eitaa logo
⁦⁦⁩دخترونه اسماءالحسنى⁦⁦
75 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
26 فایل
🌸با خـــودَت عطـــر و بویے از خدا دارے 🌸تا به سَـــر چــادر و 🌸به دِل حیـــا دارے ✨شرایط کپی: ذکر صلوات✨ ارتباط با ادمین: @ee_13508
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️💌☀️ 💌 ❣️...اللّٰهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک خدایا، جان و روح مرا در برابر تقدیرات خودت مطمئن قرار بده _ بخواه آرام باشم در برابر هرچه تو برایم خواسته‌ای_🌼 🌈 دخترونه اسماءالحسنی 💌 💙@asmaolhosnaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•··•❉·🌸💌🌸·❉•··• ⭐️ 🍂عیبجویی نکنید🍂 📍«وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» ✨نیش زبان و طعنه زدن، از گناهان کبیره است، چون وعده عذاب برایش آمده است. ⭐️ کسانی که با یا با و چشم و ابرو، از دیگران عیبجویی میکنند، 〰چه پشت سر دیگران عیبجویی کنند 〰و چه در حضورشان بگویند، مورد توبیخ شدید خدا قرار می گیرند و در آخرت هم گرفتار عذاب خواهند شد. •··•❉·🌸💌🌸·❉•··• دختــرونه‌اسماءالحسنے🌱 💚https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️💎⭐️💎⭐️💎⭐️ غدیری وقت نماز را مواظبت می کند💗 دخترونــــ💖ـــه اسماء الحسنی @asmaolhosnaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌸 🌸 🌸 🌹 🌸 🌹 🌸 🌸 🌸 🌹 🌸 🌹 🌸🌸 🌹 🌸 🌹 🌸🌹🌸 🌹 🌹🌸🌹 🌸🌹 🌹 🌟🌟 💫قسمت سیزدهم پوریای ولی (۲)🌻 ابراهیم خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت: این‌قدر حرص نخور! بعد سریع رفت تو رختکن، لباس‌هایش را پوشید. سرش را پائین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به‌در و دیوار مشت می‌زدم. بعد یک گوشه نشستم. نیم ساعتی گذشت. کمی آرام شدم. راه افتادم که بروم... جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم، با مادر و کلی از فامیل‌ها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله ؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟ با عصبانیت گفتم: فرمایش ؟! بی‌مقدمه گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما می‌خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی‌دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه‌اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی‌دونی چقدر خوشحالم. مانده بودم که چه بگویم. کمی سکوت کردم و به چهره‌اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار را نمی‌کردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظی کردم. نیم‌نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر می‌کردم. این‌طور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمی‌آید! با خودم فکر می‌کردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آن‌ها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم ... یاد تمرین‌های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یک‌دفعه گریه‌ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!✨✨✨ 🌸❤️ ❤️https://eitaa.com/joinchat/2919104556Cdc5d47421e @asmaolhosnaa🧕🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا