده بود که با شنیدن صدای در ، درست سرجایم نشستم _ سلام خانم سلامی سلیمانی بود. بدون نگاه کردن جواب سلامش را دادم اما دلم همچنان خواب را طلب می‌کرد و این میان سردرد هم به آن اضافه شد . شاید برای نخوردن ناهاری بود که استاد فرصتش را نداد. نگاهی به دستانم کردم که کمی می‌لرزید . آرام شقیقه ام را مالشی دادم. سلیمانی هم نامردی نکرد و دقیق روبرویم نشست و من برای خوابیدن معذب بودم. _ هنوز نیم ساعتی مونده تا جلسه ، از چشماتون خستگی می باره . من میرم بیرون شما یه استراحتی بکنید متعجب از این رفتار مودبانه اش سر بالا آوردم تا ببینم آیا واقعاً سلیمان است؟که دست دراز شده اش را جلویم دیدم. نگاهم روی دستش نشست ، سه تا شکلات کف دستش بود. _ بفرمایید ، چیز دیگه ای همراهم نیست .‌بخورید شاید بهتر شدید مردد میان گرفتن و نگرفتن گفت _ میخواید اول استخاره کنید؟؟ داشت تیکه می انداخت ، خودم را کمی جلو کشیدم و دستم را جلو بردم تا شکلات را درون دستم بیاندازد . همزمان صدای سبحان در اتاق پیچید _ اینجایی فاطمه ؟؟؟ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول https://eitaa.com/asipoflove/16295 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 دستم را مشت کردم و شکلات را درون جیبم فرستادم. _ سلام ، بله اینجام _ و شما اینجا چکار میکنید؟ مخاطب سوالش سلیمانی بود اما من جواب دادم _ عمه خواستن که ایشون هم باشند مثل اینکه مسئله ای هست که می‌خوان باهاشون در میون بذارن از پشت سلیمانی گذشت و مشغول کار با گوشیش شد . فرصت کردم یک شکلات را داخل دهانم بیندازم.شیرینی اش را که حس کردم جان تازه ای گرفتم. سلیمانی خودش را جلو کشید و با سر به سبحان اشاره کرد _ با وجود ایشون،که زهر هلاهله، یه شکلات کفاف نمی‌ده. دوتا دیگه اش رو هم بخورید نتوانستم لبخندم را جمع کنم. سرم را روی میز گذاشتم و چادرم را روی سرم کشیدم. خدایا مرا ببخش ، شاید بخاطر افت قندم باشد وگرنه چرا باید به حرف سلیمانی بخندم. با تقه ای که به میز خورد سربالا آوردم و جدی نشستم . گره ی ابروان سبحان آنقدر محکم بود که مطمئن بودم هیچ جوره باز نمی‌شود. دقیقه ای بعد البرزی ، مدقق ،علیپور و عمه سلیمه هم آمدند. چند دقیقه اول که به سلام و احوالپرسی گذشت. عمه و سبحان به نوبت از خرج هایی که تا به حال شده بود و مبالغی که از خیرین رسیده بود حرف زدند. مدقق هم آمار ریز و درشت هزینه های خارج از موسسه ، مانند کمک های نقدی و غیر نقدی به مددجویان برای ازدواج و کار را داد. ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول https://eitaa.com/asipoflove/16295 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.‌ نوش نگاهتون🍃 نظردونی خالی نَمونه 😁 https://harfeto.timefriend.net/16871571152748
هدایت شده از احسن الحال🌱
.‌ چنان به موی تو آشفته‌ ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست ...