↫🏵علائم غلبه بلغم
1⃣سردی بدن مخصوصا دست و پا
2⃣کم توان شدن ،
3⃣فرسوده شدن
4⃣کم شدن رویش مو ، ناخن ،
5⃣فراموشکار شدن ،
6⃣نامنظم شدن خواب(مثلا شب خوابش نمی برد) ،
7⃣سفیدی مو ،
8⃣کمردرد وپادرد(که بعلت نرسیدن خون به کمر وپا باشد)
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️خواستم اين اربعين را كربلا باشم، نشد
از نجف، پای پياده... كربلا باشم، نشد
▪️آرزويی در دلم ماند و ... همين ... بغضم گرفت
خواستم با مادرم در كربلا باشم، نشد
▪️رأس ساعت، پخش زنده، ارتباط مستقيم
خواستم همراهتان تا كربلا باشم، نشد
▪️زائران بين نمازی در حرم يادم كنيد
هر نمازی خواستم در كربلا باشم، نشد
▪️تقديم به زائران اربعين کربلا، التماس دعا🌸🙏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#اربعین_حسینی
اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید
گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر می آید...!!
#صامت_بروجردی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اربعین الگویی برای زندگی
🔰خاطره متفاوت علیرضا پناهیان از فرانسویهای مسیحی در پیادهروی اربعین
#اربعین
@Panahian_ir
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 من زائر حسینم ...
🔻اگه خودتو تحویل نگیرى، به امام حسین(ع) بیاحترامى کردى!
#اربعین
@Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
سری داستان های علی😊
داستانِ چهارم🌹
علمدار 🌸
بعداز اینکه پدرِ علی داستانِ گهواره را برای علی تعریف کرد .
کمی از گهواره دور شدند.
یک چهلچراغ دیدند .
وبعد علم هایی که جوان ها انها را می بردند.
ومداح راجع به علمدار می خواند.
علی پرسید:بابا جان علمدار یعنی چی؟
علمدارِ کربلا کیست؟
پدر گفت:داستان علمدار را برایت می گویم.
داستانِ عباس علمدار.
هروقت که به جنگ با دشمن می رفتند
پرچم دستِ او بود .
از شجاعتِ او برایت قصه می گویم علی جان.
موقعی که در کربلا دشمن اب را بست.
وهمه تشنه بودند.
او به رودِ فرات رفت .
تا برای برادرش وخانواده اش اب بیاورد.
مشکِ اب را پر می کند.
وخودش هم که تشنه بوده اب نمی خورد.😩
مشک را در دستِ راستِ خود می گیرد .
سوار براسب به تاخت به سمتِ خیمه ها حرکت می کند.
یک دفعه از پشتِ نخل ها عده ای از دشمنان به او حمله می کنند.
ودستِ راستِ اورا قطع می کنند.💪
حضرت با شجاعت مشک را به دستِ چپش می گیرد.💪
ولی دشمنان دستِ چپِ اوراهم قطع می کنند.
مشک را به دندادن می گیرد.😞
ولی یک تیرِسه شعبه به چشم او می زنند.
خم می شود تا بازانو تیر را ازچشمش بیرون بیاورد.
که یک از خدا بی خبری,عمودِ اهنین را بر سرِ حضرت می زند.
واز اسب می افتد.😭
ومشکش پاره شده ابش می ریزد.
این بود داستانِ علمدار
پسرم😭😭😭
ادامه دارد✅
التماسِ دعا🌹
http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc
دلنوشته 😭
بر دلم اینبار غم می رسد
تپِ تپِ قلبم به گوشم می رسد
قلبِ من در حسرتت دیوانه وار
بیقرارِ بیقرارِ بیقرار
کاش بودم بین زوارت حسین
کربلا بودم عزادارت حسین
کاش می شد قسمتم دیدارِتو
می شدم همگام با زوار تو
کاش می شد تا مزارت پر کشید
جامِ عشقت را تماما سر کشید
کاش من هم اربعینی می شدم
لایقِ عشقِ حسینی می شدم
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
زیارت ارباب روزیتان باد
التماس دعا
در پناه خدا🌸
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون