مسئولیت والدین تنها خوشحال کردن کودک نیست بلکه ساختن شخصیت اوست.
صرفا با خوشحال کردن کودک به او خدمتی نکردهایم.
#معرفی_کتاب
#کودک_خانواده_انسان
#باهم_کتاب_بخونیم
@asoorikbook
نادیده گرفتن خود برای اینکه دیگران احساس نا امنی نکنند خدمت محسوب نمی شود.
#معرفی_کتاب
#ارتباط_بدون_خشونت
#باهم_کتاب_بخونیم
@asoorikbook
#وحشی عنوان کتابی از #دیوید_آلموند
نویسنده انگلیسی است و آثار او تحت تاثیر آثار ویلیام بلیک است.
#وحشی کتابی است دربارهی خلق کردن، درباره از بین بردن فاصلهی بین حقیقت و مجاز.
#وحشی کتابی فلسفی است برای آشتی دادن دنیای درون و بیرون.
همذات پنداری با پسرک درون داستان تا جایی پیش می رود که دیگر فاصلهای بین او و وحشی نیست.
#وحشی نشان میدهد چطور میتوانی با بیان احساس از طریق نوشتن با مسایل خود روبرو شوی.
مسالهای که اگر در کودکی و نوجوانی اهمیت داده شود میتواند راهگشای مناسبی برای نسل نوجوان باشد.
"بلو" شخصیت اصلی داستان بوسیله نوشتن خود را با مسایلی که از آن ها رنج می برد مواجه میکند و از آنها عبور میکند.
#وحشی
#معرفی_کتاب
#کتاب_نوجوان
#دیوید_آلموند
@asoorikbook
اگر کسی حقیقتا می خواهد زندگی را برای خودش تلخ کند، کافی است یاد بگیرد خودش را با دیگران مقایسه کند.
#باهم_کتاب_بخونیم
#ارتباط_بدون_خشونت
@asoorikbook
دیبس بیلچه را برداشت و آرام و مصمم، سوراخی عمیق در شن درست کرد. متوجه شدم که یکی از سربازهای انتخابی را تکه
تکه کرده است. سوراخ را که کند، سرباز تکه تکه شده را با دقت توی سوراخ گذاشت و با بیلچه روی آن شن ریخت. سوراخ را پر از شن کرد و با پشت بیلچه روی شن کوبید. بعد اعلام کرد: «این یکی دفن شد. این یکی شانس بالا رفتن از تپه رو نداشت. و البته، این یکی به بالای تپه نمیرسه. اون می خواست که بره بالا. اون می خواست که با بقیه باشه، آرزو هم داشت. اون می خواست تلاش بکنه. اما هیچ شانسی نداشت. دفن شد.»
من با تکرار حرف هایش توضیح دادم: «پس این یکی دفن شد. شانس از تپه بالا رفتن رو از دست داد و نتونست به قلهی تپه برسه.»
دیبس خودش را به سمت من خم کرد و گفت: «اون دفن شد و نه تنها دفن شد، بلکه من یک تپهی دیگه، یک تپه ی
بزرگ، بلند و محکم روی قبرش درست میکنم
هرگز، هرگز دوباره این شانس رو نداره که بره بالای تپه!» با
دستهایش شن را روی گور سرباز مدفون ریخت و تپه ای
درست کرد. تپه که درست شد، شن ها را از دستش پاک کرد،
پاهایش را جمع کرد و چهار زانو نشست. همانجا نشست
من نگاه کرد. آرام گفت: «اون پدر من بود.» و از جعبه ی شن بیرون آمد
پرسیدم: «این پدرت بود که زیر تپه دفن شد؟»
جواب داد: «بله، پدرم بود.»
زنگ کلیسا به صدا درآمد. دیبس تعداد زنگها را شمرد. گفت:
«یک. دو. سه. چهار. ساعت چهاره. توی خونه من یک ساعت
دارم و ساعت بلدم.»
پاسخ دادم: «ساعت داری؟ و می تونی ساعت رو بگی؟»
گفت: «بله. ساعتهای مختلفی هست. بعضیها رو کوک می کنی. بعضی ها الکتریکی هستن. بعضیها زنگ می زنن. بعضی ها آهنگ می زنن.»
پرسیدم: «شما توی منزل چه جور ساعتی دارین؟» به نظر می آمد دیبس با این بحث روشنفکرانه می خواست از دفن «پدر» فاصله بگیرد. منهم همراهی اش کردم. این کار به او وقت می داد روی احساسی کار کند که در باره پدرش داشت. به نظر می رسید زیر بار این احساسات در حال خفه شدن است. انگار از آنچه انجام داده، ترسیده و در جستجوی بازگشت به مکانی امن برای
خود است. مثل همین بحث در باره ی اشیاء، در این جا و در این ساعت. به او فشار نیاوردم که در باره ی احساساتش صحبت کند.
#دیبس_درجستوجوی_خویشتن
#کتاب_والدین
@asoorikbook
وقتی به کتابهای خردسال که در سایر کشورها تولید میشود نگاه میکنیم، میبینیم این کتابها عموما کتابهایی با کیفیت چاپ بالا است که از تکنولوژیهای پیشرفته چاپ در تولید آنها استفاده شده است. کتابهایی قابل شستوشو، تعاملی و ...
کتابهایی که ارزان نیستند و البته بیشترین فروش را نسبت به کتابهای سنین دیگر دارند.
_ کتابهای #دالی_بازی کتابهایی تعاملی است که توسط خانم زهرا موسوی (که سابقه خوبی در شعر کودک دارند) ترجمه شده است.
_ کتابهایی شعر محور که در هر جلد آن متناسب با موضوعِ کتاب دالی بازیهایی نیز اتفاق میافتد.
_ شعرها (که ماجرای کتاب را پیش میبرند) و دالی بازیها مجموعا فضایی دوست داشتنی برای مادر(پدر) و کودک میسازند.
#معرفی_کتاب
#کتاب_کودک
#دالی_بازی
@asoorikbook