💠فواید #ماساژنوزادان :
👈خواب بهتر
👈بهبود اشتها
👈افزایش وزن
👈تقویت عضلات
👈پیشگیری از یبوست
👈کاهش بد خلقی نوزاد
👈ارتباط بهتر مادر با نوزاد
👈تقـویت سیستم ایمـنی بدن
🌺🌺🌺
درمان #رفلاکس_نوزادان
👈با اصلاح وضع مادر می توان رفلاکس نوزادان را بر طرف کرد !
مــــادر نــــوزاد باید از خــــوردن
غذاهای سرد و مرطوب یا بلغمزا
مثـــل : ماســــت ، دوغ، کاهــــو،
خیـــــار و کــــدو پرهیزبکنه 😊
☺️خوردن عرق نعنا هم مفیده
ماساژ ملایم شکم نوزاد با روغن بابونه هم مفیده
🌺🌺🌺🌺
💠 #اذان_درمانی😍❤️
#اذان و نوزاد
🌺امام على علیه السلام :
هرکه برایش کودکى به دنیا آید، باید در گوش راست او اذان و درگوش چپش اقامه بگوید. این کار کودک شما را از [ شرّ ] شیطان نگه مى دارد ، و شیطان را به وحشت مى اندازد ( و از او دور مى سازد)😍
#الله_اکبر
🌺🌺🌺🌺
✅ #مولتی_ویتامین و #قطره_آهن به نوزاد نیازی نیست ❌
👇👇👇👇👇👇👇
اگر نوزاد شیرمادر میخوره که باید شیر مادر بخوره ☺️👌
کافیه مادر تغذیه ی خودش رو کامل کند با سویق کامل.شیره توت.انگور..خرما...عسل..
مادر هر روز شیر بادام بخوره ....✅
مادر مدام برگ چغندر بخوره .....✅
سویق سنجد..برگ چغندر..وازچهارماهگی میتواند به بچه سویق کودک بدهد
سویق کودک یا سویق سنجد+ شیر+ شیره انگور.
#درست_انتخاب_کنیم
👶👶👶👶👶👶
🌺🌺🌺🌺
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
چشمه🌹
خورشید خانم بالای آسمان آمد.
همه جا را گرم و روشن کرد.
صدای آواز پرنده ها در جنگل پیچیده بود.
صدای قهقهه خرگوشی و خرسی به گوش رسید.
آن ها کنارِ چشمه بازی می کردند.
خرسی پشتِ درخت قایم شد.
خرگوشی تا ده شمرد.
بعد به دنبالِ خرسی گشت.
یکی یکی پشتِ درخت ها را نگاه کرد.
اما خرسی را پیدا نکرد.
صدا زد:" خرسی...خرسی..."
صدای خرسی را از جایی دورتر شنید.
شروع به دویدن کرد.
ولی هرچه می رفت خرسی دورتر می شد.
خرگوشی خسته شد. کنارِ درختی ایستاد. به اطراف نگاه کرد. خیلی از خانه و چشمه دور شده بود. صدای قار و قور شکمش را شنید. ای وای! از صبح چیزی نخورده بود. به آسمان نگاه کرد. خورشید خانم داشت آرام آرام به کوه ها نزدیک می شد. با صدای بلند خرسی را صدا زد.
خرسی از پشتِ درختی بیرون پرید و گفت:" من اینجام." خرگوشی گفت.:"
من گرسنه ام."
خرسی نگاهی به اطراف کرد و گفت:" نگران نباش. الآن برات خوراکی پیدا می کنم.:" بعد با سرعت دوید و کمی دور شد.
خرگوشی به درختی تکیه داد و نشست.
خرسی با چند هویج خوشمزه برگشت.
خرگوشی هویج هارا گرفت و تشکر کرد.
دستش را روی شکمش گذاشت.
دلش از گرسنگی درد گرفته بود.
تند تند هویج ها را خورد.
خرسی گفت:" حالا بهتره برگردیم."
هر دو به طرف چشمه حرکت کردند.
به چشمه رسیدند. خرگوشی با سرعت جلو رفت و تند تند آب خورد.
خرسی گفت:" خیلی آب خوردی."
خرگوشی گفت:" تشنه بودم."
چند قدم رفتند. یک دفعه خرگوشی دلش را چسبید. روی زمین نشست. با صدای بلند ناله زد. " وای دلم. وای دلم."
خرسی گفت:" اِی وای. حالاچه کار کنم؟"
خرگوشی فقط ناله می کرد. خرسی با سرعت رفت. با خانم خرگوشی برگشت.
خانم خرگوشی، پسرش را بلند کرد. به او جوشانده داد.
خرگوشی بغل مادرش، آرام شد.
خرسی گفت:" تقصیره منه. هویج نشسته بهش دادم.:"
خانم خرگوشی گفت:" حتما دستهاش را هم نشسته بود. شما بچه ها باید بدانید
هر کاری آداب خودش را دارد. غذا خوردن هم آداب خودش را دارد."
صبح روز بعد خرسی دنبالِ خرگوشی آمد. مادرِ خرگوشی گفت:" از امروز قبل از بازی کردن باید هر روز آداب یکی از کارها را یاد بگیرید تا دیگر بیمار نشوید."
خرگوشی گفت:" من دیروز خیلی درد کشیدم. از این به بعد قبل از هرکاری از شما آدابش را می پرسم."
هر سه خندیدند. مادر برایشان دمنوش آورد.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام دوستان خوب و مهربون 😊🌹🌹
براتون هدیه دارم
اولین قسمت رمان
تینا 🌹
هدیه به نگاه مهربانتان 💐
امید وارم همچنان با همراهی و توجه تون
و نظرات سازنده تون بنده را در نوشتن این رمان یاری کنید ✅
التماس دعا 🌹
دلنوشته 🌹
مرنجان این دلِ بشکسته ام را
مزن آتش وجودِ خسته ام را
مگو از بی وفایی ها و رفتن
مسوزان قلبِ خون بنشسته ام را
بیا و یک نظر بر من بینداز
گشا این بندِ دستِ بسته ام را
الهی بی تو من معنا ندارم
وصالت آرزوست تنِ خسته ام را
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون