یک جرعه عشق🫀
💗🤍💗C᭄﷽ 🤍💗 💗 رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا به قلم#زهــرا_میـم #ورق_۱۲ خانم مولایی لبخند
💗🤍💗C᭄﷽
🤍💗
💗
رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا
به قلم#زهــرا_میـم
#ورق_۱۳
تدریس آغاز میشود.
ستار با دقت فراوان درس میدهد، اما هوش و حواس برکه جای دیگریست.
اصلاً متوجهٔ گذر زمان نمیشود.
تا به خودش میآید، صدای «خسته نباشید» معلم است که به گوش میرسد.
ستار که میبیند هنوز چند دقیقهای به پایان زنگ مانده است، از دانش آموزان در رابطه با این جلسه و نحوه درس دادنش سوال میپرسد تا اگر ابهام یا مشکلی هست، در همین روزهای آغازین رفع و رجوعشان کند.
زنگ کلاس به پایان میرسد.
ستار از کلاس بیرون میرود و به محض خروجش، دخترها دربارهٔ معلم جدید اظهار نظر میکنند.
نازنین با هیجان میگوید:
- آقا خیلی خوب بود! تدریسشم عالی بود.
جایِ خانوم حسنی رو پر نمیکنه، ولی من که خوشم اومد.
ستایش ریز میخندد.
- دخترهٔ هول!
نازنین پشت چشمی نازک میکند.
- من بچهٔ رو راستیام فقط!
خودتم مطمئنم همین نظرو داری؟
ستایش لبخند میزند.
ستار هنوز نیامده محبوبِ دلها شده بود.
از آن نظرها شاید نه...
اما برای دخترها دلنشین بود، ستار.
نازنین با به یاد آوردن موضوعی، ادامه میدهد:
- راستی! زنم نداره!
مرضیه نگاهش میکند.
ابرو بالا میاندازد و میگوید:
- تو از کجا خبر داری؟
نازنین با شیطنت و زیرکی میگوید:
- حلقه نداشت.
مرضیه میخندد و زیر لب میگوید:
- تو دیگه آخرشی!
نازنین میفهمد و تنها به گفتهاش میخندد.
او مجنونِ معلم جدید نشده بود، تنها دلش کمی شیطنت هوس میکرد.
برکه لب میگزد.
دلش همانند سیر و سرکه میجوشید.
خود را بدشناس ترین انسان روی این کرهٔ خاکی میدانست.
پیش خود میگفت،
از بین این همه آدم، او باید ناجی من شود و باز هم از بین این همه مرد، او باید معلم جدید کلاسمان شود! چرا آخه؟
- برکه کجایی؟
صدای مرضیه، برکه را به خود میآورد.
گنگ میگوید:
- چی؟ چی گفتی؟
مرضیه میخندد و روی شانهٔ برکه میکوبد.
- عاشق شدی ها! نکنه تو هم تو نخِ معلم جدیدی؟
برکه پوزخند میزند و مثلاً میخواهد عادی رفتار کند.
بیتفاوت میگوید:
- نه بابا! چی میگی؟ اصلا هم خوب نبود!
مرضیه از گوشهٔ چشم نگاهش میکند.
مشتش را آرام به بازویِ برکه میزند.
- الکی نگو دیگه! به رفیقت نگی میخوای به کی بگی؟ هوم؟
••°••⊹••°••🤍💗••°••⊹••°••
#کپیممنوعاستوپیگردقانـونیوالهـیدارد❌
💗
🤍💗
💗🤍💗
💗🤍💗C᭄﷽
🤍💗
💗
رُمـــــــــــــــان#پشــتبــام_آرزوهــا
به قلم#زهــرا_میـم
#ورق_۱۴
برکه میخندد.
- مرضیه بس کن! نکنه خودت خوشت اومده؟
مرضیه وقتی لبخند روی لبان برکه را میبیند، حالش جا میآید.
برای آنکه او را در همین قاب ببیند، با شیطنت جواب سوالش را میدهد:
- خدایی خوب بود، برکه!
برکه چشم درشت میکند.
- مرضیه!!!
مرضیه از این لحن بامزهٔ برکه زیر خنده میزند.
در میان خنده هایش میگوید:
- باشه، باشه! نخوریم حالا!
برکه نرم میخندد و نگاه از مرضیه میگیرد.
ستار از مدرسه خارج میشود و سوار ماشین.
باید خودش را هر چه زودتر، به کلاسش میرساند.
تنها مشکلی که پیش آمده است، همین ساعات کلاسهای دبیرستانهاست که پشت هم افتاده اند و رفت و آمد را برای ستار سخت میکنند.
هر طور که هست، خودش را به کلاس میرساند.
اما پنج دقیقهای از زنگ کلاس گذشته است.
یک راست به سمت کلاس میرود.
درب را باز میکند و وارد میشود.
پسرها با دیدن آقای منتظری مات میمانند.
گمان میکردند دیگر امروز را سر کلاسشان نمیآید.
ستار کیفش را روی میز میگذارد.
- ببخشین بچهها. سریع جمع و جور شین که درسمو بدم.
حرف گوش میدهند و هر کس سرجایش مینشیند.
ستار درسش را شروع میکند و دقیقاً پایان زنگ، به اتمام میرساند.
وقتی میخواهد از کلاس بیرون بیاید، اشکان همقدم با او حرکت میکند.
با شیطنت میگوید:
- آقا دبیرستان دخترونه چطوره؟
ستار متعجب او را مینگرد.
- تو این اطلاعات رو از کجا گیر میاری اشکان؟
اشکان بادی به غبغب میاندازد.
- آقا دیگه ما یه هنر هوایی داریم.
با خنده کنار گوش ستار، لب میزند:
- آقا یه دختر واسه ما جور کنی عالی میشه!
ستار نمیتواند در برابر نمایان شدن خندهاش مقاوم باشد.
در عین حال اخم هم میکند.
- خجالت بکش اشکان. برو ببینم..
اشکان چون دیگر به آخر خط، یعنی دفتر معلم ها رسیده است، کوتاه میآید و ادامهٔ شیطنت هایش را میگذارد برای جلسات بعد.
ستار با خنده سری برایش تکان میدهد و از او دور میشود.
••°••⊹••°••🤍💗••°••⊹••°••
#کپیممنوعاستوپیگردقانـونیوالهـیدارد❌
💗
🤍💗
💗🤍💗
یک ورق عیدی هم تقدیم نگاه تون شد🥰🌹
شنوای نظراتتون :)
https://harfeto.timefriend.net/17283022248491
ویآیپی رمان پشتبام آرزوها🥳👇🏻
🌀با بیش از #۲۰۰ ورق اختلاف
🌀#هفتگی ۱۵ تا ۱۸ پارت
🌀و #بدون_تبلیغ_و_تبادل
اونجا داستان کلی رفته جلو و هیجانش حسابی بالاس😍❤️🔥
هر عزیزی وی آی پی رو خواست با مبلغ فعلاً ۳۰ هزار تومان میتونه لینک رو دریافت کنه.🥰🌹
با افزایش اختلاف با کانال اصلی، افزایش قیمت خواهیم داشت.
واریز به شماره کارت:
۵۸۹۲۱۰۱۵۴۱۹۴۲۳۷۷
«مهدیزاده»
فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید و لینک کانال وی آی پی رو دریافت کنین👇🏻
@Zahranamim
کانال وی آی پی بیشتر از شش ماه از کانال اصلی جلوتره😎❌
.
از غم جدا مشو که غنا میدهد به دل
اما چه غم؟ غمی که "خدا" میدهد به دل❤️
- شهریار
🍃✨🍃
#رزق_امروز
وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ ﴿یونس/٦٠﴾
و آنان که بر خدا دروغ میبندند مگر چه گمان دارند به روز قیامت؟! البته خدا را با بندگان فضل و احسان بسیار است ولی اکثر مردم شکر نمیکنند.
🍃✨🍃
💚🌺🍃
🌺
❇️ #سلام_امام_زمانم 🌤
چه ظلمتی است، ولی سیرِنور نزدیک است
قسـم به عشق و محبت، ظهور نزدیک است
بگو به منتــظرانِ نشسته در میقــات
ســوارفاطمیــان را عبــور نزدیک است...
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲
#امام_زمان علیهالسلام
#توسل_به_امامزمان
🌺
💚🌺🍃